مینه‌لی، ملودرام، موزیکال در «بعضی‌ها دَوان‌دَوان آمدند»

اردیبهشت آن سال باران بود

  • کد خبر: ۵۵۸۷
  • ۰۱ مهر ۱۳۹۸ - ۱۲:۱۶
  • ۱
اردیبهشت آن سال باران بود

امیر خضرایی‌منش

به یک دوست، شایان بذری (۱۳۹۷-۱۳۷۲)
سینما هنر یاد‌ها و تداعی‌هاست. شگفت‌انگیز است که چطور یک صحنه فیلم تو را پرتاب می‌کند به درون یک خاطره از یاد شده یا چطور یک لحظه حالِ گذرنده صحنه‌ای از فیلمی را به یادت می‌آورد، حتی آن صحنه را در ذهنت باز‌می‌سازد، چیزی به آن علاوه می‌کند و از آن چیزی می‌کاهد. فیسبوک لعنتی را داشتم زیر و رو می‌کردم، مطمئن بودم چندسال پیش پای پستی، از مینه‌لی بحث کرده بودیم و همان‌جا بود که شایان از فیلم محبوبش از کارنامه مینه‌لی نوشت، یادم نمی‌آید، ولی «چهارسوار آخرالزمان» را می‌گفت یا «خانه از راه تپه» را. من آن‌موقع هیچ‌کدامشان را ندیده بودم، کیفیت مطلوبی هم از آن دو فیلم در دسترس نبود. بعدش هم فراموش شده بودند، فیلم‌های دیگر آمده بودند و فیلم‌ساز‌های دیگر. همین‌جورهاست که کلّی فیلم مهم ندیده می‌ماند. لابه‌لای گشتن فیسبوک و سرخوردگی از نیافتن آن گفتگو‌ها فکر کردم بروم ببینم حالا می‌شود نسخه بدردبخوری از آن دو فیلم پیدا کرد، و پیدا شد! هردو، با کیفیت‌هایی اگرنه ایده‌آل، اما قابل‌قبول. چه جواهر‌هایی نادیده مانده بود.

حالا سعی می‌کردم از روی خود فیلم‌ها حدس بزنم فیلم محبوبش کدام این‌دو می‌توانسته باشد؟ ولی به این راحتی نبود. یاد آن شب افتادم که از مراسم برگشته بودیم، نشسته بودیم روی آن بالکنی که با شایان خیلی وقت‌ها می‌نشستیم. حرف فیلم‌های مختلف بود و اسم یکی که می‌آمد علی می‌گفت شایان چقدر این فیلم را دوست داشت؛ دیگری، این از فیلم‌های محبوبش بود؛ و دیگری، این محبوب‌ترین فیلم عمرش بود؛ و آن فیلم دیگری که یادم بود باهم از آن حرف زده بودیم، ساختۀ فیلم‌سازی که آن وقت‌ها چندان شناخته‌شده نبود و حالا جزء مطرح‌ترین کارگردانان است. خودش آنجا ننشسته بود، یک عکس تاشده از او توی جیبم بود، توی مراسم برش داشته بودم.

جست‌وجوی فیسبوکی راه به آنجا که باید نمی‌بُرد، ولی یاد از خیلی چیز‌ها می‌آورْد، و در این بین یک عکس؛ عکسی که پاک فراموشش کرده بودم، متعلق به ۶ سال پیش، اردیبهشت ۱۳۹۲، مراسم روز جهانی گرافیک در سیرک ملل مشهد. اواخر مراسم باران سختی گرفته بود و یک‌ریز می‌بارید. کمتر کسی چتر یا بارانی همراه داشت، هر کس سعی می‌کرد جوری از این «وارش» فرار کند. یک‌نفر- بابک همایونی - از آدم‌ها موقع خروج عکس گرفته بود، با دوربین آنالوگ. عکس را در فیسبوکم گذاشته بودم و بالایش نوشته بودم: «از خیسِ خالی رسیدن‌ها در روز جهانی گرافیک!» کلاه بادگیرم را به سرم کشیده‌ام و دارم از روی گودی‌های آب جمع‌شده عبور می‌کنم. شایان با همان پیراهن روی تی‌شرتی که خیلی اوقات تنش بود پشت سر من می‌آید، انگارنه‌انگار که یک‌ریز می‌بارد. این‌ها همه همچنان در آن فیسبوک لعنتی هست، حتی کامنت‌ها هم، و شایان آن پایین نوشته: «امیر عکسا رو دیدی؟ همه دارن می‌پرن، نگرانن، دستاشون رو سرشونه... تو هم داری با دقت خاصی پاهاتو رو زمین می‌ذاری. ولی من دیوانه چرا انقد خونسردم؟ انگارنه‌انگار که داره بارون میاد!»
از خیس خالی رسیدن‌ها... این باز مرا به مینه‌لی متصل می‌کند، به مرگ جینی مورهد (شرلی مک‌لین)، زیر باران، در پایان «بعضی‌ها دَوان‌دَوان آمدند»؛ او که فکر می‌کردیم زن هرجایی فیلم است، بعدا می‌دیدیم زن خوبی است و فکر می‌کردیم هست تا فیلم زیاده سنگین نباشد، تا با حضورش قدری فضا را سبک کند؛ و پای ازدواجش با دِیو (فرانک سیناترا) که به میان آمد، حرص می‌خوردیم و همه‌اش منتظر بودیم تا ملودرام روی خوشش را به ما نشان دهد و دِیو به گَوِن (مارتا هایر) برسد. جینی البته مغموم می‌شد، اما خب خیلی هم اشکالی نداشت، زود فراموشش می‌کردیم؛ و مینه‌لی در فصل بلند و پیچیده پایانی مقدمات را خشت‌به‌خشت برهم می‌نهاد؛ فصلی به‌ظاهر غیرموزیکال در یکی از ملودرام‌های او، اما درواقع سرتاپا موزیکال. جشنی برپاست که تمام شهر را یکپارچه به جنب‌وجوش آورده. با ورود معشوق سابق جینی به قاب، با آن اغراق نمایشی، در آن نور سرخ، و با آن موسیقی محرّک، عملا یک قطعه موزیکال آغاز می‌شود. با ورود او به دل جمعیت انگار هر بخشی از جمعیت همچون عملکردی پیکروار به کاری خاص مشغول می‌شوند و صحنه را به جنبش درمی‌آورند؛ نور و رنگ در همه‌جا پراکنده است، نئون‌ها چشمک می‌زند، گروهی نیمکتی را می‌غلتانند، گروه دیگر هفت‌تیر‌های پلاستیکی را شلیک می‌کنند، سواری می‌راند، موسیقی می‌کوبد و... گویی این نمودی رئالیستی ا‌ست از قطعه نوآر/موزیکالِ بی‌نظیرِ «کاروان موفقیت»، که آن‌جا در پرداختی کاملا غیررئال فرد آستر و سید شریس را داشتیم در دل دکوری با رنگ‌های اغراق‌شده که تلفیقی بود از نقاشی‌های اکسپرسیونیستی، پاپ‌آرت و... و مگر ملودارم هم چیزی جز همین درهم‌آمیختگی‌ها نیست؟

زوج تازه مزدوج در این هنگامه، بی‌خبر، برای خودشان قدم می‌زنند. گفتیم رئالیستی، بله رئالیستی،، اما در معنایی که مینه‌لی از آن مراد می‌کرد. در نزد او، و در بهترین آثارش، اوج موزیکال همان‌قدر از واقعیت آدم‌ها خبر می‌داد، که واقعی‌ترین صحنه‌هایش کیفیتی رقص‌گون می‌یافت ــ مثل انوار گردان چرخِ فلک در پایان بازیِ «بعضی‌ها دَوان‌دَوان آمدند»؛ راستی پس ابر کی بارانش می‌گرفت؟ تیر‌ها شلیک شد و جینی خود را سپر جان دِیو کرد. بهت ما با بهت دِیو یکی است؛ جینی، همان زن هرجایی؟ همان که حرص می‌خوردیم چرا با دِیو ازدواج کرد و منتظر بودیم ملودرام او را خوش‌وخرّم از سر راه بردارد؟ حالا از سر راه برداشته شد، اما مگر فکرش را می‌کردیم که این‌چنین؟ مینه‌لی و ملودرام برگی را رو کردند که فکرش را نمی‌کردیم. ولی خیال نکنید در بار‌های بعدی تماشا چیزی از این بهت، از این سوگ، کم می‌شود. این مرگی است که تکرارش تکراری نمی‌شود، مثل پایان «خانه از راه تپه» و مثل پایان «چهار سوار...»؛ در هر سه فیلم مرگ «حضوری قاطع و بی‌تخفیف» دارد. راستی باران هم نبارید. چون آهنگِ دَوان‌دَوان (running) به باریدن (raining) می‌مانست خیال باران داشتم؟ یا، چون شایان که در بارانِ آن عکس نمی‌دوید حالا رفته است؟ راستی شایان، می‌دانی که آن کتاب «اُرسن ولزِ» آندره بازن دست من مانْد، توی کتابخانه‌ام؟ هر بار سر می‌گردانم نامش را می‌بینم لابه‌لای آن همه کتاب.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
سحر
France
۰۱:۰۲ - ۱۴۰۲/۰۹/۱۶
0
0
امشب داشتم پستی از قدیم رو داخل فیسبوکم می‌دیدم و کامنت های شایان بذری رو زیرش دیدم که بهم فیلم معرفی کرده بود ??
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->