شوهرم فقط دنبال شغل مدیریتی است، طلاق می‌خواهم مهریه عجیب و غریب دختر جوان در ازدواج با پیرمرد ۸۲ ساله دستگیری پزشک قلابی: قربانی شدن زن میانسال در کلینیک زیبایی غیرمجاز از گاوصندوق ضدسرقت تا شلیک به تعقیب‌کننده |جزئیات هولناک سرقت‌های مسلحانه شمال تهران پشت پرده قتل هولناک همسر؛ از سوءظن تا تیغ قصابی! مرگ ۲ جوان گنابادی به علت غرق شدگی در استخر کشاورزی (۲۰ خرداد ۱۴۰۴) ۵ کشته و ده‌ها زخمی در حمله‌ای مرگبار به مدرسه‌ای در اتریش + فیلم بارش باران در انجام پرواز‌های فرودگاه بین‌المللی شهید هاشمی‌نژاد مشهد خللی ایجاد نکرد چگونه نسخه الکترونیکی داروی خود را مشاهده کنیم؟ آیا افسردگی بدون مصرف دارو درمان می‌شود؟ سازمان نظام پزشکی اسامی افراد فاقد صلاحیت در امور پزشکی را اعلام کرد (۲۰ خرداد ۱۴۰۴) صفحه‌نمایش چگونه بحران‌های عاطفی کودکان را عمیق‌تر می‌کند؟ فرزندآوری در ازدواج دوم | ضرورت ها، نکات کلیدی و ملاحظات مهم آغاز رقابت‌‌های ورزشی دانش‌آموزان خراسان رضوی برای حضور در مسابقات کشوری مدل مدیریتی به سبک توله خرسی ایران خواستار همکاری جهانی برای نجات جنگل‌های زاگرس است ایران، رتبه ۲۷ جهان در پسماند پلاستیک سبک زندگی سالم را چگونه تقویت کنیم؟ کاهش موارد ابتلا به سرخک در مشهد نسبت‌به سال گذشته مهلت ثبت‌نام وام ۵۰ میلیون تومانی بازنشستگان و مستمری بگیران تأمین اجتماعی اعلام شد ثبت تصاویر دو قلاده خرس قهوه‌ای در جنگل‌های لنگرود + فیلم بازداشت عامل آتش‌سوزی بیمارستان قلب شهید رجایی تهران راهنمای تصحیح اوراق امتحانی یک ساعت بعد از آزمون‌ها منتشر می‌شود آخرین مهلت انتخاب رشته دانشجومعلمان، امروز (سه‌شنبه، ۲۰ خرداد ۱۴۰۴) لایحه نحوه استفاده از سلاح برای محیط‌بانان منتظر تصویب نهایی در صحن مجلس است سخنگوی قوه قضائیه: فرزند و عروس کاظم صدیقی ۱۰ روز پیش بازداشت شدند | اعلام رسمی نظر پزشکی قانونی در پرونده قتل الهه حسین نژاد راه‌اندازی هزار و ۲۰۰ مدرسه رسمی حفظ قرآن در کشور | همه مدارس باید شرایط اقامه نماز در مدرسه را مهیا کنند آموزش و پرورش و تابستانِ راهبردیِ پیش‌رو آموزش ضمن خدمت معلمان و مدیران در تابستان تکمیل می‌شود
سرخط خبرها

کاش کرونا سال ۶۹ آمده بود!

  • کد خبر: ۵۸۷۶۵
  • ۲۷ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۲
کاش کرونا سال ۶۹ آمده بود!
حمیده وحیدی - روزنامه‌نگار
وسواس‌گونه، ساعتی تصاویر به‌جامانده از بیماری‌های واگیر را در تاریخ جست‌وجو می‌کردم و هربار ذهنم برخی معادلات مجهول و بی‌هویت را که هیچ‌جور شانه‌به‌شانه هم نمی‌ایستادند کنار هم می‌چید و نتیجه‌ای حاصل نمی‌شد، اما توی یک لج‌بازی، نه از سر بیکاری، بلکه برای رمزگشایی از یک اتفاق تاریخی، دنبال پیدا کردن رابطه‌ای بودم تا در غروب بهمن آخرین سال قرن که در آن از برف و باران خبری نبود، به خودم احسنت بگویم، اما یکباره وسط اعداد و ارقام قرن ۱۹ میلادی چشمم به پسر نوجوانم افتاد که با سر چنان توی تلفن همراه فرورفته‌بود که نه صدایی می‌شنید و نه بی‌شک، دلش می‌خواست کسی صدایش بزند. همین شد که دلم خواست دست کرونا را بگیرم و ببرم به ۳۰ سال پیش و یک گوشه آن خانه قدیمی بنشانم و صاف زل بزنم توی چشمش و منتظر باشم تا عصر بچه‌ها دور حیاط بزرگش وول بخورند و برای اثبات داشتن ۷ تا سنگ، با لنگ کفش و جارو دنبال هم بیفتند!

نمی‌دانم چند تا آدم مثل من این بخت را داشته‌اند که وسط خانه‌شان یک حوض چهارگوشه داشته باشند و بعد ۳۰ سال درباره درختان گیلاس و آلبویی که کسی اجازه نداشت از آن بچیند جوری بنویسند که هربار دل خودشان و اطرافیانشان پر بکشد به آن خانه قدیمی که برف روز‌های بهمن‌ماهش دل آدم را چنان آب می‌انداخت که التماس کند به پدر و مادرش و از آن نرده‌بان چوبی برود بالا، شاید فقط ساعتی تا زانو توی برف گیر کند. چه حس باشکوهی بود تماشای خانه‌های اطراف و بچه‌هایی که از پشت پنجره اشاره می‌کردند یک گلوله برفی از آن بالا وسط حیاط پرتاب کند. صبح‌های سردی که تن آدم را می‌لرزاند از شوق چسبیدن انگشت‌ها به هم و بخار دهانی که گرم می‌شد از نفس‌هایی که آدم برفی درست می‌کردند. خانه‌ای که خاله‌ها و دایی‌ها هرکدام یک گوشه‌اش را گرفته بودند و دل‌تنگی تنها مفهومی بود که کسی از آن سر درنمی‌آورد، آن وقت‌ها که مرگ هم غریبه بود و باور نمی‌کردیم یک روز شاید همدیگر را از دست بدهیم، آن هم به فاصله دنیا تا قیامت.

حالا در خیالم کرونا آمده بود توی آن خانه قدیمی و کسی حق نداشت پایش را از آن حیاط بیرون بگذارد، اما چه فرقی می‌کرد برای ما که یک گردان بچه بودیم و با اولین نور خورشید، چشممان به پنجره‌های نیمه‌باز یکدیگر بود. برای ما بچه‌های دهه‌های ۵۰ و ۶۰ که تنها تعطیلی ۲ روز آخر اسفند حتی از آن اندک عیدی روز اول سال هم باارزش‌تر بود، یک سال تعطیلی مدارس بدون اینترنت چه غوغایی می‌توانست بکند! مایی که کتاب‌های قطور آن سال‌ها را چنان زیر و رو می‌خواندیم که مبادا یک خطش جا بیفتند. هرسال توی گوشمان می‌گفتند دکتر شدن منتهای آرزو‌های یک دانش‌آموز است. بی‌گمان اگر آن سال‌ها کرونا آمده بود، وقتی از لجمان دور هم می‌افتادیم تا در نهایت زد و خورد دق‌دلی‌های کودکانه‌مان را خالی کنیم، به جای کلمه «صدام یزید کافر» کرونا را نثار هم می‌کردیم.

راستش هرجور فکر می‌کنم کرونا سال ۶۹ انگار خوش‌قیافه‌تر و خوش‌تیپ‌تر از سال ۹۹ بود، به‌ویژه با آن ماسک‌هایی که از گوشه و کنار پارچه‌های اضافه و ملحفه‌های نمور ته صندوق خانه‌ها درمی‌آمد تا روی دهانمان را ببندد و بعد، بی‌اجازه و یواشکی دل بدهیم به حیاط خانه و در یک سرمستی و فراغت از تکالیفی که دیگر قرار نبود بنویسیم، یک سال تمام دور هم زندگی کنیم.

بالأخره اعداد و ارقام نتیجه‌ای نداد و رابطه‌ای بین سال‌هایی که بیماری‌هایی واگیر در آن‌ها رخ داده‌اند پیدا نمی‌کنم، اما با شوق اینکه کرونا را به سال‌های کودکی‌ام برده‌ام دلم غنج می‌رود. چشم می‌چرخانم. پسرم هنوز توی موبایلش است. یکی از شبکه‌های اجتماعی را با تلفن همراه باز می‌کنم. در یکی از گروه‌های بانوانی که اتفاقا همه افرادش بیش از ۱۶ سال درس خوانده‌اند و دکتر و مهندس زیاد به چشم می‌آید کسی می‌نویسد: طبق اعلام سازمان بهداشت جهانی، جمعیت ایران در سال ۲۱۰۰ میلادی به ۳۰ میلیون نفر می‌رسد. یک نفر زیر همان متن جواب می‌دهد:‌ای بابا! در این شرایط اقتصادی حالا باید به ۷۰۰ سال دیگر هم فکر کنیم! همان کسی که اولین پست را نوشته است تندتند تایپ می‌کند: خانم عزیز! ۷۰۰ سال نه، ۷۹ ساله دیگر!


یکباره «۷۹ سال» توی گوشم تکرار می‌شود. بر می‌گردم به آن حیاط قدیمی و بچه‌هایی که حتی در کرونا سال ۶۹ هم کنار هم می‌چرخیدند.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->