نفیسه زمانی | شهرآرانیوز - در زمان بهرام گور، شاه ساسانی، برزیننامی زندگی میکرد. برزین را باغی فراخ بود و کاخی در میان باغ داشت. خداوندگار ۳ دختر به نامهای ماهآفرید و فرانک و شنبلید بخشیده بودش.
مهیندخت را نام ماهآفرید
فرانک دگر بد و سیم شنبلید
دختران روی زیبا و چشمان خیرهکنندهای داشتند. چون دختران به سن جوانی رسیدند. هرکدام در بین خویشاوندان صاحب نام و جایگاهی شده بودند.
به رخ، چون بهار و به بالا بلند
به ابرو کمان و به گیسو بلند
در همین زمان، شاه ایران نیت نخجیر کرد. بهرام گور هر ۷ سال به قصد شکار به سوی دریا عزیمت میکرد. در این عزیمت، به نخجیرگاه ۳۰۰ سوار از بزرگان و چند تن از نوازندگان با فیلها و چندین شاهین و باز بهرامشاه را همراهی میکردند. در پس این کاروان نیز مرغی عظیمالجثه که خاقان به شاه ایران پیشکش کرده بود قرار داشت. مرغ سیاهرنگ چشمانی نافذ داشت و زنگی به پایش بسته بودند. چون به دریا رسیدند، ناگاه مرغ سیاه ناآرام شد و به پرواز درآمد و بهرامشاه دلگرفته شد. با چندی از سپاهیانش، به دنبال آن دوان گشتند که ناگاه به باغ برزین رسیدند. در میان باغ، آبگیری قرار داشت.
بهرام در کنار آبگیر پیرمردی دید نشسته با ۳ دختر تاج فیروزه بر سر. رخ دختران همچون بهار و قدشان، چون سرو بود. بهرام، چون آن زیبارویان را دید خیره شد. برزین که از دیدار شاه دلش غمگین گشته بود و متعجب از آمدن بهرام، نزد شاه رفت و بر زمین بوسه زد. شاه ماجرای پریدن مرغ را به او گفت. برزین که لختی پیش ورود پرنده را به باغ دیده بود، نشان آن را در باغ به بهرام داد. بهرام امر کرد به دنبال مرغ بروند. برزین نیز از شاه خواست رخصت میزبانی به وی دهد و شاه پذیرفت. برزین رو به دخترانش گفت نوازندگی کنند. هریک به هنرنمایی مشغول شد. بهرام به برزین گفت: این دختران را پدر کیست؟ برزین پاسخ داد:
چنان دان که این دختران مناند
پسندیده و دلبران مناند
ز چیزی مرا نیست شاها کمی
درم هست و دینار و باغ و زمی
سه دختر به کردار خرمبهار
بدینسان که بیند همی شهریار
آنگاه یکی از دختران شروع کرد به نیکویی از شاه سخن راندن. چنین گفت:
به دیدار ماه و به بالای ساج
بنازد به تو تخت شاهی و تاج
بهرام نیز رو به پدر دختران، گفت هرگز دامادی بهتر از من تو را نباشد. ۳ دخترت را به همسری من درآور. برزین پاسخ بداد که اگر تو مرا به پرستندگی تخت شاهی و تاج شاهوارت پذیرا باشی، پس چه نیکوست دخترانم کنیز تو باشند. بدان که در ایوان من از برای ایشان به رسم بزرگان شترانی با بار جواهر و زر و ... هست. شاه رو به برزین گفت: هر آنچه داری برای خودت نهان دار. فرمان داد تا تختهای روان را بیاورند و دختران را به سرای شاهی روانه سازند. دختران برزین با کنیزان رومی راهی شدند. در راه، هرکه از نشان شاهی آگاه میشد، بر آن نیکورویان غبطه میخورد.
برای خواندن درباره دیگر زنان شاهنامه روی تصویر کلیک کنید