الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ دیوارهای بلند آجری، با چند دیوارنوشته اخلاقی و یک اتاقک نگهبانی؛ کانون اصلاح و تربیت از این بیرون، شبیه ساختمانهای دیگر است، اما داخلش تفاوت دارد. شبیه مدرسه است، اما شاگردانش هر روز به خانه نمیروند. اینجا نه آمدن کسی دست خودش است و نه رفتنش. ورود و خروج همه با دستور قاضی است؛ همین است که برای ورود ما هم کلی هماهنگی لازم است.
به اتاقی هدایت میشویم که نور بریدهبریده، ستونستون، یکخطدرمیان، از پنجرههای نردهپوش آمده داخل. منتظر یوسف هجدهساله هستیم که از دو سال پیش اینجاست تا تاوان خطایی را بدهد که عصری در آخر خرداد ۹۷ مرتکب شد. تاوان دهنبهدهنگذاشتن بچگانهای که با خون تمام شد.
این گزارش با همکاری سازمان زندانها و اقدامات تأمینی استان و کانون اصلاحوتربیت تهیه شده است. نظر به جایگاه والای کرامت انسانی، برای نوشتن این داستان واقعی که در ادامه میخوانید از اسامی مستعار استفاده شده است.
شوخی شوخی دعوا شد
نوجوان در یکی از اتاقهای کانون نشسته که از راهرویی باریک و کشیده منشعب شده است. میخواهد روایت یک بازی را بگوید. با صدایی دورگه و چهرهای که تازه رنگ جوانی گرفته، شروع به صحبت میکند. از پایان بهار میگوید. یوسف و دوستانش مثل اغلب نوجوانان برای عصر داغ، برنامه ریختهاند تا به پارک چند کوچه بالاتر بروند؛ «گفت: به آرش و حمید هم خبر بده؛ حدود ساعت۴ پارک باشید. هرکی دیر اومد، بستنی با اون. بهانهمَهانه هم نداریم.»
بچهها یکییکی میرسند. حرف میزنند. میخندند و شوخی میکنند. کمی بعد شوخیها به شاخوشانه کشی کشیده میشود، حرفهایی که یوسف حالا هم از گفتنش شرم دارد؛ «شوخیشوخی هرچه فحش ناجور بود، میگفتند و بستنی میخوردند. از صندلی پارک بلند شدم. آرش گفت: بچه سوسول رو ببین؛ حتی عرضه گوشکردن نداره. بشین بچه، بستنیت رو بخور. بعد ادامه داد: تو که اینقدر تیتیشمامانی هستی، بمون توی خونه ظرفها رو بشور! ادامه جملهاش هم چندتا فحش داد.
بهش گفتم: این چرتوپرتها چیه میگی! خودت (..) هستی. حرفم جلو دونفر دیگر، برایش سنگین بود. از روی صندلی بلند شد و یقه لباسم را گرفت و گفت: بچهها ببینین کی داره چی میگه؛ بچهمثبت مدرسهمون آدم شده! دونفری که همراهمان بودند، زدند زیر خنده. هرچه بچهها بلندتر میخندیدند، آرش بیشتر فحش میداد، تا اینکه چند فحش درشت و ناموسی داد. دیگر نتوانستم تحمل کنم و با هم گلاویز شدیم.»
خندههایی که با خون تمام شد
یوسف سکوت میکند. یادآوری آن عصر، خندهها و تمسخر دوستانش برایش سخت است. دستهایش را به هم میفشارد. لیوان آب روی میز را برمیدارد و بین دو دستش میگیرد، شاید خنکی لیوان کمی آرامش کند. سرش پایین است. لیوان را کمی میان دو دستش میچرخاند. همانطور که نگاهش به زمین دوخته شده است، میگوید: «خیلی سخت گذشت. هنوز وقتی چشمهایم را میبندم خون میبینم. به... به خدا... به خدا نمیخواستم اینطوری شود. من... من فقط هلش دادم. به قرآن اصلا باورم نمیشد که...»
چشمهای اشکآلودش را میان دو دستش پنهان میکند؛ «خورد زمین. سرش به جدول کنار باغچهها و سنگفرش کف پارک خورد... خون... ترسیدم...»
آرش بهدلیل شکستگی جمجمه دو ساعت بعد از این درگیری فوت میکند و یوسف میشود قاتل! بعد از چندین نوبت دادگاه، خانواده آرش به گرفتن دیه رضایت میدهند، دیهای ۳۳۰میلیونتومانی؛ رقمی که نه خانواده داغدار آرش حاضر به کمکردنش هستند و نه خانواده امیدیافته یوسف، توان پرداختش را دارند.
داستانهای عبرت
حسرت این روزهای یوسف، چیزهای کوچک و سادهای است که دو سال پیش، نه میدیدشان و نه قدرشان را میدانست. یوسف از آن شب تا امروز، کنار خانواده شام نخورده است، توی پارک قدم نزده. دلش برای خیلی چیزها تنگ شده، حتی برای کیف مدرسهاش؛ همانی که بهمحض رسیدن به خانه پرت میکرد گوشه اتاق و تا فردا سراغش نمیرفت. میگوید: «چند ماه طول کشید تا خودم را پیدا کردم. یک روز وقتی به نمازخانه رفتم، قرآن را برداشتم و گوشهای نشستم. وقتی لای قرآن را باز کردم، سوره یوسف آمد: لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الألبَابِ؛ یعنی در این قصه عبرتهای فراوانی است.»
بعد از آن روز قرآنخواندن میشود کار هر روزش. میگوید: «وقتی قرآن میخواندم، یاد چهره مادرم میافتادم. مادرم معلم مدرسه است و همیشه موقع حفظ قرآن مثل یک معلم مهربان تشویقم میکرد. قبل از اینکه به کانون بیایم ۱۰ جزء قرآن را حفظ کرده بودم.»
بند بندههای فراموش کار
الان چندماهی است که یوسف حافظ کل قرآن است و از علاقهمندی دیگر بچهها میگوید؛ «روزهای اولی که قرآن میخواندم برای بچههای کانون عجیب بود. گاهی با تعجب نگاه میکردند، گاهی با کنایه از کنارم رد میشدند و میگفتند: فکر کردی اگه قرآن بخونی میتونی بری بیرون؟ خدا ما رو فراموش کرده. اگه ما براش مهم بودیم، الان باید بیرون دنبال زندگیمون بودیم، نه اینکه اینجا شب و روزمون رو سر کنیم... یک آیه از قرآن را میخواندم و میگفتم: خدا همه بندههاش رو امتحان میکنه؛ ما رو اینطوری امتحان کرده. الان من و تو سالمیم، اما آدمای زیادی بیرون از اینجا زندگی میکنند و آرزوشون، بلندشدن از تخت بیمارستان و راهرفتن و خوردن خیلی از خوراکیهاست. ما بندههای فراموشکار خداییم. یادمون میره خدا چه چیزهایی بهمون داده یا برامون مهم نبوده. ما بندههای فراموشکاریم، اما مطمئنم خدا ما رو فراموش نمیکنه، همونطورکه یوسف (ع) رو در ته چاه و بند زندان فراموش نکرد.»
این حرفها و استمرار کار یوسف سبب میشود چندنفر از بچههای کانون به حفظ کلام وحی علاقهمند شوند و یوسف نحوه حفظ سورههای جزء ۳۰ قرآن را به آنها یاد بدهد. پسر هجدهساله کانون اصلاح و تربیت امیدوار به آزادی دوباره، بنا را بر ساختن آدم دیگری گذاشته است؛ آدمی که قدر زندگی و نعمتهایش را میداند.
آرزوی یوسف
اما آرزوی یوسف؛ «میدانم خطا کردهام، خطای بزرگی که نمیتوان جبرانش کرد، اما الان واقعا دوست دارم به خانه برگردم، به همان روزهای قبل. دوست دارم برگردم پیش خانوادهام. بروم دانشگاه. دوست دارم دوباره توی پارک راه بروم و نفس بکشم در هوای آزاد.»
در بند نداری
اشکان، نوجوانی است که خانواده رهایش کرد و مشکلات خانوادگی و توجهنکردن به رفتوآمدهایش، او را همکاسه چند سارق سابقهدار کرد. این همراهی البته دوام چندانی نداشت و اشکان چند ماه بعد، به جرم سرقت، سر از کانون درآورد. او حالا پشیمان است و هزینه سنگینی پرداخته؛ دو سال از عمرش را برای ۲۰میلیونتومانی که باید بدهد و ندارد، در کانون گذرانده است. مسئولان کانون میگویند اگر این ۲۰میلیون فراهم شود اشکان با کانون خداحافظی میکند. آنها امیدوارند با فراهمشدن مبلغ رد مال، اشکان ورود به جوانی و آزادی را با هم شروع کند.
حامد ۱۳سال بیشتر نداشت که تحت تأثیر دعواهای همیشگی پدر و مادر، گرفتار پرونده قتل و کانون شد. او بهعنوان تنها فرزند خانواده با نقشه مادر برای رهایی از کتکهای همیشگی پدر، زمینهساز قتل او میشود. او حالا ۱۸سال دارد. رئیس کانون اصلاح و تربیت استان از حامد و حسن رفتارش در این پنج سال تعریف میکند و میگوید: «حامد در لحظه ورود، بچهای سرخورده و آسیبدیده بود، اما الان زمین تا آسمان فرق کرده است.» این تغییر، اما دلیلی برای رهایی حامد نیست. او که بیکس است باید ۱۶۵ میلیونتومان دیه پرداخت کند. او چشمانتظار امیدی جدید است، امید برای زندگی.
برای بچهها وقت بگذارید، لطفا!
همه ۳۰دقیقه گفتگو با رئیس کانون اصلاح و تربیت خراسانرضوی در یک تأکید خلاصه میشود: «برای بچهها وقت بگذارید.» مرتضی فرشتهمقدم همه مشکلات بچههایی را که پایشان به کانون باز میشود، به غلفت والدین یا ازهمگسستگی خانوادهها گره میزند. او معتقد است اگر بچهها از همان کودکی تحت حمایت والدین باشند، کانون رفتهرفته از این نوجوانان خالی میشود.
فرشتهمقدم مصداقهایی را به گفتههایش اضافه میکند و میگوید: بچهای داریم که پدر و مادر هر دو از نظر تحصیلات و اشتغال در سطح عالی هستند، اما مشکل اینجا بوده که تمام وقتشان را به کار اختصاص میدادهاند. این بچه برای پرکردن تنهاییاش و بهدلیل آزادی بیحدومرزی که به او داده بودند، با افرادی دوست میشود که او را به مخدرهای صنعتی معتاد میکنند. وقتی این پسربچهها را به کانون آوردند و به پدر و مادرشان اطلاع دادیم که فرزندشان اعتیاد دارد، باور نمیکردند. میگفتند محال است. درباره دوستان فرزندشان پرسیدیم، اغلب گفتند برای آنکه فرزندشان احساس دخالت نکند و حس بزرگشدنش خدشهدار نشود، هیچوقت درباره دوستانشان پرسوجو نمیکردهاند.
نکته دیگری که رئیس کانون اصلاح و تربیت خراسانرضوی به آن اشاره دارد، بیاطلاعی والدین از رفتارهای بچههاست. اینکه والدین تغییر خلقوخوی بچهها را اغلب به حساب غرور دوران گذار از نوجوانی به جوانی میگذارند، درحالیکه «برخی از این رفتارها مانند پرخاشگری، دوری از جمع، میتواند دال بر اعتیاد نوجوانان باشد.»
کانون در کانون توجهات باشد
ادامه صحبت رئیس کانون اصلاح و تربیت خراسانرضوی خطاب به مسئولان است. او خواستار این است که مسئولان، کانون اصلاح و تربیت را در کانون توجهات خود قرار دهند. او خروج بچهها از کانون را یکی از موارد مهمی میداند که مسئولان باید به آن توجه کنند؛ «تعدادی از نوجوانان داخل کانون مشکل گسستگی خانواده دارند و این موضوع سبب میشود بعداز خروج از کانون، دچار رهاشدگی در جامعه شوند. هیچکس چشمانتظار برگشت این دسته افراد نیست و حالا هم که از کانون خارج شدهاند کسی نیست که دست آنان را بگیرد و از آنها حمایت کند که این موضوع بسیار خطرناک است.»
مهارت آموزی حلقه گمشده آموزش
رئیس کانون اصلاح و تربیت خراسانرضوی میگوید که مسئولان باید بیشتر هوای این نوجوانها را داشته باشند؛ نوجوانهایی که سهمی در آینده این کشور دارند. او تأکید میکند: اگر مسئولان اقداماتی نظیر ایجاد مراکز اشتغال یا دادن وام اشتغال به این نوجوانها را تسهیل کنند، این نوجوانان، آیندهای رهاشده نخواهند داشت.
نکته دیگر صحبتهای فرشتهمقدم حول آموزشوپرورش است، نهادی که بهاذعان او، نقشی کلیدی در حوزه تربیتی فرزندان دارد. او مهمترین اقدام آموزشوپرورش را «مهارتآموزی دانشآموزان و والدین» میداند و میخواهد که آموزشوپرورش کارگاههای مهارتی و روانشناسی برای دانشآموزان و والدین برگزار کند، کارگاههایی که به گفته او میتواند به شناخت والدین و نحوه برخورد آنان با نوجوانشان کمک درخور توجهی کند.
او طرحهای فعلی آموزشوپرورش را نظیر «طرح مشکات»، مقطعی میداند و معتقد است: این طرحها کافی نیست و اگر قرار بر مهارتآموزی است، باید به سمت و سوی طرحهایی پایدار حرکت کنیم. رئیس کانون اصلاح و تربیت خراسانرضوی در پایان، نداشتن مهارت «نهگفتن» را ریشه عمده آسیبهای دوران نوجوانی میداند، مهارتی که میتواند آنان را دربرابر رفتارهای دیگر دوستانشان ایمن کند.