من در این سالها هیچ قومی و مردم هیچ منطقهای را در دانشاندوزی به اندازۀ قوم هزاره و مردم مناطق مرکزی جدی و پیگیر ندیدم. از همان سالهای اول مهاجرت ما به ایران، میدیدیم که اغلب مردم از دیگر اقوام افغانستان، از جمله مردم هرات، در کار فعالیتهای اقتصادیاند و مردم مناطق مرکزی با جدیت در تلاش یادگیری، هرچند یادگیری در آن زمان فقط در حوزههای علمیه میسر بود برای مهاجران ما.
و پس از تحولات جدید نیز چنین بوده است. شاید این انتخاب ناگزیر و سرنوشت محتوم مردمی بوده است که مناطق زندگیشان نه برای کشاورزی مساعد است، نه برای بازرگانی و نه برای سیاستورزی. به راستی در مناطق مرکزی چه میتوان کرد جز مجهزشدن به دانش؟ تا به این وسیله بشود ستم و محرومیت چندین قرنه را جبران کرد؟
و این دقیقاً چیزی است که میتواند مایۀ هراس باشد برای کسانی که چشمِ دیدن بهروزی و موفقیت این قوم و این مردم را ندارند. مانع کشاورزی میشود شد. میتوان زمین مردم را از آنان گرفت، چنان که گرفتند. مانع بازرگانی میشود شد، میشود آنان را در مناطق کوهستانی مرکز کشور محصور ساخت، چنان که ساختند. مانع دستیابی به قدرت سیاسی میتوان شد، با انحصارگری در قدرت و ایجاد مکانیسمهای محدودکننده. ولی مانع دانشاندوزی چگونه میتوان شد؟ تنها راه چاره همین حذف فیزیکی و ایجاد جوّ هراس است. پس بیسبب نیست که سالهاست مراکز آموزشی و نسل دانشجو و دانشآموز این مردم اولین هدف این عملیاتها بوده است، از انفجار در تظاهرات جنبش روشنایی بگیرید تا حملۀ اخیر به یک مرکز آموزشی. این همه نشانۀ این است که از آگاهی و دانایی روزافزونی که در این قوم و این مردم در حال وقوع است، میهراسند.
این عملیاتهای انتحاری در مراکز آموزشی غرب کابل دردناک، نگرانکننده و تأسفبار است. ولی بر این گواهی میدهد که مردم هزاره و مناطق مرکزی راه درستی انتخاب کردهاند، که همان تمرکز بر آگاهی و دانایی است. و این مسیر هرچند سخت و پرحادثه و زمانبر است، در نهایت موفقیتآمیز است. البته این تنها تسلیای است که در این وضعیت میتوانیم به خود بدهیم، ولی تسلیای است اطمینانبخش.