حانیه نصیری| گاهی تاب تحمل واقعیت را نداریم، گاهی که نمیتوانیم با حقیقتِ خودمان، زندگی و دنیایمان کنار بیاییم. البته خوب که فکر کنیم درمییابیم که این زمانها خیلی هم «گاهی» نیست. خیلی از ما اغلب در رؤیا سیر میکنیم. در قصههایی که برای خودمان تعریف میکنیم، قصههایی که گاه نزدیک به واقعیت و گاه بسیار دور از آن بهنظر میرسند. قصههایی که تنهاییمان را پر میکنند؛ جای خالی آغوش عزیزانمان را و دستهایی که به ما اطمینان میدهند که اوضاع بهتر خواهد شد. خیالپردازی متعلق به آدمهای تنهاست، آدمبزرگهایی که دیگر هیچکس برایشان قصه تعریف نمیکند؛ از همان قصههایی که در انتها کلاغها آواره میشدند و به خانه نمیرسیدند. آدمبزرگهایی که فکر میکنند همچون کلاغها به مقصد نخواهند رسید. اما این بار قصهپرداز خودشان هستند، پس داستان به مقصد رسیدنها را برای خودشان تعریف میکنند و درنهایت با اشک یا لبخند به خواب میروند و ما گاهی آنقدر برای خودمان قصهگویی میکنیم که نمیتوانیم مرز واقعیت و قصه را تمیز دهیم. حکایت یکی از این آدمهای قصهپرداز را «یوستین گاردر»، نویسنده مشهور نروژی، در کتابِ «مرد داستانفروش» روایت میکند. ماجرای زندگی فردی به نام پیتر با ذهنی خلاق که از تعریف کردن داستان خسته نمیشود. او هرگز رمانی ننوشته است، زیرا ذهنش با ایجاد پیدرپی ایدهها، تمرکز کافی برای نوشتن رمان را از او سلب میکند و همچنین به شهرت علاقهای ندارد: «سرم ورم کرده، از بس که صدها طرح بزرگ را در آن میپرورانم و باز هم طرحهای جدیدی به ذهنم هجوم میآورد. شاید بتوانم با تلاش زیاد افکارم را کنترل کنم، اما اصلا فکر نکردن امری است محال؛ در درونم گفتهها و جملههای کوتاه میجوشد اما پیش از آنی که بتوانم آنها را تشخیص بدهم و بررسیشان کنم، چیزهای جدید دیگری به ذهنم هجوم میآورد و من موفق نمیشوم که یک فکر را به پایان برسانم و به دیگری بپردازم.» همانطور که از نام کتاب پیداست پیتر ایدههایش را به دیگر نویسندگان میفروشد و مشتریان بسیاری پیدا میکند. او با تعریف داستانهای کوتاه سرگذشت خود را شرح میدهد اما رازی را پنهان میکند که از لابهلای داستانهایش درز میکند. داستانپردازی ذهن خلاق او که موجب تداخل واقعیت و خیال میشود، شناخت شخصیت وی را برای مخاطبش پیچیدهتر میکند، همین امر به نوعی موجب جذابیت اثر است و هیجان زیادی در خواننده برمیانگیزد. شخصیت مالیخولیایی پیتر با توجه به وقایعی که در کودکی تجربه کرده است، مانند جدایی پدر و مادرش و آزار و اذیت او در مدرسه و مرگ مادرش درکپذیر است و درنهایت ذهن خیالبافش موجب میشود که به توهم به عنوان نوعی سازوکار
دفاعی پناه آورد و اولین واکنش روانی او حضور مرد یکمتری در خاطراتش است: «همینطور که درحال فکر کردن هستم، یک مرد کوچکاندام هم توی اتاق قدم میزند. او قدش یک متر است اما بزرگسال است، یک دست کتوشلوار خاکستری تیره پوشیده است با کفشهای براق سیاه، و کلاهنمدی سبزرنگی هم برسر نهاده و عصای بامبو به دستش گرفته است که مرتب آن را تکان میدهد.»
از نکات جالب توجه این کتاب برای خوانندگان آثار یوستین گاردر، تفاوت آن با دیگر آثار مشهور او مانند «دنیای سوفی» است. گاردر در آن کتابهایش با بهرهگیری از داستان، مفاهیم فلسفی را به زبان ساده بیان میکند. اما در «مرد داستانفروش» باوجود درونمایهای فلسفی، بیشتر از عناصر داستانی استفاده کرده است؛ همچنین به زعم نگارنده خواندن این رمان به اندازه دیگر آثار گاردر همچون «دنیای سوفی»، «راز فال ورق»، «سلام، کسی اینجا نیست» و «دختر پرتقالی» لذتبخش نیست اما بخشیدن تجربه ماجرایی نو و هیجانانگیز به خواننده آن، موجب میشود خواندنش برای مخاطبِ ماجراجو چندان خالی از لطف نباشد.
کتابِ «مرد داستانفروش» را کتابسرای تندیس با برگردان فارسی مهوش خرمیپور در 240 صفحه به چاپ
رسانیده است.