نفیسه زمانی | شهرآرانیوز - کیخسرو، فرزند سیاوش، سالها بر تخت پادشاهی نشست. او را ۴ خوبروی خورشیدرخ در سرای بود که مهر شهریار خویش در دل داشتند و وفادار شهریار بودند. شبی کیخسرو خوابی دید که سروش پیغامش آورد: «جانشینی برای خود انتخاب کن که وقت رفتن به دیار باقی فرا رسیده است.» شاه ایران جانشینی تخت شاهی را به لهراسب بخشید و وی را به نیکی اندرز داد. سپس کنیزان خود را فراخواند. با آنان حدیث رفتن خواند و فرمود: «مرا زندگی در این دنیا بس است و خواهان رفتن به نزد ایزد پاک هستم. خود را برای من نرنجانید و آزار ندهید که هر زندگی را مرگی در پس است، همانطور که مادرم و دیگر زنان پاک دیارم رفتند.»، چون ۴ ماهروی سخنان شهریار بشنیدند، بیتاب شدند و فروغ چهرهشان به تاریکی مبدل گشت و شیون و ناله سردادند و ناخن به چهره کشیدند. کیخسرو آنان را بفرمود: «از این فراق، خود را میازارید که فرجام شما نیز همین خواهد بود.» سپس لهراسب را فراخواند و از ۴ خورشید سرایش بر لهراسب سخنها گفت و از او خواست پس از مرگش بگذارد این ۴ دلدار همچون گذشته در کاخ شاهی با آرامش زندگانی کنند. سپس فرمود: «به یاد داشته باش که اینان فروزنده سرای من بودهاند.» لهراسب نیز سر تعظیم فرود آورد و کیخسرو با عزیزانش وداع گفت.
کنیز زال و مادری شغاد
در سرای زال کنیزی بود زیباروی؛ که در پرده بد زال را بندهای/ نوازنده رود و گویندهای
کنیزک پسری زاد همچون ماه و اندامش، چون نیایش، سام، میمانست. زال نامش را شغاد گذاشت. چون اخترشناسان بخت او را خواندند، بر زال سخن راندند که «فرزند زیبارویت در بزرگسالی دودمان تورا تباه سازد و ایران را به سوگ نشاند». زال اندوهگین شد، اما دل بد نکرد. شغاد در دامان مادرش شیرخوارگی را سپری کرد. کنیز سپس فرزند را تسلیم پدر کرد تا او را سرنوشتی شایسته سازد. زال شغاد را نزد شاه کابل فرستاد و بدینسان فرزند کنیز زال وارد مرحلهای دیگر از سرنوشت خود شد.
شغاد و همسری دخت شاه کابل
شاه کابل، چون شغاد را از نزدیک ملاقات کرد، وی را شایسته پادشاهی دید و بهترین دختر خود را به همسری شغاد درآورد.
ز گنج بزرگ آنچ بد درخورش/ فرستاد با نامور دخترش
رستم هرسال از شاه کابل مالیات دریافت میکرد. آن سال نیز مالیات را گرفت. شغاد از عمل برادر خویش ناراحت شد و نزد شاه کابل از برادر گله کرد. او شاهکابل را با خود همراه کرد و چاره اندیشیدند. چنین شد که طبق نقشه، شغاد از شاه کابل برنجید و سوی رستم رفت و از او خواست داد خود از شاه کابل بستاند. چون رستم روانه کابل شد، در راهش چندین چاه کنده و درون چاهها نیز تیغ انداخته بودند. رستم و رخش در چاه افتادند و بدنشان زخمی شد. رستم از حیله شغاد آگاهی یافت و قبل از آنکه عمرش به پایان رسد، با تیری شغاد را به سزایش رساند و اینچنین، دخت شاه کابل سوگوار شغاد شد.
برای خواندن درباره دیگر زنان شاهنامه روی تصویر کلیک کنید