امیری|به گزارش شهرآرانیوز، کتاب «سین هشتم، سماع روی سن» درباره شهید هنرمند، مسعود سهیلی، و فعالیتهای هنری که به شکلگیری تئاتر مسجدی در مشهد منجر شده است. یک فصل این کتاب که بهتازگی از سوی نشر سیمرغ منتشر شده است، بهطور ویژه به فعالیتهای مسجد «مالک اشتر» و فعالیتهای هنری در این مسجد بهوسیله خانواده سهیلیها پرداخته است و نقش شهید مسعود سهیلی در این ماجرا را نشان میدهد.
حمیدرضا سهیلی، پیشکسوت و پژوهشگر تئاتر مشهد و برادر بزرگتر شهید سهیلی است، درباره نحوه کلیدخوردن نگارش کتاب «سین هشتم، سماع روی سن» و همچنین فعالیتهای هنری مسجد مالکاشتر که در بخشی از این کتاب به آن پرداخته شده است، حرفهای شنیدنی دارد که به شرح زیر است:
شهید مسعود سهیلی در حال تمرین تئاتر در مسجد مالکاشتر
انتظار داشتم خودم درباره مسعود بنویسم
وقتی تلفن زدند و گفتند قرار است کتابی درباره مسعود نوشته شود، سریع پذیرفتم. دلیل مهمش این بود که خیلیها انتظار داشتند خود من که دست به قلم هستم، درباره مسعود بنویسم، اما من دوست داشتم شخصی از بیرون این کار را انجام دهد تا بتواند همه زوایای این ماجرا را بدون حس شخصی و خانوادگی در نظر بگیرد. پیش از این هم پیشنهادی دراینباره به ما شد که البته مربوط به یک طیف سیاسی بود و به دلایلی به سرانجام نرسید. بهنظرم مسعود خودش نمیخواست که به نتیجه برسد. هنر خیلی بالاتر از طیفهای سیاسی است و هیچ وقت نخواستیم وارد این ماجراها شویم. بنابراین وقتی نویسنده تماس گرفت و در میان صحبتهایش گفت یک عکس از مسعود که با شلوار جین در مسجد بود، توجه او را به خود جلب کرده و باعث تصمیم او برای نوشتن این کتاب شده است، خوشحال شدم، زیرا این عکس واقعا نمایانگر شخصیت مسعود بود؛ جوان خوشتیپ محله که بهشدت پایبند اعتقاداتش بود. شاید باور نکنید، اما اسم فیلم «مردی شبیه باران» که سعید سهیلی روی فیلمش گذاشت را از روی اسم مسعود گرفتیم. همیشه میگفتیم مسعود مثل باران است، هرجا که میرود پلیدیها را پاک میکند.
مسعود فقط ۶ سال فعالیت هنری داشت و نمیتوان گفت او در این مدت تئاتر مشهد را دگرگون کرده است، اما میشود گفت اثری که در همین مدت کوتاه از خود برجای گذاشت، سبب اتفاقات خوبی شد. او در بیستودوسالگی شهید شد، اما در همین مدت فعالیتهایش بسیار گسترده شده بود. بعد از شهادتش بود که فهمیدیم چه کارهایی میکرد. مثلا به مسجد آیتا… فقیه سبزواری در طلاب و مسجدی در سمزقند میرفت و در آنجا به بچهها تئاتر آموزش میداد.
ایدهآل فکر میکردیم
مسجد مالکاشتر که در ابتدا فعالیتهای هنریمان را به آنجا بردیم، مکانی بسیار کوچک و فرسوده بود و ما سعی کردیم فعالیتهای هنری را به آنجا بکشانیم و پای جوانها را به آنجا باز کنیم. افرادی چون جواد اردکانی، کارگردان سینما، مرتضی ملتجی، پیشکسوت تئاتر، حسن چودنی، بازیگر سینما، جذب همین مسجد شدند. بعدها حمید و داوود کیانیان، پیشکسوت تئاتر، به ما ملحق شدند. ایرج امیرنظامی، آهنگساز و ترانهسرا، برای تمرین سرود به مسجد میآمد و استاد شفق، شاعر، جلسات شعرخوانی برگزار میکرد و دکتر باوندیان برای کارگردانی تئاتر میآمد.
بهتدریج اجراهای تئاتر را از داخل مسجد، به سالن هلالاحمر کشاندیم که افرادی چون داوود کیانیان، داریوش ارجمند و رضا صابری در آنجا اجرا داشتند. یکی از افرادی هم که خیلی ایدئال فکر میکرد، سعید بود که همیشه میگفت میشود کارهای بزرگ کرد.
همین اتفاق هم افتاد. بچههای همین مسجد بودند که بانی راهاندازی حوزه هنری شدند. خود من رفتم تهران و با آقای سلحشور صحبت کردم که همراه با افرادی چون محسن مخملباف، بنای حوزه اندیشه و هنر اسلامی را گذاشته بودند و گفتیم قصد داریم در مشهد هم چنین تشکیلاتی باشد و آنها هم همراهی کردند و این اتفاق افتاد. بعدها این تشکیلات حوزه هنری نام گرفت. اینها را گفتم تا کمی از فضای فعالیت و حالوهوای بچههای مسجد مالکاشتر بگویم. من فکر میکنم در چنین فضایی اگر مسعود بیشتر عمر میکرد و زنده بود، الان یکی از هنرمندان مشهور و بنام بود.
الان هم از اینکه درباره شخصیت شهید هنرمند کتابی نوشته شده است، خوشحالم و فکر میکنم شخصیتهایی مثل مسعود هستند که همگی گمناماند. این شخصیتها باید شناخته شوند.