رضوانی| «بازخوانی چند جنایت غیرعمدی»، جدیدترین اثر محبوبه موسوی، نویسنده، مترجم و ویراستار مشهدی ساکن پایتخت، است که سال گذشته به بازار آمد. همانطور که از نام مجموعه برمیآید، نقطه اشتراک تمام داستانهای آن جنایت است؛ همچنین عناصری از قبیل وهم و راز را میتوان در آن دید که رد آن در دیگر داستانهایش -مانند مجموعه «خانهای از آن دیگری»- و ترجمه هایش -مانند «طرفِ تاریکی»- پیداست. البته موسوی فضاهای متفاوتی را تجربه کرده است، چنانکه مثلا اولین رمانش «سکوتها» فضایی اجتماعیسیاسی دارد. ترجمه چند رمان پلیسی و همچنین «دختری در قطار»، رمان پرفروش پائولا هاوکینز، از دیگر سوابق ادبی اوست.
شما کار در حوزه ادبیات را با ترجمه شروع کردید یا تألیف؟
اولین کتاب من -که سال 81 در آمد- کار کودک بود، با اقتباسی از داستان زال و سیمرغ شاهنامه که انتشارات ضریح آفتاب آن را منتشر کرد. بعد از آن کارم را با ناشران مشهد مانند مرندیز و کتابستان اندیشه ادامه دادم. البته عمدتا کار ویرایش میکردم ولی آثار بعدی که منتشر کردم بیشتر ترجمه بود. تا اینکه سال 92 اولین رمانم با نام «سکوتها» در خانه هنر و ادبیات گوتنبرگ درآمد که نشر مرکز همان رمان را سال 94 منتشر کرد. بعد از آن مجموعه داستانی هم با نشر مرکز منتشر کردم.
در زیر عنوان مجموعه «طرف تاریکی» نوشته شده است مجموعه داستانهای وهمی از نویسندگان جهان. دلیل انتخاب چنین داستانهایی چه بوده است؟
دنیای وهم و ترس از علاقهمندیهای من است؛ البته نه آنقدر فانتزی که مثل زامبی و اینجور چیزها غیر واقعی باشد و نه آنقدر ملموس که عین واقعیت معمول باشد. چیزی بین دنیای واقعی و غیر واقعی یا ترسی که ریشه در واقعیت دارد.
اسم مجموعه داستان اخیرتان را گذاشتهاید «بازخوانی چند جنایت غیرعمدی». معمولا برای مجموعه نام یکی از داستانهای آن را میگذارند، چرا شما این کار را نکردید؟
میخواستم اسمی باشد که کلیت فضا را به خواننده انتقال دهد. «تم» مشترک تمام این داستانها -بدون اینکه مجموعه داستان جناییپلیسی باشد- جنایت است. از همان داستان اول به نام «زقوم» با موضوع زنکشی تا آخرین داستان به اسم «نقطه کور» که درباره حیوانکشی ظالمانه است، در هر داستان جنایتی اتفاق میافتد. میخواستم این اسم نخ تسبیحی باشد که تمام داستانها را به هم متصل میکند.
در این مجموعه داستان تألیفی شما هم مانند داستانهای ترجمهای «طرف تاریکی» فضای وهم و رازآلودگی وجود دارد. این فضاها در ایران زمینه کمتری دارد.
بله، حق با شماست. من کمتر چنین فضایی را در داستان فارسی دیدهام. البته داستان جنایی و پلیسی داریم. در گذشته، فضاهای وهمی و غیرواقعی را -که باز ریشه در واقعیت دارد- در آثار غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی میبینیم. با چنین نویسندههایی توانستم این داستانها را دنبال کنم و بسیار به کارهای این 2 نویسنده علاقهمندم. از نویسندگان جدیدتر متأسفانه چیزی نخواندهام اما کم و بیش شنیدهام که تکوتوک داستانهایی در این فضا هست و علاقهمندم این کارهای تازه را هم دنبال کنم.
تجربه زیسته یکی از مواد اصلی لازم برای نویسندگان است، اما به نظر میرسد این ماده برای داستانهای وهمی کمتر کاربرد دارد. شما مواد خام و ایدههای داستانهای وهمی را از کجا گیر میآورید و به قلاب میاندازید و بعد روند پرورش آن چطور است؟
در مجموعهای که من نوشتهام مکان خیلی مهم است. هر مکان خودش حسی میدهد. پس خود مکان، قرارگرفتن در آنجا و زندگی در مکانی تازه، نوعی تجربه زیسته است. مثلا بیشتر داستانهای «بازخوانی چند جنایت غیرعمدی» در گیلان میگذرد. درآنجا خانههای بارانخورده و فضاهای مهگرفته میتواند ترس و وحشت را القا کند. یعنی حداقل برای من، مکان سرچشمه تخیل بوده است. یعنی آدمهایی که واقعیت دارند اما داستانی که برای آنها اتفاق میافتد، واقعی نیست. بعضی از داستانها هم هست که ریشهای کهنتر دارد؛ مثل داستان «نقطه کور» که در بچگی چیزهایی در مورد آن شنیده بودم، اینکه یک خانواده نسلبهنسل از بین میروند. یا در داستان «آنها»، باز مکان که جنوب است خیلی تأثیر گذاشته است. ریزگردهایی که در آن جغرافیا هست توانست فضایی آخرالزمانی در ذهن من به وجود بیاورد که بتوانم از دل آن داستانی بیرون بکشم. درواقع تجربه زیسته، بخشی از مصالح داستان است و نه همه آن و اگر نویسنده نتواند تجربههای زیسته دیگران را زندگی کند، نهتنها مصالح داستانی کم میآورد بلکه اسیر و گرفتار خودش میشود و به تکرار میافتد.
نکتهای که درباره این 2 داستانی که نام بردید، توجهم را جلب کرد این است که داستانها گرهگشایی نمیشوند و خواننده با فضای ذهنی مهآلود داستان را ترک میکند. مثلا در داستان نقطه کور دقیقا معلوم نمیشود که چرا 3 نسل از خانواده از بین میروند.
در داستان نقطه کور از فضایی ماورایی حرف زده میشود که ظاهرا ماورایی است، اما درباره نفرین طبیعت است. در واقع یک هشدار زیستمحیطی هم هست، به این معنا که ما خودمان داریم ریشه خودمان را با از بین بردن طبیعت از بین میبریم. این توجه محیطزیستی، در داستان «لنگه کفشها» که در مجموعه «خانهای از آن دیگری» چاپ شده هم آمده است. آن داستان به زمین تقدیم شده است که مأمن حیات ماست.
این فضا در همه آثار شما هست؟ مثلا در رمان «سکوتها» هم وهم و رازآلودگی وجود دارد؟
«سکوتها» یک داستان سیاسیاجتماعی درباره برههای از تاریخ ایران است که از پیش از جنگ تحمیلی شروع میشود. یک عده مفقود میشوند و عدهای دنبال افراد مفقودشده میگردند. تم اصلی آن گمشدگی بود؛ چه در جنگ و چه در زمان مبارزات چریکی در سالهای قبل از انقلاب. در واقع سکوتها داستان گمگشتگی آدمهاست. آدمهایی که در دایرهای گیر افتادهاند و میخواهند چنگی به گذشتهشان بزنند. آن آدم گمشده در داستان حلقه اتصال 2 خانواده میشود. چون داستان از نظر زمانی خیلی گسترده است، اتفاقی که میافتد این است که نسل جدیدی که بعد از آنها میآید خیلی از چیزها را نمیداند و به عبارتی تاریخ را قطعهقطعه از لابهلای خاطرات افرادی که هر کدام در خانوادهشان گمشدهای دارند به دست میآورد. مجموعه «خانهای از آن دیگری» هم شامل 2 داستان بلند است که در فضای ترس و وحشت میگذرد. میشود گفت «بازخوانی چند جنایت غیرعمدی» ادامه خانهای از آن دیگری است، با این تفاوت که در بازخوانی چند جنایت، بار واقعی فضا خیلی بیشتر است. در همان عالم ترس و وحشت میگذرد اما ریشه در واقعیت دارد. رمانی هم که با نام «خرگوش و خاکستر» در دست انتشار دارم و احتمالا نشر آگه پاییز آن را منتشر میکند، یک کار اجتماعی است.
نثر شما -البته در داستانهایی که من خواندم- عاری از پیچیدگی است. آیا اساسا به نثر به مثابه ابزاری برای بیان و انتقال حرف و داستانتان نگاه میکنید؟
من نه به پیام در داستان معتقدم نه به بیمحتوایی در آن. ما یک داستان را وقتی تعریف میکنیم که چیزی گلویمان را گرفته باشد و بخواهیم بگوییم. بدون آن حرف زدن از زندگی روزمره فایده چندانی ندارد. اما در مورد نثر فکر میکنم نثر ابزاری برای زبان است که زبان، خود بخشی از فرایند قصه است اما نه صرفا ابزاری ساده. زبان داستان بستگی به داستان و روند آن دارد؛ مثلا در رمان «سکوتها» زبان قطعهقطعه و جملات کوتاه است یا مثلا وقتی بچه حرف میزند ذهنش پریشان است یا وقتی آدم بزرگها حرف میزنند ذهنشان مرتبتر است و این در زبان نیز خودش را نشان میدهد. بستگی به این دارد که شخصیت داستان باسواد یا بیسواد باشد و با چه سنوسالی. در مجموعه بازخوانی چند جنایت غیرعمدی نثر شاید از اینرو سادهتر است که راویان در مکانهایی غیرشهریاند، جایی که جهان دارای تصاویر بکر است و زبان ساده، تصویر غنیتری به دست میدهد. از طرفی، در ایجاد حس فشرده ترس، اگر خواننده در دستانداز نثر و بازیهای زبانی بیفتد، تعلیق از بین میرود. این هم باز خودآگاه بود. ضمن اینکه من به صراحت معتقدم، چه در حرف زدن و چه در داستان. فکر میکنم صراحت محصول جهان مدرن است و هر چه آدم صریحتر صحبت کند و بیشتر از شعر فاصله بگیرد، بیشتر به جهان روشن داستان نزدیک میشود. کنایه و استعارهْ زبان مخصوص شعر است و شعر، محصول جهان ماقبل مدرن؛ مربوط به زمانی که جهان وضوح امروزه را نداشته و به روشنی به بیان درنمیآمده است. امروزه ما ازاینرو شعر را دوست داریم که میتواند گوشههایِ هنوز تاریک درون را که در هیچ قالبی قادر به بیانش نیستیم، بازگو کند، غیر از این باشد میبینیم که شعر چنگی به دل نمیزند.
در کارنامه شما از نگارش داستان کوتاه و رمان تا ترجمه کتاب روانشناسی و داستان پلیسی میبینیم. انگار فضاهای متفاوت را تجربه میکنید. چرا در یک حوزه خاص وارد نشدید؟
رشته تحصیلی من تاریخ است. تاریخ یک جورهایی به سیاست گره خورده است. یکی از علاقهمندیهایم موضوعات اجتماعی تاریخی است. از آن طرف در ادبیات موضوعهای فانتزی و ترس و وحشت مانند آنچه در داستانهای ادگار آلنپو میبینیم و نیز فضاهای بورخسی از علاقهمندیهای من است. شاید یکی از دلایل اینکه اینطور متنوع ترجمه میکنم و مینویسم همین باشد. واقعیتش این است که هیچوقت فکر نمیکنم که الان بیایم داستان ترسناک یا داستان اجتماعی بنویسم، خود موضوع است که توجه مرا جلب میکند. میخواهم بگویم اینطور نیست که خیلی اختیاری باشد، بلکه خود موضوع، نوع داستان را تعیین میکند. شاید تغییر شخصیت خود آدم هم در این زمینه تأثیر داشته باشد. در جوانی آدم خیلی سیاسی است، بعد دنبال تجربه فضاهای مختلف است، بعد آرامتر میشود، بعد به فراخور اندیشهها و حوادث پیرامونش ممکن است مسائل تازهای برایش جالب باشد.