سرخط خبرها

اسماعیل زرعی از داستان بلند «رؤیای برزخی» می‌گوید که پس از دو دهه بار دیگر منتشر شده است

  • کد خبر: ۴۸۲۷۳
  • ۰۹ آبان ۱۳۹۹ - ۱۷:۱۵
اسماعیل زرعی از داستان بلند «رؤیای برزخی» می‌گوید که پس از دو دهه بار دیگر منتشر شده است
داستان «رؤیای برزخی» را انتشارات مروارید پس از گذشت بیش از دو دهه از چاپ نخست آن در انتشاراتی‌ای دیگر، امسال در ۱۱۹ صفحه منتشر کرده است. همین رخداد و البته ویژگی‌های دیگر اثر سبب شد با زرعی گفتگو کنیم.
اسماعیل زرعی از داستان بلند «رؤیای برزخی» می‌گوید که پس از دو دهه بار دیگر منتشر شده است
 
مهدیس احمدیان شالچی | شهرآرانیوز - رمان «شیاطین» داستایفسکی شخصیت رقت انگیزی به نام فن لمکه دارد که از نوع رابطه خود با همسرش، یولیا، و رفتار‌های تحقیرآمیز او رنج می‌برد. «رؤیای برزخی»، داستان بلند اسماعیل زرعی، نیز دست گذاشته است روی همین موضوع مهم. مردی آرزومند و خسته از همه جا و همه کس، سرخورده از سرکوفت ها، دست به دامن معشوقی خیالی می‌آویزد. او فردی باربر است که در گریز از تحقیر‌های همسرش، زمانی به کوزه گری پناه می‌آورد و زمانی به زنی رؤیایی، همچون آن زن اثیری داستان معاصر مشهور فارسی، اما ژرفای رنج و تنهایی فراتر از این هاست. نویسنده پیش کسوت کرمانشاهی از رهگذر روایت زندگی مرد، داستان بی پناهی انسان مدرن را نقل می‌کند، انسانی که شاید بسیاری از ما بتوانیم در آینه شخصیت او چهره خود را ببینیم. این داستان را انتشارات مروارید پس از گذشت بیش از دو دهه از چاپ نخست آن در انتشاراتی‌ای دیگر، امسال در ۱۱۹ صفحه منتشر کرده است. همین رخداد و البته ویژگی‌های دیگر اثر سبب شد با زرعی گفتگو کنیم.


«رؤیای برزخی» سال‌ها پیش هم چاپ شده. آیا چاپ دوباره آن با تصحیح یا بازنگری همراه بوده است؟

بله. انسان روز به روز یا -به عبارت ِ دقیق تر- آن به آن نو‌ می‌شود، از برون کمتر و از درون بیشتر. منظور از درون، حیطه تعقل و تفکر است، هم چنین نوع ِ بینش و کیفیت زیبایی شناسی. زبان مهم‌ترین ابزار ِ این حیطه محسوب می‌شود، البته با در نظر داشتن ِ دایره بحث در میان اهالی هنر و اندیشه، نه انسان به معنی ِ عام.
 
از سویی دیگر، بازنگری و تصحیح بهترین شیوه صیقل دادن ِ کار است، دغدغه‌ای ارزشمند که برای برخی گاه تن به وسواس می‌زند. برای اینکه اهمیت این موضوع را نشان بدهم، اجازه بدهید پاراگرافی از داستان ِ «جهنم به انتخاب خودم» را عینا نقل کنم: «کسانی که به خوبی با روحیه و رفتار ِ جناب داستا ن نویس آشنا بودند، می‌دانستند امکان ندارد ایشان یک جمله را عینا دوبار تکرار کند. یعنی هر مرتبه آنچه را قبل‌تر گفته بود با اضافات و یا حذفیاتی کم یا بیش، بازمی گفت، یا تعدادی از کلمات را طوری جابه جا و یا عوض می‌کرد که اغلب با گفته قبلی اش زمین تا آسمان متفاوت می‌شد.
 
یکی از دلایلی که اطرافیانش به خصوص شخصیت‌های داستانی اش را جان به لب می‌کرد همین بود. شاید باورتان نشود اغلب کاراکتر‌های قصه هاش، به خصوص آن‌هایی که دل نازک بودند، آرزوی مرگش را داشتند، چون می‌دانستند تا زمانی که او تشریف دارد، هر جا و به هر شکل که باشند، از چاپ شده تا منتظر ِ بازبینی، همین که راهشان پیشش بیفتد ردخور ندارد یک جاشان انگولک نشود.» اگرچه آنچه رفت به ظاهر در عالم ِ داستان و از دیدگاه شخصیت‌های داستانی بود، در واقع اعترافی است صادقانه و بی کم وکاست از شیوه کار ِ خودم. با این حساب، «رؤیای برزخی» نیز از قاعده مستثنا نیست.
 
این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۷۸ منتشر شد، بیست ویک سال ِ قبل و با زبانی بیشتر موسیقایی، اما طولی نکشید که متوجه شدم تازگی ِ زبان را قربانی ِ آهنگ ِ آن کرده ام، دریافتی که در اصل گرفتارم می‌کرد در گرداب ِ وسواس ِ کذایی، اما پیش از آنکه به چاپ‌های بعدی برسد و مجالی برای تغییر، ناشر کتاب از ایران رفت. نشر ِ دوباره ِ آن ماند تا چندین سال بعد با بازنگری و تصحیح زبان فقط، و طبق روال امروزه عادی شده، زخم و زیلی از تیغ ِ ممیزی.


ژاک لاکان، فیلسوف و روان کاو فرانسوی، در تقابل با فروید که بر نقش «نویسنده» یک متن تأکید داشت و نیز نظریه پردازانی که به «خواننده» اهمیت می‌دادند، اصالت را به خود «متن» می‌داد و دراین باره انسان را موجودی «برزخی و ناتمام» می‌دانست. آیا در انتخاب عنوان کتابتان به این انسان برزخی نظر داشته اید یا مفهومی دیگر مقصودتان بوده است؟

بسیاری کوشیده اند با ترسیم شکل‌هایی متعدد و متنوع و از دید خود، مفاهیمی، چون بهشت و برزخ و دوزخ را تجسم و عینیت ببخشند. در این راه، آنچه الگو بوده، گاه از سر ِ صدق و صفا و گاه بر پایه ناراستی، بیشتر برداشتی بسته به حالات ِ روحی «سوژه» [(انسان)]بوده است. شخصیت ِ کتاب «رؤیا...» نیز نه خود خواسته، به جزای اهمال، بی بندوباری، هوا و هوس و رذایل دیگران در یک ورطه  به تعبیری «برزخی» گرفتار شده است. در واقع، برزخی دقیق‌ترین و رساترین تعریفی است -به باور ِ من البته- از حس و حال چنین آدمی با چنان مصیبتی.


محتوای کتاب درباره شرایط روحی انسان و تأثرات روان شناختی او و روایت تعارضات روحی روانی شخصیت داستان است. برای پرداخت این شخصیت چه رویکردی داشته اید؟

نه اینکه بنا به یک باور ِ رایج بخواهم بگویم انسانْ مرکز ِ ثقل جهان است، اما به احتمال تأثیرگذار و تأثیرپذیرترین موجود ِ هستی است. کندوکاو و تعمق در رفتار، گفتار و افکار ِ چنین موجودی، دریچه‌ای است به جهان‌هایی سرشار از شگفتی. منظورم از شگفتی، فقط زیبایی و التذاذ نیست. شکوه و عظمت درد‌ها و رنج‌ها نیز هست، به ویژه اگر آن که سوژه بررسی، تعریف و تشریح قرار می‌گیرد، تفاوت‌هایی بنیادین داشته باشد با دیگران. در «رؤیای برزخی» امیال، آرزو‌ها و سایر ِ حالات ِ درونی انسانی مورد ِ کندوکاو قرار گرفته است که آن چنان که می‌نماید و آن چنان که باید نیست.
 
او موجودی است نه بی بدیل، نه نادر و نه حتی بدون ِ سابقه تاریخی، که رد پای نیاز‌های برآورده نشده اش را به شکل ِ ویرانی‌ها و نابودی‌ها در دل ِ تاریخ دیده ایم،  موجودی متکثر، اما مغفول مانده از نگاه ِ مردمان، از توجه اطرافیان. کسی چه می‌داند وسعت ِ خواسته‌های این کوزه گر و همانندانش چقدر است و دامنه حسرت هایشان تا کجا؟ بدون شک، هرگز به درون این قبیل اشخاص رخنه نشده است. از دیدگاه ِ آن ها، جهان ِ هستی دیده نشده است. اینان، از هنرمند ِ «رؤیای برزخی» گرفته تا ستمگر ِ تاریخ، همه دردمندانی اند مغفول مانده.


درباره این شخصیت، آیا با یک آدم زیادی، مشابه آنچه در ادبیات سده نوزدهم روسیه هست: شخصیتی، چون راسکولنیکوف «جنایت و مکافات»، روبه روییم؟

شخصیت ِ اصلیِ داستانْ زیادی نبوده است. زیادی هم نیست. انسانی است مثل همه آدم‌ها، با نیاز‌ها و رؤیاهایشان، و حتی گاه با خواسته‌ها و اشتیاقی بسیار بیش از سایرین. اما از او چه ساخته اند؟ باید چه می‌بود و حالا چه تحویل داده اند؟ به نقل از شما یک آدم ِ زیادی؟ یک موجود ِ زائد؟ دردناک است. اگرچه او خشونت به خرج می‌دهد، اگرچه دست به کشتار می‌زند -کشتاری البته به نقل از خودش ذهنی- چنانچه عامل ِ اصلی ِ بیزاری‌های دهشتناک را از درونش بیرون بکشیم، جسمی به عصمت ِ کودکان ازش باقی می‌ماند. او، نه خودخواسته، نه به اختیار، مأمور ِ جبری است فراورده محیطی دور از تعقل و بی بندوبار.


شرایط مالیخولیایی او را نباید ناشی از رسیدنش به برهوت وجود، نوعی بن بست و قطع امید از غیر، دانست؟

خیلی خوب اشاره کردید: برهوت ِ وجود. شخصیت ِ گرفتار در چنبره بستن و گسستن‌های مکرر پیوند‌های عاطفی با اغیار، در نهایت نه فقط از دیگران، از خودش هم قطع ِ امید می‌کند. راوی «رؤیای برزخی» با همه وجود تشنه تشکیل ِ زندگی است، نه به دنبال ِ احداث ِ کاخ ِ آرزو‌ها و یا رسیدن به قصر‌های زرین ِ خیالی و چه و چه. افق ِ خواسته هایش این قدر دور و باشکوه نیست. او به دنبال یک زندگی ِ کاملا معمولی و عادی است و برخوردار بودن از موهبت ِ وجودی همه جانداران، از گیاهان و حیوانات گرفته تا انسان؛ و به قدری حسرتمند که تا لحظه آخر دست از کاوش‌های عبثش نمی‌کشد، اما نتیجه آن همه تلاش و کوشش هیچ نیست، زیرا به قول شما گرفتار شده است در برهوت ِ وجود، آن هم پیش از آنکه حتی خودش را بشناسد. در یک کلام، او نمی‌تواند از هویتی بگریزد که برایش رقم زده اند. البته بهتر است بگویم از بی هویتی اش گریزی نیست.


آیا می‌توانیم در این شخصیت، نوعی خودبزرگ بینی سرکوب شده بر اثر تحقیر مدام را ببینیم که به صورت نوعی شیفتگی دیوانه وار به دیگری، آن هم در هیئت یک خیال، تغییرشکل داده؟ اگر نه، منشأ این عشق شورانگیز چیست؟ آیا «چشم سیاه» شخصی در ردیف گودو در نمایشنامه معروف بکت است؟ آخرین امید و آن که آدم انتظارش را می‌کشد؟

خود بزرگ بینی که هرگز. به نظر من بهتر است برای او عنوان ِ عاشق ِ مفلوک را به کار ببریم، یا عناوینی در همین قدوقواره، کوتاه، کوچک، درست اندازه همان طعنه‌ای که «آینه دق» در داستانْ مکرر بیانش می‌کند: کوچولو. آخر مگر چه می‌خواهد از زندگی؟ به قدری نیازش پیش ِپاافتاده است که در نگاهی سطحی، طلب کردنش حقارت آمیز جلوه می‌کند، اما همین خواسته طبیعی آن قدر دور می‌شود و به قدری محال که، به تعبیر شما البته، نه فقط از «چشم سیاه»، چنانچه پسله‌های ذهن ِ راوی را بگردیم، از «آینه دق» هم، با همه تنفری که ایجاد کرده است، «گودو» یی می‌آفریند. شاید برای برخی در نگاه نخست، عظمت این نیاز ناچیز به چشم نیاید. «که چه؟»؛ جمله کوتاهی نه به پرسش که از سر تمسخر، به احتمال در اذهان بچرخد، اما اگر درخت ْ درخت نباشد، پرنده پرنده نباشد و آدمی آدم، پوسته شان خیلی زود سنگ دم ِ پای کودکان می‌شود.


این اثر ویژگی‌هایی مانند به کار بستن توصیفات خاص نویسنده دارد که خواندنش را برای من بسیار جذاب کرده است. اما این جذابیت پرسش‌هایی را نیز در ذهنم جرقه زده و دلم می‌خواهد مثلا بدانم چرا از شیوه جریان سیال ذهن در نگارش آن بهره برده اید، و از زبان شما درباره رگه‌های سوررئالیستی اثر بدانم یا ارتباط کوزه گری راوی داستان با پیشینه این حرفه در ادبیات فارسی برای نمونه در رباعیات خیام.

ارزش و اعتبار کوزه را بهتر است در رباعیات فلسفی خیام ببینیم، و هم چنین ماهیت و ضرورت وجودی اش را. در کارگه کوزه گری بودم دوش/ دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش/ هریک به زبان حال با من می‌گفت/ کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش. هم چنان که پیداست، کوزه تجسد و تجسم حیات به فنارفته آدمی است با همه خاطره‌ها، رؤیا‌ها و آرزوهایش، و نیز یادگار ِ روزگاران ِ دور با وقایع و اتفاقات ِ تلخ و شیرین ِ بی شمار؛ و بسیاری یادآوری‌های نوستالژیک ِ دیگر. از سویی، اشاره مؤکد، اما ملایمی دارد به فناپذیری ِ همه عناصر ِ تشکیل دهنده هستی. کوزه هم از لحاظ شکل و هم از نظر محتویاتش، هرچه در درونش داشته باشد، شباهت ِ بسیاری دارد با مردمان. انگار انسان یا انسان‌هایی است تا گلوگاه، بی سر.
 
اما چنانچه پیگیر منبع پیدایش سبک‌های امروزه غربی شده‌ای از جمله سوررئال و سیلا ن ِ ذهن باشیم، کافی است به هزار و اندی سال عقب برگردیم. از تماشای گنجینه فردوسی آغاز کنیم تا برسیم به خیام، حافظ و خیلی از شعرای نامدار ِ دوره‌های بعد: بفرمود تا دیو، چون جفت او/ همی بوسه داد از بر سفت او/ ببوسید و شد بر زمین ناپدید/ کس اندر جهان این شگفتی ندید/ دو مار سیه از دو کتفش برست/ غمی گشت و از هرسویی چاره جست (فردوسی)، بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد/ صبا حکایت ِ زلف تو در میان انداخت/ ز شرم ِ آنکه به روی تو نسبتش کردم/ سمن به دست ِ صبا خاک در دهان انداخت (حافظ)، سر ِ قبر جوانان لاله رویه/ دمی که گلرخان آیند به گلگشت (باباطاهر). نمونه بسیار است. به کم بسنده کردم که از حوصله خارج نشود.


ترجیح می‌دهید «رؤیای برزخی» مورد توجه منتقدان و مخاطبان خاص باشد، یا طیف گسترده تری از مخاطبان؟

بدون اغراق، هرگز به مخاطب فکر نکرده ام و نمی‌کنم. می‌نویسم، چون برای نوشتن زنده ام. بزرگ‌ترین لذت ِ من، بهترین تفریحم، آنچه بیش از همه دنبالش هستم و بالاترین آرزویم نوشتن داستان خوب است، البته اگر بتوانم. معتقدم همین که قلم به گردش باشد، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد مهیاست. نه که غم نان نباشد، نه که عضوی از این جامعه نباشم، اما حساب قلم را جدا کرده ام. قلم فقط در خدمت دلم است، نه ابزاری برای رسیدن به مقاصد بیرونی. بی گمان تنوع سبک و ساختار نوشته هایم به همین علت است. می‌دانید که در عرصه رئالیسم و مدرنیسم و پسامدرنیسم داستان نوشته ام. حتی ناخنکی هم به شیوه داستان نویسی کلاسیک زده ام. داستان کوتاه «حکایت» را حتما خوانده اید. این یعنی رها کردن جولان قلم به دلخواه خودش.
 
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->