«خط مقاومت» به آنتن شبکه سه بازگشت + زمان پخش بازیگران «جزر و مد» خواستار پاسخ‌گویی پلتفرم استارنت شدند اولین همکاری رضا عطاران و نوید محمدزاده در اثری جدی هزینه تولید فصل اول «جوکر» فاش شد! منیر قیدی، کارگردان سینما: نگاه انسانی به سینما داشته باشیم «در آغوش ایران» فرصتی برای اکران تولیدات سینمایی | نشست صمیمانه فیلم‌سازان جوان مشهدی با منیر قیدی، کارگردان سینما + فیلم بهرام افشاری با نقشی متفاوت به جشنواره فجر می‌رود آمریکا ویزای برنده نوبل ادبیات را لغو کرد کارگردان «الگوریتم»: هدفمان ساخت قصه‌ای صادقانه بود بازگشت قدرتمندانه داستان اسباب‌بازی‌ها | پیکسار هنوز استاد احساس است توقف اجرای نمایش‌های کمدی و غیرکمدی در سالروز شهادت حضرت زهرا (س) (۱۲ و ۱۳ آبان ۱۴۰۴) پرستاره‌ترین فیلم کمدی سینما اکران شد | نگاهی به فیلم «آقای زالو» با بازی مهران مدیری انتشار کتاب «من خبرنگارم» به قلم ارسلان رسولی مناسبت‌ها و تقویم فرهنگی‌هنری امروز (پنجشنبه، ۸ آبان ۱۴۰۴) مجریانی که بازیگر شدند بحران نبود استقلال | نگاهی به سریال «محکوم»، ساخته سیامک مردانه تولید اثر؛ از دردسر‌های اداری تا هزینه‌های سرسام‌آور | نگاهی به مشکلات تولید و اجرای تئاتر در مشهد جان ویلیامز موسیقی فیلم جدید استیون اسپیلبرگ را می‌سازد بازگشت «محمدرضا گلزار» به شبکه نمایش خانگی بلیت ۲ میلیون تومانی برای نمایش بهنوش طباطبایی و هوتن شکیبا!
سرخط خبرها

خرده روایتی از همسر شهید سید موسی فرزین‌فر که در سال ۶۰ شهید شد

  • کد خبر: ۵۶۷۷۵
  • ۰۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۰
خرده روایتی از همسر شهید سید موسی فرزین‌فر که در سال ۶۰ شهید شد
سید موسی فرزین‌فر جوان بالابلند و متینی بود که در نیروی زمینی ارتش خدمت می‌کرد. معصومه عروس خانواده فرزین‌فر شد. چند روز بعد از عروسی، به تهران و بعد، با پذیرفته شدن انتقالی، به مشهد آمدند. در این سال‌ها، خداوند ثمره زندگی هم به آن‌ها بخشید.
آل ابراهیم  | شهرآرانیوز - فراموشی بخشی از خاطرات معصومه را به تاراج برده است، اما نه همه‌اش را. هنوز به خاطر دارد در خیابان گنبد سبز خواستگار‌ها پاشنه در خانه را از جا درآورده بودند و او به هیچ‌کدامشان «بله» نمی‌گفت. حاضر نبود با کاسب جماعت عروسی کند. فکر می‌کرد امروز و فرداست که طرف ورشکسته و فراری شود و او تنها بماند، اما نمی‌دانست اگر تنهایی تقدیرت باشد، راهش را به زندگی‌ات باز می‌کند.

سید موسی فرزین‌فر جوان بالابلند و متینی بود که در نیروی زمینی ارتش خدمت می‌کرد. معصومه عروس خانواده فرزین‌فر شد. چند روز بعد از عروسی، به تهران و بعد، با پذیرفته شدن انتقالی، به مشهد آمدند. در این سال‌ها، خداوند ثمره زندگی هم به آن‌ها بخشید.
 
سال ۵۷ بود به وقت روبه‌رو شدن مردم با رژیم. سپردن مأموریت مقابله با تظاهرکنندگان به ارتش، عزم سیدموسی را برای جدا شدن از رژیم جزم کرد. به معصومه می‌گفت دلش نمی‌خواهد دستش به خون هم‌وطنانش آلوده شود. این جدایی بعد از سانحه رانندگی‌ای که حین انجام مأموریت برایش اتفاق افتاد فراهم آمد و پیش از موعد بازنشسته شد.
 
همدم تنهایی‌های معصومه یک جانماز است که همیشه پهن و آماده است تا به مهمانی خدا برود: «خانه‌ای نیمه‌کاره در منطقه آب‌و‌برق خریدیم و کم‌کم شروع کردیم به ساخت آن. آن زمان این منطقه بیابان بود و امکاناتی نداشت. همه هم و غم سیدموسی جوان‌های این منطقه بودند که فراغتشان پربار باشد و به راه خلاف نیفتند. برایشان برنامه‌های ورزشی می‌گذاشت، آن‌ها را کوه می‌برد و آموزش نظامی می‌داد. جنگ که شد، سید دیگر آرام و قرار نداشت. می‌گفت نظامی آموزش‌دیده است و حالا کشورش به او نیاز دارد. «دوباره به ارتش رفت و عازم جبهه شد. دیربه‌دیر می‌آمد تا اینکه رفت و برنگشت. از همان روز اول که به جبهه رفت، دل‌شوره داشتم.»
 
هرچه می‌گذرد «یادم‌نمی‌آِید»‌های معصومه بیشتر تکرار می‌شود. به یاد ندارد که شوهرش ۴ بار به جبهه اعزام شده و ۷ ماه خدمت کرده است. این را هم به خاطر نمی‌آورد که در آذر ۶۰، عملیات طریق‌القدس و در نیمه‌های شب، با گلوله مستقیم توپ آسمانی شده است. حافظه‌اش مانند همه این سال‌ها یاری نمی‌کند که به خاطر بیاورد چه‌قدر طول کشید تا پیکر همسرش را بیاورند. «شاید یک ماه بعد پیکرش را آوردند. گوشه سردخانه مانده و شناسایی نشده بود، زیرا نه سر داشت، نه دست و پای سالم.»

وقتی سیدموسی شهید شد، معصومه با خدای خودش راز و نیاز کرد و گفت که ۴ بچه قدونیم‌قد را بزرگ می‌کند تا او را هم جزو شهدا به حساب بیاورند. «تا بچه‌ها را بزرگ کردم خیلی سختی کشیدم. تنهای تنها بودم. حالا اوضاع جامعه را که می‌بینم، از خودم می‌پرسم ثمره این همه رنجی که کشیدم چه شد.»

پادرد و کمردرد امان معصومه را بریده است. خواسته‌اش از دار دنیا داشتن پرستار است که با اوضاع مالی‌اش جور درنمی‌آید. دل‌تنگ است از خانه‌ای که مدت‌هاست رنگ مسئولان را ندیده است، کسانی که فلسفه وجودی‌شان با خانواده‌های ایثارگر گره خورده است.

حرف آخر معصومه این است: «دیگر عمری برایم نمانده. دوست ندارم زنده بمانم. دلم می‌خواهد بروم پیش سیدموسی.»
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->