هدی جاودانی | شهرآرانیوز - ولفگانگ آمادئوس موتسارت (۱۷۵۶-۱۷۹۱)، مانند بسیاری دیگر از هنرمندان، همواره در طول زندگیاش نگران پول بود. حتی در دوران کودکی، پدرش فداکاری کرد و مدت زمانی از آهنگسازی دست کشید تا از پسر نابغهاش حمایت مالی کند. در دوران امپراتوری ژوزف دوم، روزگار کودکی موتسارت، آهنگسازانی، چون پدر موتسارت، جایگاه اجتماعی بالا و درآمد آنچنانی نداشتند، بنابراین بهسختی از پس هزینههای زندگی برمیآمدند.
بعدها زمانی که موتسارت مقیم وین شده بود و باید از پس مخارج خانواده خود برمیآمد، کماکان پول برای او دغدغه بزرگی بهشمار میآمد. او بهندرت برای لذت به اجرای موسیقی میپرداخت و همیشه بهدنبال اجراهایی بود که برایش درآمد سرشاری بههمراه بیاورد.
درآمد موتسارت، بهعنوان یک هنرمند مستقل، همواره در فرازونشیب بود. او خوشی و فراوانی و فقر و بدبختی را توأمان در طول زندگیاش چشیده بود. زمانی که وضع مالیاش خوب میشد، ولخرجی میکرد. اوقاتی نیز بود که خانواده موتسارت با فقر دستوپنجه نرم میکردند. خرج کردنهای بیحسابوکتاب موتسارت، تنها دلیل این فقر نبود. او از بیماری واریس رنج میبرد و هرازگاهی را باید برای درمان در چشمههای آبگرم سپری میکرد. هزینههای سنگین درمان بیماری موتسارت، بار سنگینی را بر دوش خانواده تحمیل میکرد. موتسارت سالها برای تأمین مخارج خود از برادرش کمک میگرفت. چندین نامه از او بر جای مانده که در آنها با لحنی عاجزانه و ناامید از برادرش تقاضای پول کرده است. موتسارت فرد لذتجویی بود و قادر نبود برای روز مبادا پسانداز کند.
او وقتی پول داشت، تا قران آخرش را خرج میکرد و وقتی نداشت، به بدبختی میافتاد. در سال ۱۷۹۱، موتسارت سیوپنجساله بود و به هنرمندی پخته تبدیل شده بود. از کارهایش کمابیش تقدیر میشد، اما هنوز به دستاورد مالی چشمگیری دست پیدا نکرده بود. وضعیت جسمانی موتسارت، مساعد نبود و او بهشدت نگران وضعیت مالی خود بود. در این روزهای ناامیدکننده، موتسارت آخرین قطعه پیانویش را نوشت. این قطعه به یکی از قطعات بالغ او شهرت پیدا کرد.
ولفگانگ آمادئوس موتسارت، در سراسر زندگیاش، انسان غیرمتعارفی به نظر میآمد. ظاهر متمایزی داشت، بذلهگو و شوخ بود و البته رفتارهای جدی نیز کم از او سر نمیزد. او فردی انساندوست و صبور بود که از انجام کارهای خیر دریغ نمیکرد و البته در طول زندگیاش نیز خیران، کم به او کمک نکردند. آخرین اثر موتسارت که البته ناتمام ماند، نوعی مرثیه (رکوئیم) بود. او از سوی فردی ناشناس مأمور به نوشتن این قطعه شده بود.
فرد ناشناس مبلغی را بهصورت نقدی فرستاده بود و موتسارت که وضعیت مالی بدی داشت، نتوانست از انجام این کار سر باز بزند. پول به ارزش امروز، چیزی حدود ۴۵ هزار یورو بود. علاوهبراین، موتسارت از کودکی از روماتیسم رنج میبرد و وضعیت جسمانیاش روزبهروز وخیمتر و تنهایی و افسردگی نیز بیشتر بر او چیره میشد. تمامی این مسائل باعث شد که موتسارت پول ازغیبرسیده را نشانهای از سرنوشت شوم و محتوم خود ببیند و آن را صرف ساختن یک مرثیه کند. زمانی که وضعیت جسمانی موتسارت رفتهرفته تحلیل میرفت، او به دوستی گفت: «میدانم که باید بمیرم... من این مرثیه را برای خود مینویسم.»
ولفگانگ آمادئوس موتسارت در آخرین روزهای زندگی خود با همراهی یکی از شاگردانش بر روی این مرثیه کار میکرد. چهارم دسامبر ۱۷۹۱ او به تب شدیدی دچار شده بود و هذیانگویی میکرد. زمانی که دکتر حولهای خیس روی پیشانی او گذاشت، موتسارت هوشیاریاش را از دست داد. او ساعت یک بامداد پنجم دسامبر، ناگهان و غیرمنتظره برای همیشه از دنیا رفت.
منبع: Mozart.com