خون شاعر

  • کد خبر: ۵۳۴۳
  • ۲۸ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۳:۰۷
خون شاعر
حبیبه جعفریان

محمدحسين عكسي را كه ازش گرفته بود ‌داد دستش و گفت: «مي‌بينی چه عكسي ازت گرفته‌ام! اين دماغِ كجِ تو را هيچ عكاسي نمي‌توانست در هيچ زاويه‌اي اين‌طور صاف بگيرد» و مرد غش‌غش مي‌خنديد. خنده‌اش خوشگل بود و عميق بود. آدم‌های زیادی نیستند که خنده‌شان خوشگل و عمیق باشد ولي مال او بود. شايد چون توي خنده‌اش غم بود. توي خنده‌اش هم نه، توي چشم‌هايش وقتي مي‌خنديد. نمي‌دانم خودش اين را مي‌دانست؟ نمي‌دانم ديگران كه نگاهش مي‌كردند اين را مي‌فهميدند؟ توي عكسي كه حسين ازش گرفته، اين هست. بعضي عكس‌ها اين‌طوري‌اند. همچنان‌كه در تاريك‌خانه ظاهر مي‌شوند رازهایی را هم با خودشان برملا می‌کنند. توي عكسي كه حسين گرفته، مرد سرش را كمي عقب برده. به دوربين نگاه نمي‌كند. جايي بيرون قاب را نگاه مي‌كند. مي‌خندد و چشم‌هايش نيم‌بسته است و توي چشم‌هاي نيم‌بسته‌اش غم هست و توي خنده‌اش بي‌نيازي و حریف‌طلبی هست. معلوم است اين مرد عاقل نيست. شاعر است. معلوم است اهل جاي دوري است و اهل دیر ماندن نیست. توي عكسي كه حسين گرفته همه اين‌ها معلوم است. بعضي عكس‌ها اين‌طوري‌‌اند.
اول‌هاي مهر بود؛ مهر ۱۳۷۳. ترم تازه شروع شده بود و من از مشهد برگشته بودم تهران. يك نوار كاست با طرح جلد گل‌منگلي هم با خودم آورده بودم كه از وقتي پايم را گذاشته بودم خوابگاه يك‌بند داشتم آن را گوش مي‌دادم، توي ضبط فكسني هم‌اتاقي‌ام كه درش وقتي كليد open را مي‌زدي به طرفت شليك مي‌شد به‌جاي اينكه باز شود. نوارِ ترانه‌هاي يك خواننده‌ افغان بود به اسم «فرهاد دريا». فارسي‌اش دل آدم را مي‌برد و خود آهنگ‌ها هم. اسم يكي‌اش بود «خيال من يقين من» و من عاشقش بودم. شاعرش را از نزديك ديده بودم. سه ماه پيش، اول تابستان كه داشتم با محمدحسين مي‌رفتم مشهد او تازه با زنش و دختر سه‌ماهه‌اش از افغانستان آمده بود كه در ايران بماند. اسم زنش ميترا بود -خودش هم به زيبايي ِاسمش بود- و اسم دخترش مهستي كه او صدايش مي‌كرد «مهسِتي»، به كسرِ سين و سكونِ ه. درستش همين بود. دري ِمرد، جان آدم را جلا مي‌داد وقتي حرف مي‌زد، كه زياد هم حرف مي‌زد. شور و بي‌قراري‌اي داشت در تمامِ ۱۴ساعتي كه تا مشهد چهارتايي توي اتاقكِ قطار بوديم. اسمش قهارِ عاصي بود. در دره پنجشير به دنيا آمده بود. اسمش مناسبش بود. يك هفته بعد از برگشتن من بود، يك‌هفته بعد از اينكه من يك‌بند آن نوار گل‌منگلي ِدري را گوش كرده بودم و هم‌اتاقی‌هایم را با «خیال من یقین من» عاصی کرده بودم، كه قهار عاصي در خياباني در كابل كشته شد. آن شب تا صبح يك‌بند ترانه «گلم گلمِ» (golom golom) فرهاد دريا را گوش كردم و گريه كردم. نمي‌دانم چرا اين را گوش مي‌كردم؟ نمي‌دانم چرا «خيال من يقين من» را كه عاشقش بودم و شعر خود قهار بود گوش نمي‌كردم. «گلم گلم» ترانه شادي است با ريتم تند. اما در شاديِ اين ترانه و ريتمِ تندش غمي هست، غمي وحشي و از بند گسسته. به نظرم اين ترانه شبيه قهار عاصي بود، شبيه عكسي كه حسين از او گرفته بود. به قول خودش تلخی‌ها، زخم‌ها و بیدادهای روزگار او را شاعر کرد و او را کشت.

بود آیا کز آن سوهای آب شور برگردی‌/ برای عاشقت از غرب‌های دور برگردی‌؟ (غزل من و غم من/ قهار عاصي)

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->