کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - وقتی والتر تِویس (Walter Tevis)، شغلش را در میانه زندگی از استاد زبان انگلیسی به نویسنده تماموقت تغییر داد احتمالا یکی از آن حرکتهای فکرشده شخصیتهای رمانهایش را انجام داده بود؛ انتخابی که باعث شد بعدها جیمز سالیس (James Sallis)، نویسنده و منتقد ادبی، درباره دومین رمانش، «مردی که به زمین سقوط کرد»، بگوید: «یکی از بهترین رمانهای علمی تخیلی؛ شمایلی مسیحی و پرترهای از یک هنرمند، مرثیهای برای یک جاهطلبی و شکست وحشتناک، و یک یادآوری درباره تنهایی مطلق و غیرقابلانکار انسان». شاید همین توصیف را بتوانیم برای سالهای ابتدایی زندگی تویس هم به کار ببریم وقتی که والدینش او را به دلیل بیماری روماتیسم قلب یکسال تمام در یک نقاهتخانه کودکان گذاشتند و خودشان به «کنتاکی» رفتند:
من ضعیف و لاغر بودم. مجبور بودم یکسال تمام در رختخواب بمانم. حتی نمیگذاشتند برای توالت از تخت بیرون بیایم. انگار در یک سیاره بدون جاذبه زندگی میکردم.
لازم نیست بگویم کسانی که رمان «گامبی وزیر» ۱ (Queen's Gambi) را خواندهاند یا اخیرا سریالش را دیدهاند میتوانند به منشأ تنهایی و زندگی بث هارمن در آن نقاهتخانه پی ببرند.
والتر یکسال در آن نقاهتخانه ماند و بعد، یعنی در ۱۱ سالگی، تک و تنها با قطار به کنتاکی رفت. او در دبیرستان با توبی کاواناو دوست شد، کسی که دومین تأثیر مهم را روی والتر گذاشت. کاواناو در عمارت اعیانیشان یک میز بیلیارد داشت و والتر همانجا بود که بازی بیلیارد را آموخت؛ اما ایننقطه جایی نیست که بتوانیم رمان «بیلیاردباز» (The Hustler) را منشأش بدانیم؛ چون چندسال بعد دوستش یک سالن بیلیارد تأسیس کرد و والتر عملا شد یک بازیکن بیلیارد. او در مصاحبهای درباره اینکه چهقدر با بازی بیلیارد آشناست گفته است:
«من یک بازیکن -B بیلیارد ۲ بودم. فکر میکنم در این اتاق [جایی که مصاحبه در آن انجام میشد] بتوانم همه را شکست بدهم؛ اما مقابل حرفهایهای این رشته هیچ امیدی برای پیروزی ندارم. بسیاری از صحنههای سالن بیلیارد در رمان «بیلیاردباز» را خودم ساختهام و آنها شبیه سالنهای بیلیارد واقعی نیستند.»
در ۱۷ سالگی والتر به دانشگاه کنتاکی رفت و شاگرد برنده جایزه پولیتزر، ای بی گوتری جونیور، شد. همزمان با تحصیل در سالن بیلیارد دوستش هم کار میکرد. اولین داستان «بیلیاردی»اش را با نام «متقلب بزرگ» در همینزمان و برای کلاس گوتری نوشت و سال ۱۹۵۵ در مجلهای منتشر کرد. بعد از فارغالتحصیلی تویس هرچیزی که فکرش را بکنید در مدرسههای شهرهای کوچک کنتاکی تدریس میکرد: فیزیک، انگلیسی و حتی تربیتبدنی. او در دانشگاههای کنتاکی هم درس میداد. بعدها در کارگاههای نویسندگی شرکت کرد و در «نوشتن خلاق» مدرک گرفت.
والتر سال ۱۹۵۷ اولین داستان علمیتخیلیاش را نوشت و در همانسال با جیمی گریگز ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد؛ یک پسر، ویلیام توماس، و یک دختر، جولیا. بیش از دویست داستان او تا سالها در مجلات مختلف منتشر میشدند. اما والتر اولین رمانش، «بیلیاردباز»، را در ۱۹۵۹ منتشر کرد و بعد در سال ۱۹۶۳ رمان «مردی که به زمین سقوط کرد» (The Man Who Fell to Earth) را نوشت که بسیاری از تجربیات کودکیاش در آن آمده بود. جیمز سالیس، نویسنده و منتقد ادبی، درباره این رمان گفته است:
«در ظاهر، این رمان داستان بیگانهای است که برای نجات تمدنش به زمین میآید و با سختی و آشفتگی و ازدستدادن ایمان شکست میخورد. در لایههای زیرین داستان میتوان این شکست را تمثیلی از سنتگرایی دهه ۵۰ میلادی و جنگ سرد دانست. اما چیزهای دیگری هم در این رمان هست؛ همانطور که خود تویس گفته این داستان، «یک زندگینامه پنهان» است، داستان تبعیدش از سانفراسیسکوِ متمدن و روشن، به کنتاکیِ غیرمتمدن و روستانشین؛ داستان بیماریاش که مدتها او را در رختخواب نگه داشت. همچنین درباره الکلیشدنش. این رمان یک تمثیل مسیحی و پرترهای از یک هنرمند است.»
هرچند او رمانهای زیادی ندارد، ولی شاید یکی از معدود نویسندههای آمریکایی باشد که بیشتر رمانهایش به فیلم تبدیل شدهاند. «بیلیاردباز» را رابرت راسن ساخت با بازی درخشان پل نیومن؛ «مردی که به زمین سقوط کرد» را نیکلاس روگ اقتباس کرد با بازی خیرهکننده دیوید بویی، و «رنگ پول» (The Color of Money) را مارتین اسکورسیزی ساخت با بازی بهیادماندنی پل نیومن و تام کروز.
پل نیومن و تام کروز در «رنگ پول»
تویس زمان تدریسش در دانشگاه اوهایو متوجه شد که سطح سواد دانشجویان با سرعت نگرانکنندهای در حال کاهش است. از همین اوضاع، ایدهاش برای نوشتن رمان «مرغ مقلد» را گرفت که در قرن ۲۵ در نیویوکِ روبهسقوط و تباهی میگذرد. جمعیت درحالکاهش است، هیچکس خواندن و نوشتن نمیداند و رباتها بر انسانهای بیسواد و معتاد حکومت میکنند.
او یک نویسنده قهار در نوشتن داستانهایی درباره بازیها بود، اما اینکه چطور میتوانست چنین تأثیرگذار داستانهای علمی بنویسد، سؤالی است که خیلیها از او میپرسیدند. اینکه آیا او آثار نویسندههای علمیتخیلی را میخواند یا با آنها از نزدیک در ارتباط بود یا نه. او در یکی از مصاحبههایش اینگونه پاسخ داده است:
«من یکبار، حدود یکساعت و ربع با هارلن الیسون وقت گذراندهام (میخندد) و تمام. من مدتی در کنتاکی بودم که خیلی از فضای داستانهای علمیتخیلی دور بود. من خیلیکم با نویسندههای علمی تخیلی در ارتباط بودهام. ۱۳ سال در دانشگاه آتن «اوهایو» درس دادهام که نویسنده داستانهای علمیتخیلی زیادی آنجا نیستند. یکی هست البته، دنیل کیز، که دوست خوب من است و رمان «چند شاخه گل برای الجرنون» را نوشته است. من و او شطرنج و پوکر و بیلیارد بازی میکردیم و زیاد همدیگر را میدیدیم.»
تعجبی ندارد که وقتی از داستانهای علمیتخیلی هم میگوید حرف شطرنج و بیلیارد را بزند. والتر تویس را بیش از رمانهایش برای فیلمهایی که از آنها اقتباس شدهاند میشناسند. اینکه بخش زیادی از این فیلمها در زمان حیاتش ساخته شدهاند باعث میشود نظراتش درباره اقتباس از رمانهایش جذاب و خواندنی باشد:
وقتی داستان مینویسم تخیلات زیادی درباره چهره شخصیتها و حتی صدایشان دارم. صحنههایی در فیلم «مردی که به زمین سقوط کرد» هست که من واقعا با دیدنشان گریه کردهام و تحتتأثیر آنها قرار گرفتهام. چون واقعا چیزهایی را در آنها دیدم که نتوانسته بودم در کتابم ببینم. فیلم مانند دیدن رؤیاهای خودتان است؛ انگار آنها را جای دیگری دیدهاید و ناگهان مثل دژاوو به سمت شما پرتاب میشوند. اینها را زمانی که کتاب میخوانید خیلی واضح نمیبینید؛ چون به زبان عادت کردهاید و از معنای کتابتان محافظت میکنید. اما دیدن نسخهای دیگر از آنها که از فیلترهای شخص دیگری عبور کرده میتواند خیلی تکاندهنده باشد.
دیوید بویی در «مردی که به زمین سقوط کرد»
چند وقت پیش مجبور شدم دوباره رمان «مردی که به زمین سقوط کرد» و «بیلیاردباز» را بخوانم. وقتی «مردی که به زمین سقوط کرد» را خواندم دیوید بویی ۳ را جای شخصیت داستان در تخیلاتم ندیدم؛ توماس جروم نیوتن را دیدم، که البته خودِ من نیست. یک فرد موسفید، بسیار لاغر و با چهرهای تیره و دراز دیدم که به فیزیک من نمیخورَد. اما وقتی «بیلیاردباز» را خواندم، که نسبت به «مردی که به زمین سقوط کرد» رمان قدیمیتری است، نمیتوانستم شخصیتهای خودم را ببینم. پل نیومن و جکی گلیسون را میدیدم و و این اعصابخُردکن است. با خودم میگویم لعنتیها شما تصورات من را خراب کردید.
پل نیومن و جکی گلیسون در «بیلیاردباز»
نکته همینجاست. اینها ربطی به زمان ندارد. شاید همین دلیلی باشد که «بیلیاردباز» از «مردی که به زمین سقوط کرد» فیلم بهتری است، حداقل از دید من. نمیدانم. اما بههرحال این قطعا یک حقیقت است که فیلمها میتوانند تخیلات و تصوراتمان را بدزدند یا تحریف کنند. منظورم این است که وقتی نویسنده نمیتواند شخصیتهایش را به یاد بیاورد حتما یک اتفاقی افتاده است.
رمان «مردی که به زمین سقوط کرد» او بهترین رمان علمی - تخیلی ۱۹۶۳ لقب گرفته است و حالا رمان «Queen's Gambit» او به سریالی پرطرفدار تبدیل شده است. احتمالا خیلیها قبل از تماشای سریال و یا خواندن رمان به این فکر کردهاند که مگر میشود داستانی درباره شطرنج، جذاب هم باشد؟ و حتما خیلیها بعد از تماشای سریال و یا خواندن رمان از خودشان پرسیدهاند چطور والتر تویس توانسته این رمان را بنویسند؟ آیا او شبیه بیلیارد بازیکردنش، یک شطرنجباز ماهر بوده است؟ پسرش، ویلیام تویس، جایی درباره شطرنج بازی کردن پدرش و داستان Queen's Gambit گفته است:
وقتی بچه بودم، چند بازیای را که پدرم دوست داشت، یاد گرفتم. یکی نوعی بازی بیلیارد فوقالعاده بود به اسم One pocket و دیگری شطرنج. هردو این بازیها به تمرین و حوصله و تمرکز نیاز دارند. من ورزشکار هستم، ولی پدرم نبود. پس برای یک رابطه پدر و پسری، این بازیها، همراه با ماهیگیری، به بزرگترین دلیل ما برای وقتگذرانی و یک قسمت اساسی از دوستیمان تبدیل شد. چیزهایی که او به آنها علاقه داشت سرگرمیهایی جهانشمول بود. همه میدانیم که ماهیگیری سرگرمیای است که در تمام دنیا مشترک است. چیزی که خیلی شناختهشده نیست این است که بسیاری از بازیکنان بیلیارد و شطرنج، اگر نگوییم بهترین آنها، غیرآمریکایی هستند. حضور شرکتکنندههای زیاد از کشورهای مختلف در این رقابتها، دستیابی به موفقیت بینالمللی را دشوارتر میکند. در مورد شخضیت بث هارمن در Queen's Gambit این موضوع مهم است که او یک دختر جوان است و، چون از پیش بازنده به حساب میآید، ما دوست داریم او درمقابل رقبایش پیروز شود. جوانی او رقابتها را برای او چالشبرانگیزتر میکند.
سریال «گامبی وزیر»
افلاطون گفته بود که «خلاقیت و نبوغ، جنونی روحانی است و موهبتی از جانب خدایان. نابغه بزرگ بدون معجونی از جنون وجود ندارد.» احتمالا خیلیها بث هارمن، شخصیت داستان Queen's Gambit را نابغهای مجنون بدانند و یا مجنونی نابغه. این مرز باریک بین جنون و نبوغ پیشینهای طولانی دارد و خیلیها را بین گذشته و حال سرگردان کرده است. حیات و جنون بسیاری از بزرگان در گذشته بوده، ولی اندیشه و نبوغشان در آیندهها سیر میکند؛ از نیچه بگیرید تا ونسان ونگوک. آیا تویس هم یکی از نابغههایی بود که جنون رهایشان نمیکند؟ پسرش، ویلیام، گفته است:
من هرگز فکر نمیکنم او جنون رقابت شدید داشت. من آدمهایی را میشناسم که به شدت رقابتجو هستند، اما او مثل آنها نبود. لازم است بدانید که شطرنجی که او مقابل من بازی میکرد با شطرنجی که با دیگران بازی میکرد متفاوت بود. او سالها این نگرش را درباره بازی با من نشان میداد: «اگر او را شکست بدهم، برنده میشوم؛ اگر او مرا شکست بدهد، دستپرورده خودم مرا شکست میدهد. پس من از هر دو طرف برنده هستم.» من ساعت ۹ یا ۱۰ شب میآمدم خانه. پدرم در دفتر کارش مشغول مطالعه بود و منتظر من. بعد شطرنج سرعتی بازی میکردیم. هر کدام پنجدقیقه. من او را نابود میکردم. بعد از مدتی، من مقابل همان پنجدقیقه خودم، به او پانزدهدقیقه وقت میدادم. ساعت را نمیزدیم تا اینکه هرکداممان پنج بار حرکت کنیم. من باز هم او را شکست میدادم. من خیلی بازیکن شطرنج خوبی نبودم. فقط یک ذهن جوان و سریع داشتم و تهاجمی بازی میکردم. همیشه هم باید با سفید بازی میکردم.
والتر تویس و خانوادهاش
وقتی به «آتن» اوهایو برگشتیم پدرم و ریشتر، دوستش، شروع کردند کتاب «تئوری مدرن گشایش شطرنج» را بخوانند. هردو خیلی زود پیشرفت کردند؛ مخصوصا در شطرنج سرعتی. دیگر مثل قبل نمیتوانستم با آنها بازی کنم. همان زمان بود که آنها در مسابقات محلی شطرنج بازی میکردند. هردو از صفر شروع کرده بودند و در ردهبندیها رتبههای متوسط داشتند.
تصویر والتر تویس روی یک مجله شطرنج
والتر تویس یک حریف دستکمگرفتهشده بود که حریفانش را شکست داد. شخصیتهایی که او خلق کرده است - ادی فلسون، جروم نیوتن و بث هارمن- همه انگیزههایی درونی دارند که آنها را برای غلبه بر حریفان سرسختشان آماده میکند، اما با وجود پیروزی باز هم فرصتی برای یک زندگی رضایتمند ندارند. والتر تویس هم یکی از آن دستکمگرفتهشدههای پرتلاش بود. او بر شیاطین درونیاش غلبه کرد تا در نویسندگی ادبی پیروز شود، اما در مدتکوتاهی بعد از این موفقیتها در سن ۵۶ سالگی (سال ۱۹۸۴) بر اثر سرطان جان سپرد. آثار او به ۲۰ زبان مختلف ترجمه شدهاند.
نویسنده «گامبی وزیر» Queen's gambit میتوانست یک دنباله هیجانانگیر درباره برندهشدن در یکبازی بنویسد که همه دنبالش کنند حتی اگر هرگز آن بازیای را که او دربارهاش نوشته بلد نباشند. او یک داستاننویس فوقالعاده و یک نویسنده عالی بود.
An Interview with Walter Tevis. brickmag. WINTER 2003.