صفحه نخست روزنامه‌های کشور - دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۳ حادثه‌ای که فریبا متخصص را راهی اتاق عمل کرد درآمد فیلم بچه مردم تقدیم بهشت امام رضا (ع) می‌شود سانس‌های فوق‌العاده سومین روز فیلم فجر۴۳ اعلام شد (۱۴ بهمن ۱۴۰۳) وقتی همه خوبیم! | درباره هیاهوی بی‌مورد برای مدیریت انجمن سینمای جوان مشهد  بهرام رادان رسماً از داوری چهل وسومین جشنواره فیلم فجر خارج شد جزئیات تصادف آرمان امیدی، خواننده مسجدسلیمانی برنامه عصر جدید اکران ۳ فیلم کوتاه مشهدی راه‌یافته به فجر در سینما مهر کوهسنگی شهاب آسمان بازیگری | درباره شهاب حسینی، بازیگر نام‌آشنای سینمای ایران جست‌و‌جو در دنیای امپرسیونیسم | گزارشی از نمایشگاه گروهی نقاشی در نگارخانه آسمان مشهد نگاهی به مسیر هنری میترا حجار، به بهانه سالروز تولدش آموزش داستان نویسی | این شانزده نفر که به من زل زده اند (بخش دوم) پسرى که پاره تن رسول خدا بود | روایت «الفتوح» از تولد امام حسین(ع) که پروردگار هم‌زمان آن را تهنیت و تسلیت گفت جدول اکران فیلم‌های جشنواره فجر ۱۴۰۳ در سینما آفریقا مشهد + تاریخ و ساعت نشست خبری بیست‌ودومین جشنواره فجر مشهد برگزار شد | اکران ۳۲ فیلم سینمایی و انیمیشن در سینما‌های آفریقا، هویزه و سیمرغ + فیلم صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ آغازبه‌کار نمایشگاه خوشنویسی و تذهیب هنرمندان تایباد و هرات افغانستان انتقاد انیمیشن‌سازها در جشنواره فجر: نه داوری درست داریم نه نگاه درست گفتگو با مهتاب ناظری، برنده جایزه برترین بازیگر بخش دیگرگونه‌های اجرایی تئاتر فجر برای نمایش تلقین درخشش هنرمندان مشهدی در جشنواره تئاتر فجر | تندیس برترین اثر بخش دگرگونه‌های اجرایی به نمایش «تلقین» رسید
سرخط خبرها

خرده روایتی از همسر شهید سید موسی فرزین‌فر که در سال ۶۰ شهید شد

  • کد خبر: ۵۶۷۷۵
  • ۰۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۰
خرده روایتی از همسر شهید سید موسی فرزین‌فر که در سال ۶۰ شهید شد
سید موسی فرزین‌فر جوان بالابلند و متینی بود که در نیروی زمینی ارتش خدمت می‌کرد. معصومه عروس خانواده فرزین‌فر شد. چند روز بعد از عروسی، به تهران و بعد، با پذیرفته شدن انتقالی، به مشهد آمدند. در این سال‌ها، خداوند ثمره زندگی هم به آن‌ها بخشید.
آل ابراهیم  | شهرآرانیوز - فراموشی بخشی از خاطرات معصومه را به تاراج برده است، اما نه همه‌اش را. هنوز به خاطر دارد در خیابان گنبد سبز خواستگار‌ها پاشنه در خانه را از جا درآورده بودند و او به هیچ‌کدامشان «بله» نمی‌گفت. حاضر نبود با کاسب جماعت عروسی کند. فکر می‌کرد امروز و فرداست که طرف ورشکسته و فراری شود و او تنها بماند، اما نمی‌دانست اگر تنهایی تقدیرت باشد، راهش را به زندگی‌ات باز می‌کند.

سید موسی فرزین‌فر جوان بالابلند و متینی بود که در نیروی زمینی ارتش خدمت می‌کرد. معصومه عروس خانواده فرزین‌فر شد. چند روز بعد از عروسی، به تهران و بعد، با پذیرفته شدن انتقالی، به مشهد آمدند. در این سال‌ها، خداوند ثمره زندگی هم به آن‌ها بخشید.
 
سال ۵۷ بود به وقت روبه‌رو شدن مردم با رژیم. سپردن مأموریت مقابله با تظاهرکنندگان به ارتش، عزم سیدموسی را برای جدا شدن از رژیم جزم کرد. به معصومه می‌گفت دلش نمی‌خواهد دستش به خون هم‌وطنانش آلوده شود. این جدایی بعد از سانحه رانندگی‌ای که حین انجام مأموریت برایش اتفاق افتاد فراهم آمد و پیش از موعد بازنشسته شد.
 
همدم تنهایی‌های معصومه یک جانماز است که همیشه پهن و آماده است تا به مهمانی خدا برود: «خانه‌ای نیمه‌کاره در منطقه آب‌و‌برق خریدیم و کم‌کم شروع کردیم به ساخت آن. آن زمان این منطقه بیابان بود و امکاناتی نداشت. همه هم و غم سیدموسی جوان‌های این منطقه بودند که فراغتشان پربار باشد و به راه خلاف نیفتند. برایشان برنامه‌های ورزشی می‌گذاشت، آن‌ها را کوه می‌برد و آموزش نظامی می‌داد. جنگ که شد، سید دیگر آرام و قرار نداشت. می‌گفت نظامی آموزش‌دیده است و حالا کشورش به او نیاز دارد. «دوباره به ارتش رفت و عازم جبهه شد. دیربه‌دیر می‌آمد تا اینکه رفت و برنگشت. از همان روز اول که به جبهه رفت، دل‌شوره داشتم.»
 
هرچه می‌گذرد «یادم‌نمی‌آِید»‌های معصومه بیشتر تکرار می‌شود. به یاد ندارد که شوهرش ۴ بار به جبهه اعزام شده و ۷ ماه خدمت کرده است. این را هم به خاطر نمی‌آورد که در آذر ۶۰، عملیات طریق‌القدس و در نیمه‌های شب، با گلوله مستقیم توپ آسمانی شده است. حافظه‌اش مانند همه این سال‌ها یاری نمی‌کند که به خاطر بیاورد چه‌قدر طول کشید تا پیکر همسرش را بیاورند. «شاید یک ماه بعد پیکرش را آوردند. گوشه سردخانه مانده و شناسایی نشده بود، زیرا نه سر داشت، نه دست و پای سالم.»

وقتی سیدموسی شهید شد، معصومه با خدای خودش راز و نیاز کرد و گفت که ۴ بچه قدونیم‌قد را بزرگ می‌کند تا او را هم جزو شهدا به حساب بیاورند. «تا بچه‌ها را بزرگ کردم خیلی سختی کشیدم. تنهای تنها بودم. حالا اوضاع جامعه را که می‌بینم، از خودم می‌پرسم ثمره این همه رنجی که کشیدم چه شد.»

پادرد و کمردرد امان معصومه را بریده است. خواسته‌اش از دار دنیا داشتن پرستار است که با اوضاع مالی‌اش جور درنمی‌آید. دل‌تنگ است از خانه‌ای که مدت‌هاست رنگ مسئولان را ندیده است، کسانی که فلسفه وجودی‌شان با خانواده‌های ایثارگر گره خورده است.

حرف آخر معصومه این است: «دیگر عمری برایم نمانده. دوست ندارم زنده بمانم. دلم می‌خواهد بروم پیش سیدموسی.»
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->