افتخارات طلایی هادی رضایی، دارنده نشان مشهدالرضا(ع) | از معلولیت تا قهرمانی جهانی برگزیده نشان مشهد الرضا (ع) در سال ۱۴۰۲: این رویداد فضایی برای معرفی افراد سرآمد است هوای امروز مشهد، برای گروه‌های حساس ناسالم است (۳ دی ۱۴۰۳) | برای مقابله با آلودگی هوا باید برنامه‌محور پیش برویم افزایش چشمگیر آلاینده‌ها در مشهد | هوای کلانشهر مشهد امروز هم آلوده است (۳ دی ۱۴۰۳) هشدار خودمراقبتی برای شهروندان کلانشهر مشهد صادر شد | مشهدی‌ها ماسک تنفسی بزنند (۳ دی ۱۴۰۳) «کافه بازی»، «کافه علم» و «کافه کارآفرینی» ویژه دختران مشهدی احداث می‌شود شهردار مشهد: بوستان‌های «بهشت» و «آفتاب» ویژه بانوان به زودی به بهره‌برداری می‌رسد مبدا تعیین مسافت شهر مشهد از سایر شهر‌ها کجاست؟ چهارمین کنفرانس بین‌المللی برنامه‌ریزی و مدیریت شهری در مشهد مقدس برگزار می‌شود نشان مشهدالرضا(ع) باعث رونق فعالیت‌های مردمی و جهادی می‌شود لزوم معرفی مشهد به عنوان دومین کلانشهر مذهبی دنیا روزشماری وقایع انقلاب اسلامی در مشهد، از اول تا چهارم دی‌ماه ۱۳۵۷ (بخش اول) | بیمارستان شاه‌رضا، پایگاه انقلاب مشهد آغاز هفته ملی مشهد با اجرای برنامه‌های ویژه فرهنگی، هنری و گردشگری جذب ۲۱ بانوی آتش‌نشان در مشهد ابلاغ برنامه‌های استقبال از بهار ۱۴۰۴ در مشهد از نیمه دی‌ماه هوای کلانشهر مشهد، همچنان آلوده است (۲ دی ۱۴۰۳) ناصحی: رویداد نشان مشهد الرضا(ع) باید در سطح ملی و بین المللی دیده شود نشان مشهد الرضا(ع)؛ فرصتی برای آشنایی نسل آینده با چهره‌های تاثیرگذار اقتصادی مشهد برگزاری اولین نشست کارگروه زیارت شورای عالی استان‌های کشور اختصاص ۱۳۰ تاکسی ون به تاکسیرانی مشهد (۲۸ اذر ۱۴۰۳) یادگارهای کوهسنگی مشهد در دل سازه‌های شهر
سرخط خبرها

«میوه اعتماد» به مکافات‌کشیده‌های با مرام

  • کد خبر: ۵۲۸۲۰
  • ۲۷ آذر ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۸
«میوه اعتماد» به مکافات‌کشیده‌های با مرام
مدیریت شهری مشهد در راستای بازگشت آسیب‌دیده‌ها به جامعه، ۴ غرفه میوه شب یلدا را در اختیار آنان قرار داد
فرزانه شهامت | شهرآرانیوز؛ دینگ دینگ دینگ، موبایل مُسلم زنگ می‌خورَد، برای بار چندم.
«- جانم داش علی؟
- بِرار! هفت نفر جور کنم خوبه؟
- خوشه! هر چی بیشتر بهتر. دمت گرم.»

داش‌علیِ پشت خط، همان علی‌قُرقی است. لات‌های جاده سیمان به گردن‌کلفتی می‌شناسندش. «تا چند سال پیش، بهش زنگ می‌زدم آدم جور کنه بریم بزن‌بزن. حالا آوردمش توی خط خودمون. گذاشتمش لای گیره مرام تا آدم گیر بیاره واسه کار.»
شرایط سختی است؛ خیلی سخت. «مسلم شاهی» این‌طور فکر می‌کند. به قول خودش این یک هفته، برای کسانی که به او اعتماد کردند و فرصت دادند، آزمایش است و برای او و دوستانش، رزمایش.

مسلم، همان جوان میوه‌فروش خیابان عامل است که نیمه شهریور امسال، پای حرف‌هایش نشستیم. از گذشته تاریک و سوء سابقه‌هایش گفت تا رسید به ماجرای توبه‌اش. توبه‌ای که تا الان، مردانه پایش ایستاده است. به آن‌ها که مثل خودش، فرصت بازگشت می‌خواهند هم میدان می‌دهد. اعتیاد و سوء پیشینه، شرط استخدام در میوه‌فروشی متفاوت اوست. آرزویی را که آن روز مسلم با ما درمیان گذاشت، یادمان هست. «واسه بزرگ‌شدن کسبم، ایده دارم. می‌خوام مکافات‌کشیده‌های بیشتری رو بیارم. بازم بیایین سراغم. آخر گزارشتون هم بنویسین: این قصه ادامه دارد.»
حالا آرزوی مسلم نزدیک‌تر از همیشه به نظر می‌رسد.


به مقصد مشهد

از یک چیز اطمینان داریم، اینکه اگر سؤالاتمان را پشت سر هم نپرسیم، همین‌طور‌که روی صندلی نشسته، از خستگی خوابش می‌برد. می‌گوید دیشب دو ساعت‌و‌نیم خوابیده و از کله صبح تا الان که خورشید دارد خداحافظی می‌کند، یک‌بند به این و آن زنگ زده است. شوخی که نیست. فروش فوق‌العاده میوه شب‌های یلدا در چهار منطقه پرتقاضای مشهد، به او و دوستانش واگذار شده است. «تا امروز صبح، شدن ۴۳‌نفر. اوستاکارا، سابقه‌دارا، اعتیاد‌دارا؛ از همه شهر، به رفقا سپردم نیرو بیارن سر کار. توی کانال‌ها و صفحه‌های پرمخاطب هم آگهی گذاشتم. ایناهاش.»

متن آگهی را نشانمان می‌دهد. «فوری فوری فوری! به ۵۰‌نفر نیروی آقا حتی با داشتن سوء پیشینه و اعتیاد به شرط علاقه و پشتکار بالا دعوت به عمل می‌آوریم. برای کسب اطلاعات بیشتر به دایرکت مراجعه فرمایید. تاریخ شروع به کار ۲۵‌آذر‌۹۹. این آگهی را به اشتراک بگذارید.»

لیست نیرو‌ها را کم‌وبیش، بسته‌اند. می‌دانند در شعبه میدان فلسطین، میدان فردوسی، امامیه‌۱۷ و سید رضی‌۶۳، کدام نیرو‌ها مستقر می‌شوند. با‌این‌حال هنوز برای شیفت شب، نیرو کم دارند. «پریروز غرفه‌ها جور شد. نرخش رو هم با ما مثل بقیه میوه‌فروشا حساب کردن. بار‌جور کردن برای چهار تا شعبه، ده تا آدم کمربسته می‌خواد. یک‌نفری دارم جور می‌کنم. تا اینجا هستین، بارا می‌رسن. روی قیمت‌ها توی چهار تا شعبه‌مون، این‌طور‌که توی شعبه عامل زیر فی می‌دیم، نمی‌تونیم مانور بدیم. باید نرخ‌های مصوب رو رعایت کنیم. اما در‌مورد کیفیتش، خاطر مردم، جمع. تدبیر کردم تا هر میوه‌ای از مبدأش بیاد. سیب‌ها مستقیم از درگز، پرتقال از ساری و هندونه....»

به هندوانه، برند میوه‌های شب یلدا، که می‌رسد، توضیح می‌دهد: هندونه انباری توی بازار هست، اما به درد نمی‌خوره. اگه دقت کرده باشین، هندونه‌های شب چله همیشه خرابه. نمی‌خوام این باشه. هندونه‌های میناب، سربوته‌ست. سپردم بار تریلی کنن بیارن.
آدمی که تا همین چند سال پیش، تمام خلاقیتش را پای بساط قمار و قمه می‌گذاشت، با غرور می‌گوید: تدبیر خاصی می‌خواد بار خوب رو از جای جاش آوردن و دادن دست مشتری.
گرم صحبت است که علیرضا، از نیرو‌های قدیمی، سر می‌رسد و می‌گوید: ۱۰ تنِ لیمو‌ها رسید.


زندگی‌هایی که آباد می‌شود

اگر مردم استقبال نکنند چه؟ اگر میوه‌ها بماند... مسلم آسوده است. می‌گوید: اگه طرف حسابم «و کفی بالله وکیلا» باشه که هست، بابت بقیه‌ش باکی نیس.

مکث می‌کند و ادامه می‌دهد: خیلی دارم خودمو قوی می‌گیرم. اگه اون آدم سابق بودم، لگد می‌نداختم زیر قابلمه‌م و با این همه خستگی و دنگ‌و‌فنگ می‌گفتم نخواستم. غرفه‌ها آماده نیس. برق نداره؛ پوزها، ترازوها، بارها، نیروها، ... یکی رو فرستادم پی موتور جوش، سه تا رفتن پی خالی‌کردن بار، ... سیب‌ها دارن می‌رسن. اونام باید خالی شن.‌

می‌پرسیم: به قول خودتان نان و آبتان که از همین چند در بند مغازه جور می‌شد؛ چرا این غرفه‌ها و زحمت‌های تازه‌اش را قبول کردید؟ جواب بی‌تعارفش را این‌طور می‌شنویم: این چند در‌بند مغازه عامل، برام تنگ شده بود. برای چی دروغ؟ مال دنیا اغواگره. پول دوس دارم، اما چیزی که بهم انگیزه می‌ده، فقط پول نیس. زندگیایی که از بغل اینجا آباد می‌شه، بهم جون می‌ده؛ همین رفیقایی که دارن بهم کمک می‌کنن. امثال علی‌قرقی که قبلا واسه دعوا، حالا واسه کار‌دارن آدم جور می‌کنن. امثال داوود. داوود رو دیدین؟

نشانی‌اش را که می‌دهد، متوجه می‌شویم. همان پسر جوانی که پای نیسان نارنگی‌ها ایستاده بود. بدنش رعشه داشت و زبانش لکنت. پدر و مادرش طلاق گرفته‌اند و او به حال خودش رها شده است. مسلم می‌گوید: می‌خواست اون‌قدر شیشه بکشه که بمیره. حالا پاک پاکه. فقط سیگار می‌کشه که اونم نباید بکشه. براش اتاق کرایه کردیم با یه دست رختخواب و چند تیکه لباس، به برجی ۴۰۰‌تومن. همکارای اینجا شدن خونواده‌ش. اگه از این غرفه‌ها فقط دنبال پولش بودم، نیسان میوه می‌ریختم کنار خیابون. تا بچه‌های سد معبر بیان، فروخته و رفته بودم.

انگار که زخم دلش سر باز کرده باشد، از تلخی رفتار برخی سازمان‌ها و مدیرانش این‌طور می‌گوید: هر جا دعوتمون می‌کنن تا می‌ریم می‌گیم سلام‌علیک، تق تق‌تق شروع می‌کنن به عکاسی. کاری واسه‌مون نمی‌کنن، چون واسه‌شون عایدی نداره. این قار‌قار و دار‌دارا دردی ازمون دوا نمی‌کنه. یه جا من و همکارام رو دعوت کردن، با خانواده.
 
با وضو و نماز و امید رفته بودیم بلکه گشایشی اتفاق بیفته و مساعدتی بشه برای کسب‌و‌کارمون. دست آخر نفری یه کارت هدیه ۲۰۰‌هزار تومنی دادن. اگه خبر داشتیم توی این کارت‌ها چقدر پوله توی صورت تک‌تکشون می‌زدیم. مسئول هستن یا هر‌چی، واسه خودشون هستن. به شأن و شئونات همه‌مون برخورد. لازمه زندگی پول هس، ولی نه با این برخورد. پیامک‌هایش را نشان می‌دهد و اضافه می‌کند: کنار این رفتارا، هستن مسئولانی که چراغ خاموش، هر‌جور که بتونن کمکمون می‌کنن. همونان که هی قوت قلب می‌دن که میدون رو خالی نکن آقا‌مسلم.‌

می‌گوید امشب خیلی کار دارد. باید ۴۳‌نفر را دور هم جمع کند؛ چه قدیمی‌ها چه تازه‌وارد‌ها و بگوید که خوب‌بودن رفتارشان در این یک هفته، برای اعتماد‌ها و فرصت‌های بعدی، چقدر حیاتی است. او دیدار مهم‌تری هم دارد. «باید امشب برم حرم، اول از آقا تشکر کنم بابت همه چی. بعدشم ازش کمک بخوام.»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->