فریدون صدیقى | شهرآرانیوز - حال دنیا ملس بود مثل سیبى که پیش از چیدن، دلبرانه در دست مىافتد و شما با خود مىگویید: حیف شد. من قصد چیدن نداشتم! مثل نتیجه مساوى بازى پرسپولیس و استقلال که تماشاگران و هواداران هر ۲ تیم، داور را مقصر بازى ضعیف آبى و قرمز مىدانند. من در آن عصر بىهیاهو، ملس بودم، چیزى بین حال و احوال ساده روز با دم غروب یا دستدادن ناخواسته ته تاریکى با روزنهاى از برآمد روز. من در چنین اوقاتى استاد را در حیاط روزنامه کیهان دیدم. به گمانم در همان لحظه، روز دوباره طلوع کرد و زندگى پرشعف آغاز شد! به گمانم تنها شاخهگل باغچه کوچک کیهان که خوشرنگترین گل سرخ دنیا بود از خواب عصر برخاسته و به سمت دکتر کاظم معتمدنژاد عطرافشان شده باشد!
من پیشتر از استاد به حیاط آمده بودم و منتظر ماشین روزنامه بودم تا جایى بروم. حضور غیرمنتظره استاد معتمدنژاد در همانجا یعنى ایشان احتمالا با سرپرست مؤسسه کیهان که فکر کنم آن زمان آقاى محمد اصغرى، وزیر سابق دادگسترى، بود دیدارى داشته است و حالا مىخواهد با خودروی که ایشان را به روزنامه آورده به خانه بازگردد! شتابان پیش رفتم براى عرض ادب و احترام. ایشان با آن لبخند ملیح که همیشه خوشنشین چهره نجیب وشریفش بود مرا در آغوش گرفت. فکر کنم این دیدار به وقت ملس، قد من را بلندتر کرده باشد که هر وقت یاد آن خاطره میان انبوهى خاطره با ایشان مىافتم، عطر گل سرخ آید به یادم و حالم عمیقا خوش و خرم مىشود از بس که دکتر والامقام پرتوى وجودى داشت از آنگونه کسانى که حتى توی تاریکى هم سایه دارند، نه بیشمارانى که زیر آفتاب عصرگاهى که سایهها قد مىکشند بیسایهتر از زمین هستند! وقتى که احوالپرسى سرآمد، صداى پاى خودروی هردوى ما را به سمت خود نیمرخ کرد و معلوم شد براى من آمده است. پیشنهاد کردم ایشان سوار شود و تشریف ببرد و من با خودرو بعدى بروم. نپذیرفت. چارهاى نبود. آن نگاه گرم و نافذ و آن کلام آرام و خوشطنین هرگونه مقاوت و تعارف را رام مىکرد. من پیشنهاد کردم باهم برویم، چون هردو تقریبا در یک مسیر بودیم. با گشادهرویى گفت: خوشحال مىشوم.
جیپ روزنامه کیهان تنوره کشید تا استاد را به مقصد برسانیم.
استاد گفت: پاهاى شما بلند است. من وسط مىنشینم!
من جواب دادم: استاد! خواهش مىکنم اجازه بدهید من وسط بنشینم. پاهاى من غلط کرده بلند باشد!
استاد گفت: اتفاقا کار خوبى کرده است!
آقاى زنارى، راننده خودرو، پوزخندى توی نگاه من ریخت و من در پاسخ گفتم: همسرم که از دانشجویان ۱۰۰ سال پیش شماست، همیشه موقع پایین آوردن پرده براى شستن و نصب دوباره آن، مىگوید پاهاى دراز تو هر ۶ ماه یک بار به یک دردى مىخورد! استاد تبسمى کرد و گفت: حتما منظورش قد رعناى شماست! و بعد به نرمى بین من و آقاى زنارى نشست. راننده از حسن سلوک، سیماى بسى آراسته، متشخص و گیراى استاد چنان حالش خوش و خرم شده بود که تا رسیدن استاد به مقصد، یکورى رو به استاد و یکدستى رانندگى کرد! چند بارى هم پشت چراغقرمزهایى که تا مىرسیدیم سبز مىشد، بىدلیل بوق زد تا لابد به عابران منتظر تغییر رنگ چراغ خبر دهد ببینند چه مرد مهم و معززى کنار دست او نشسته است! این را بعدها خودش به من گفت. طول راه غنیمت من بود تا از طرح کارکردهاى متقارن زبان سینما و تئاتر با روزنامهنویسى برایشان شرحى اجمالى دهم تا از نظر و راهنمایى ایشان بهره ببرم. استاد مثل همیشه با دقت و تأمل بسیار صبورى کرد و مجال داد تا من پرحرفى کنم، آنقدر که سکوت ایشان بىصدا بود! سرانجام طنین صدایش هوا را مثل قوس و قزح نقاشى کرد و گفت: عالیه! همهچیز را بنویس! جورى گفت که باور کنم نظریه بدیعى است. جورى گفت که حظ کنم و به خودم ببالم، قد بکشم و سرم در خیابان بىدستانداز بخورد به سقف جیپ، اما درد نکشد! چقدر زود رسیدیم در روزى از روزهاى بیش از ۳ دهه پیش که هوا ابرى و آلودگى غایب بود.
راست این است برشمارى جایگاه علمى استاد و نیز نقش ایشان در تعمیق و توسیع علوم ارتباطات بر کسى پوشیده نیست.
براى بىخبران و کمخبران هم شرح جامعى از کوششهاى این استاد والامقام در دسترس است، همانگونه که روایت همکاران و شاگردان پرشمارایشان که هماکنون تعدادى از آنان از استادان برجسته روزنامهنگارى هستند گویاى صورتبندى سیماى اخلاقى و تربیتى ایشان است و بهخوبى روشنگر فضیلتهاى عالمى است که از او بهحق و نه بر سر تعارف و گزاف به عنوان پدر علوم ارتباطات ایران یاد مىشود. نکته، اما در برشمارى خصایل پسندیده، شایسته و بایسته ایشان از آن روست که در روزگار اکنون، داشتن اخلاق نیکو و چندوجهى که نقشى جدى در تعالىبخشى آموزههاى علمى دارد عموما غایب است، اما در ایشان متعالى بود.
مىدانیم کمرنگشدن این ویژگىهاى اخلاقى و تربیتى در رشتههاى متنوع علوم انسانی منشأ چه آثار زیانبارى در بنیانها و ساختارهاى علمى فرهنگى و اجتماعى جامعه شده است! پوشیده نیست حضور برخى استادان جوان، کمسواد و بىدانش که محصول مناسبات رانتى هستند موجب تنزل جایگاه علم و ارتقاى شأن پول و پارتى و دروغ شده است. یعنى فروپاشى اخلاق علمى و سقوط آزاد اخلاق عمومى. همینجاست که نقش پرتلألؤ و درخشان استاد معتمدنژاد و استادانی معدود، چون او را باید قدر نهاد و شیوه و روش آنان را در آموزههاى علمى به کار بست. بازگویى هر وجه از وزانت و وقار، دلسوزى و همراهى استاد با دانشجویان و شاگردان مستقیم و غیرمستقیم ایشان بىتردید مؤید وجهى از اخلاق خبرى و ارتباطى بیشتر کسانى است که در گونههاى متنوع ارتباطات مشغول کارورزى هستند.
راست این است در جامعهاى که متأسفانه اغلب کارهاى مهم دردست افراد کمدان و غیرمفید است، او یکى از مردان بسیار مهم و بسیار مفید در جامعه علمى ایران بود و درست آن است که بنویسم استاد کاظم معتمدنژاد بىتردید یک بارانساز براى علمآموزى ارتباطات در ایران بود. به عبارت دیگر، جوّى با او راه افتاد تا رودخانه شد و حالا بخشى از دریا به نام اوست. هنر استاد مثل همه هنرمندان راستین و سرفراز نه بازگو کردن پیداها که مرئى کردن ناپیداها بود. او بىگمان مىدانست مبارزه کسى را هنرمند نمىسازد بلکه هنر است که کسى را مبارز مىکند و او مبارزترین هنرمند علوم ارتباطات بهویژه در بازیابى و بازسازى آن پس از انقلاب بود. این را همه دانشجویان، استادان و روزنامهنگاران اهل علم و ادب و هنر مىدانند.