ارنست بلوخ (۱۹۷۷ تا ۱۸۸۹)، فیلسوف فقید آلمانی، میگوید: «اندوهناکترین زیان، فقدان امنیت نیست، بلکه ازدست دادن توان خیال آن است که چیزها (وضعیتهای نامطلوب) میتوانند تغییر کنند.» امید، جان جاری یک جامعه است.
زمانی که یک ملت امیدهای مشخص خود را از دست بدهد و نتواند آینده خود را واقع بینانه بسازد، به هر ایدئولوژیای تن میدهد تا خود را امیدوار بسازد، غافل از اینکه باد کاشته و طوفان درو میکند و به جای دستیابی به بهشت مطلوب، جهان خود و دیگران را به یک جهنم تبدیل میکند.
امکان آرزومندی، یعنی ظرفیتی که به دنبال آن شهروندان یک جامعه در کلیت خود، قابلیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگیای را میبینند که به آنان این امکان را میدهد تا از وضعیتی که آن را نامطلوب میدانند، رها شوند و به وضعیت مطلوبی برسند. این امکان برای هر جامعهای از هر چیزی مهمتر است، حتی از امنیت. زیرا هیچ کشاورز عاقلی، به بهانه حفظ امنیت، بر سر مزرعهای که امید روییدن هیچ گیاهی در آن نیست، مترسک نمیکارد. پاسبان برای حفظ چیزهایی است که ارزش نگهداشتن داشته باشند. جامعهای که خود را بدون امکان امیدواری بداند، امنیت را هم لازم نمیداند.
هیچ چیزی به اندازه ازبین رفتن امید اجتماعی و امکان آرزومندی، امنیت یک جامعه را تهدید نمیکند. ملتی که احساس کند براساس فرایندهای طبیعی، شانسی برای تغییر وضعیت نامطلوب خود ندارد و آینده رام دستان او نیست، خود را به جهنم ناامنی و ستیزه میاندازد. آن وقت است که با هیچ نیروی نظامیای امنیت نخواهد آمد.
امکان امیدواری با توصیه و ریش سفیدی به دست نمیآید. این امکان زاییده تجربه تعامل یک ملت با ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خویش است. اگر این تجربه آن ملت را به این نتیجه برساند که با همین ساختارها میتواند چالشهای فردا و فرداهای خود را پشت سر بگذارد، بی شک برای خود شانس و امکان امیدواری قائل خواهد بود. ملتها دنبال بهانهای هستند تا در سرزمین بخت خویش درخت امید بکارند.