به گزارش شهرآرانیوز، امروز (۱۵ مهر) زادروز سهراب سپهری است، شاعری که شعرهاش چون نقاشی او رنگارنگ است و در عین سادگی، پر رمز و راز.
سهراب سال ۱۳۰۷ در کاشان متولد شد. او نقاش ماهری بود و در سال ۱۳۲۵ به استخدام اداره فرهنگ(آموزش و پرورش ) درآمد و سپس به دانشگاه هنرهای زیبای تهران رفت.
نخستین دفترهای شعری او در همین زمان چاپ شد. اولین کتاب سپهری با نام «مرگ رنگ» به سبک نیما یوشیج بود. او شناخت درست و کافی با شعر و سبک نیما داشت. اما در عین پیروی از سبک نیما، خود صاحب سبک و خلاق بود.
خلاقیت سهراب در بیشتر در استفاده بدیع از رنگ و کلمه بوده است. سهراب سپهری شاعری تصویرگراست و این جنبه از شعر سهراب با طبیعت گرایی او مرتبط است.
در کنار اینها نمیتوان دیدگاه عارفانه او را و جستجوی خدا را در طبیعت نادیده گرفت. سهراب در شعرش نگران انسان و سرنوشت است.
سال ۵۸ علائم بیماری سرطان خون در سهراب نمایان میشود و پس از سفر به انگلستان برای درکان و بازگشت، سال ۵۹ از دنیا میرود.
خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟
|
من از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد
|
نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است هر دم این بانگ برآرم از دل: وای، این شب چقدر تاریک است! خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟ مثل این است که شب نمناک است دیگران را هم غم هست به دل، غم من، لیک، غمی غمناک است
|
آب را گل نکنیم در فرودست انگار کفتری می خورد آب یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید یا در آبادی کوزه ای پر می گردد آب را گل نکنیم شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی
|
قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب پشت دریاها شهری است که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است بام ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند که به یک شعله، به یک خواب لطیف خاک، موسیقی احساس تو را میشنود و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد پشت دریا شهری است که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند. پشت دریاها شهری ست قایقی باید ساخت
|
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست
|
به سراغ من اگر میآیید پشت هیچستانم پشت هیچستان جایی است پشت هیچستان رگهای هوا پر قاصدهایی است که خبر میآرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است به سراغ من اگر میآیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
|
بیشتر بخوانید:
صحبتهای لیلی گلستان درباره صحنه حراج نقاشی سهراب سپهری در سریال «آقازاده» + ویدئو
گفتوگو با علی قویتن و ساعد نیکذات، کارگردان و فیلمبردار فیلم «رؤیای سهراب»