محبوبه فرامرزی | شهرآرانیوز؛ از یک ماه مانده به نوروز، صبحها با بازشدن دروپنجره خانه بیدار میشدم. هرچه خودم را در پتو میپیچیدم، فایده نداشت. بین خواب و بیداری صدای خواهرم در خانه میپیچید. صدایم میکرد تا رختخوابم را از وسط هال جمع کنم و او به کارش برسد. ۲ خواهرم هر روز بخشی از خانه را تمیز میکردند. شیرینترین بخش خانهتکانی پیداشدن اسباببازیهایی بود که گم کرده بودم و دیدنشان حسابی ذوقزدهام میکرد.
خواهرم هر سال لحافهایی را که همه زمستان در کمددیواری جاخوش کرده بودند، وسط حیاط جلو آفتاب پهن میکرد. بوی تازگی لحافها با سرخی آسترشان آنقدر سرخوشم میکرد که پابرهنه روی لحافهای پهنشده میدویدم و کسی جلودارم نبود.
از آن روزها بیش از ۳۵ سال میگذرد. سالهاست لحافی در خانهها نیست تا در حیاط پهن شود. خانهها کوچک شده است و خانهتکانیها یکیدو هفتهای تمام میشود. نوروز دیگر نوروزهای گذشته نیست. در ۲ سال گذشته هم که در آستانه بهار کرونا روی حالوهوای شهر سایه انداخته است. در این گزارش برخی چهرههای ساکن منطقهمان که در سال ۹۹ موضوع این صفحه بودند، از حالوهوای نوروزهای قدیم میگویند.
بوی کاهگل
طاهره کرامتی متولد۱۳۴۸ در یکی از روستاهای اسفراین است. کودکی طاهره پشت دار قالی گذشت و او در چهاردهسالگی با یکی از پسرهای روستا ازدواج کرد. طاهره سومین نسل فرتبافی خانوادهشان است. او اکنون یکی از کارآفرینان منطقه ماست که با دفتر تسهیلگری مشهدقلی همکاری میکند. او هم برایمان از خاطرات نوروز قدیم میگوید: «خانههایمان در روستا کاهگلی بود. چند روز قبل از عید از کوهی نزدیک روستا که خاک نرمی داشت، خاک میآوردیم و خانه را کاهگل میکردیم تا تمیز دیده شود. بوی کاهگل در خانه میپیچید و میفهمیدیم همین روزهاست که عید نوروز فرا برسد.»
طاهره سمنوپزان خانهشان را به یاد میآورد: «چند روز قبل از عید، مادر و مادربزرگم سمنو میپختند. سفره هفتسینمان هم شب عید پهن میشد. سفره هفتسین ما در روستا کمی با سفرههای شهر فرق داشت. ما در روستا در سفرهمان آب بهنشانه روشنایی، نان بهنشانه برکت، سبزیخوردن بهنشانه سرسبزی میگذاشتیم.»
کوکوی شب عید
طاهره از رسمی میگوید که مردم روستا با وسواس آن را بهجا میآوردند: «۲ شب قبل از عید، برنج درست میکردیم و کمی از آن را نگه میداشتیم و شب عید در قابلمه برنج میریختیم. مردم روستا اعتقاد داشتند این کار برکت را از سال کهنه به سال نو میبرد. شب عید هم کنار برنج، کوکو درست میکردیم. کوکو درستکردنمان هم مراتبی از این قرار داشت؛ روز قبل از کنار رودخانه پونه جمع میکردیم، هرکدام از بچههای خانواده یک تخممرغ به نیتی که در دلش بود در سبزیهای خردشده کوکو میشکست و با آن پونه تازه و تخممرغهایی که به نیتی شکسته بود، برای شب عید کوکو درست میکردیم.»
این فرتباف ساکن مشهدقلی رسم دیگری را برایمان توضیح میدهد: «شب آخر سال هم «ملاقهزنی» داشتیم. بچههای کمسنوسال هر خانه به روی پشتبام میرفتند و از راه اجاق ظرفی را با طناب به داخل خانه همسایه آویزان میکردند. معمولا در ظرف ما نخودکشمش و پول خرد میگذاشتند. سال هم که تحویل میشد، چون بین بچههای اقوام قد من بهتر از بقیه بود، بعضی اقوام دنبالم میآمدند و میگفتند میخواهیم اولین نفری باشی که پایش را بعد از سال جدید در خانهمان میگذارد. من هم با لذت قبول میکردم.»
«بجول بازی» در کوهبند
یکی از این چهرهها حسن متقی است. او سال۱۳۲۹ در روستای لوخی از توابع قلندرآباد فریمان به دنیا آمده است. متقی کارآفرینی است که ۶۰خانواده از کارخانه تولید قطعات دفاعی، خودرویی و گازیاش کسب روزی میکنند. او یکی از نخبههای زمان جنگ است و در دفاع مقدس از چند اختراعش در زمینه سلاحهای جنگی بهرهبرداری شده است. متقی اکنون در کارخانهاش در جاده کلات مشغولبهکار است. مدیر بزرگترین تولیدی قطعات شرق کشور عنوانی است که او با زحمت بسیار به دست آورده است. از متقی میخواهم از اولین خاطراتش از نوروز بگوید: «روستای ما بین ۴کوه واقع شده و به همین دلیل به منطقه «کوهبند» معروف است. ۲ ماه پیش از نوروز، مردها از روستا به شهر میآمدند و از بازار فقط ۲ تکه لباس، یک پیراهن و یک تنبان که الان به آن زیرشلواری میگویند، میخریدند. برای تهیه لباسهای دیگر پارچه چیت، متقال، فاستونی، کرباس و... میخریدند. مردها از فاستونی برای خودشان کتوشلوار میدوختند. چرخ خیاطی در خانهها نبود. خانمها با دست این لباسها را بهاصطلاح بخیه میکردند.»
آن زمان در روستای کوهبند ۱۲ خانوار بیشتر زندگی نمیکردند. همه هم باهم قوموخویش بودند: «روز عید لباسهای دوختهشده را میپوشیدیم. مردها جمع میشدند و از خانه بزرگتر عیدخوردنی یا همان عیددیدنی را شروع میکردند. ما بچهها هم جمع میشدیم و همه باهم به عیدیگرفتن میرفتیم. رسم نبود بچهها در جمع بنشینند. عیدی بچهها را خانمها قبل از نوروز آماده میکردند. عیدی ما نخود و کشمشی بود که در صندوق میگذاشتند و رویش پر از رختخواب بود تا بچههای خانه آن را نخورند. روز عیددیدنی خانم خانه صندوق را باز میکرد و یک مشت نخودکشمش در جیبمان میریخت. یک مشت که چه عرض کنم (میخندد)، در هر پنجشش خانه یک مشت نخود کشمش هم جمع نمیشد.»
«بجول» استخوان مچ پای گوسفند است که در روستای کوهبند در تعطیلات نوروز بساط بازی مردها را فراهم میکرد: «مردها بالای پشتبام خانههایی که صاف بود را تمیز میکردند و بجول بازی یا تیله بازی میکردند. برادرم یک هفته بجولها را در یک کیسه وسط خانه آویزان میکرد تا خشک شود. بجولها با گرمای بخاری نفتی خشک و خوشرنگ میشد. بچهها در باغهای روستا بازی و کنگر جمع میکردند. آنوقتها مردم خیلی فقیر بودند. اگر کشاورزی گندمش به سال جدید میرسید، میگفتند خوشروزی و خوششانس است. طوری که در نوروز یونجهها که سبز میشد، بعضی از مردم یونجه یا کنگر را با نمک بهعنوان وعده غذاییشان میخوردند.»
یک دفتر چهلبرگ پر از مشق
متقی سال ۱۳۲۹ در مشهد به مدرسه میرفت: «من در منزل داییام درس میخواندم. عید که شد، دایی من را با یکی از اقوام به روستا فرستاد. یک دفتر چهلبرگ مشق عید داشتم. همه تعطیلات نگران مشقهایم بود. در روستا مشقهایم را نوشتم. وقتی خواستم به مشهد برگردم، مادرم چند نان تافتون بزرگ پخت و چند تخممرغ خانگی هم داخل ظرفی پر از کاه گذاشت. یک تافتون با چند تخممرغ را برای مدیر و به همین میزان برای معلمم بردم.»
متقی در شهر علاوه بر تحصیل، کار هم میکرد: «یک سال در تراشکاریای در خیابان طلاب کار میکردم. روزی یک تومان حقوق میگرفتم. با اینکه جمعه هم تا ظهر کار میکردم، حقوقم به اندازه خرید ۲ نان بود. خواهرم در مشهد زندگی میکرد. شب عید به خانهاش رفتم. چهارپنج تومانی در طول سال پسانداز کرده بودم. با آن پول به بچههای خواهرم عیدی دادم. نوجوان بودم و آن عیدیدادن برایم خیلی لذتبخش بود.»
عیدی جبهه به دست امام متبرک شده بود
متقی که اسفند ۶۲ در عملیات خیبر در نزدیکی شوش از کشورمان دفاع میکرد، گریزی هم به نوروزهای زمان جنگ میزند: «سال که تحویل شد، بستههای هدیه نوروزی به رزمندهها میدادند. در آن یک تومانی یا ۲ تومانی متبرکشده به دست امام همراه با نقلونبات بود. عملیات بود و من و رزمندگان دیگر، برای نوروز به خانه نرفته بودیم. قبل از نوروز برای خانوادههایمان نامه مینوشتیم یا برای تبریک عید به اندیشمک میرفتیم تا تلفن کنیم. من هم به منزل یکی از اقواممان زنگ زدم تا سر ساعت مشخصی همسرم تماس بعدی را از خانه آنها جواب بدهد.»
او نوروز سال ۶۶ را هم در جبهه میگذراند: «در پادگانی نزدیک اندیمشک مستقر بودیم. پسرخواهرم به دیدنم آمد. بهار بود و بیابانها پر از شقایق. با او در بیایان شقایق جمع کردیم. نمیشود گفت در جبهه و جنگ نوروز پررنگ بود که نبود. چون بیشتر وقتها درگیر زخمیها و شهدا بودیم و وقتی برای جشن نوروز نمیماند.»
اصلاح سر رزمندگان در نوروز
علیاصغر سرابی یکی از چهرههای انقلابی ساکن خیابان مطهری است. او اواسط دهه۵۰ بهدلیل حرفهاش، سلمانی، با علمای بزرگی همچون آیتا... شیرازی، شهید کامیاب و هاشمینژاد و رهبر معظم انقلاب آشنا میشود و سپس به محافل خصوصی و جلسات محرمانه آنان راه پیدا میکند. بعدتر با فعالیتهای انقلابی که انجام میدهد، ساواک و منافقان او را شناسایی میکنند، مغازهاش به آتش کشیده میشود و چندینبار تا حد مرگ پیش میرود. پیشنهادهای کلان و وسوسهکننده به او برای ترور علما و رهبران انقلابی مشهد، ترفند دیگر مخالفان انقلاب اسلامی بود تا این آرایشگر جوان را از ادامه مبارزه منصرف کنند، اما این اتفاقات باعث میشود که سرابی بیش از پیش و علنیتر فعالیتهای انقلابیاش را دنبال کند و بدون هیچ ترس و واهمهای در تظاهرات ظاهر شود. تجربههای انقلابی او زمینه حضورش را در جبهه غرب و جنوب برای دفاع از وطن در سالهای بعد از پیروزی انقلاب فراهم میکند. سرابی برای آموزش فنون نظامی به حزبا... لبنان و نیز تبلیغ جریان انقلاب اسلامی، ۲ بار از طرف سپاه و داوطلبانه راهی این کشور میشود و هر بار ۳ ماه در آنجا فعالیت میکند. سرابی در دیداری خصوصی رهبر کبیر انقلاب را ملاقات کرده است.
او حالا بیش از ۷۰ سال دارد و روزهای بازنشستگی را کنار همسرش سر میکند. از سرابی میخواهم از نوروزهای قدیم بگوید: «نوروز من را یاد بیرون شهر رفتن با قوموخویشها میاندازد. ۵ خانواده در ایام عید هماهنگ میشدیم. آنوقتها همه که خودرو نداشتند. من باید چهارپنج سرویس به مشهد میآمدم و برمیگشتم تا همه را به مقصد برسانم. خانمها در این دورهمی آش میپختند. بچهها دور هم بازی میکردند. این بیرون شهر رفتن باعث وصلت در خانواده میشد. اگر دختر و پسر جوان در اقوام بود، دورهمی نوروز باعث میشد خانوادهها به فکر انتخاب دختر بین اقوام بیفتند.»
سرابی هم یکی از نوروزهای عمرش را در جبهه گذرانده است: «آن سال در سومار میجنگیدیم. سفره هفتسین را با هرچه دم دستمان بود درست کردیم. سیمجوش، سپنج و... بساط سفره هفتسینمان بود.»
اصلاح سر رزمندهها از کارهایی بود که سرابی قبل از آمدن نوروز مشغولش بود: «چون حرفهام سلمانی بود، اصلاح سر رزمندهها قبل از سال تحویل با من بود. یکییکی به سنگر بچهها میرفتم و موهایشان را کوتاه میکردم.»
سرابی از لذت ماندن در جبهه میگوید. لذتی که باعث شد او به مرخصی نرود و نوروز را در جبهه بماند: «از پشت جبهه برایمان شیرینی محلی، پسته، نخودکشمش و... میفرستادند. آن سال یعنی نوروز سال ۶۱ عراقیها به تانکر آبمان راکت زدند. بچهها با کلاههای فلزی و هرچه که دم دستشان بود از سوراخهای تانکر آب برای وضو و خوردن جمع میکردند.»
خانه «عیدگاه» وصلتگاه بود
رمضان چارقدوز مقدم یکیدیگر از چهرههای منطقه ماست. پیرمردی هشتادویکساله که اهالی او را بهعنوان مردی اهل ورزش و خوشنام میشناسند. چارقدوز مقدم متولد۱۳۱۸ در قوچان است. پدرش چارقدوز بود و به همین دلیل نام خانوادگیاش از این شغل انتخاب شده است. یکی از اولین خاورهای مشهد متعلق به او بود. چارق دوز مقدم بعد از ازدواج، ورزش را شروع میکند. او زمان رانندگی در جاده، خاورش را کناری میگذاشت و در جاده میدوید. همین دویدنهای طولانی در جادههای مختلف باعث شده بود در هر مسابقهای که در کشور برگزار میشد شرکت کند و برنده شود. چنانکه در این سالها در رشته دوومیدانی ۱۱۵مدال کسب کرده است.
او علاوه بر خاطرات بچگی خودش از نوروز، آنچه را که درباره خانه عیدگاه بهخاطر دارد هم نقل میکند: «بچه که بودم، در چارقدوزی کار میکردم. اوستا قبل از سال نو یک جفت کفش به ما عیدی میداد. تعطیلات عید مغازه تعطیل بود. از سال تحویل تا سیزدهبهدر در کوچهها بازی میکردم. در بین اقوام خانهای بهعنوان «عیدگاه» برای خانمها در نظر گرفته میشد. دخترها و خانمهای اقوام از پیر و جوان در آن خانه دورهم جمع میشدند. در این دورهمیها اگر زنی، دختری از اقوام را برای پسرش در نظر میگرفت، به گوشه روسری دختر بهعنوان عیدی، پول گره میزد. این یعنی ما دخترتان را برای پسرمان میخواهیم.»
هفتسین مادران شهدا
محمودجنگی
فعال فرهنگی محله توس
در آخرین روزهای سال یکبار دیگر دل رزمندهها بهسوی مجنون و هور میرود؛ آدمهایی که وقتی آخرین روزهای سرد زمستان دهه ۶۰ و عیدهای نوروز آن را بهیاد میآورند، دلشان برای آمدن نوروز تنگ نمیشود. خواهر شهید بصیر گفته است که از همان دهه دیگر عید نداشتند. نزدیک عید نوروز که میشود، پدران و مادران شهدا یک دل سیر دلتنگی را بر مزار فرزند شهیدشان میبارند.
درود خدا بر دلاورمردانی که در زندگی خویش مجاهدت، استقامت، استواری و پایداری را در پرونده زرینشان نگاشتند و سرافراز و پرافتخار در راه سربلندی میهن اسلامی و عظمت ملت ایران لحظهای کوتاهی نکردند. عید نوروز برای مادران شهدا بهویژه مادرانی که فرزندانشان در ماههای سرد و خشن زمستان رفتند، انگار بهجای سبزه عید اسماعیلهای خویش را به آب اروند و هور سپردند و بهوقت جهاد در راه خدا، عزیزانشان را به مسلخ عشق روانه کردند. این شیرزنان پس از آن بر راه شهدا پایداری کردند و تندیس ایثار و استقامت شدند. این روزهای اسفندماه، سالگرد عملیاتهای خیبر و بدر است. پدران و مادران شهدای این عملیات، هفتسین سفره عیدشان را بر طاق نصرت فرزندان پهن کردند.
سین اول؛ سرسختی و خرد و فرزانگی بهیاد شهدای فرمانده دفاع که با هوشیاری و خرد، این نبرد همهجانبه را مدیریت کردند و در این مسیر به شهادت رسیدند.
سین دوم؛ سیب بهیاد آن شهیدی که بسیار سیب دوست داشت. مادرش با بغضی سیواندیساله میگوید: «پسرم خیلی سیب دوست داشت. همیشه مراقب بودم بعد از پایان مرخصی داخل ساکش سیب بگذارم. در آخرین وداع، سرم خیلی شلوغ بود و یادم رفت در بار سفرش سیب بگذارم. لحظهای متوجه شدم که پسرم در ساک بهدنبال سیب بود، با عجله بهسمت یخچال رفتم. خدای من چرا یادم رفته بود سیب در منزل نداریم. با عجله چادر به سر کردم که بروم سیب بخرم.» پسر گوشه چادر مادرش را گرفت، آن را بوسید و با لبخندی گفت: «مادرم دیرم میشود انشاءا... سیب بعدی در بهشت.» او رفت و دیگر برنگشت، سیواندی سال است که مادر هنوز آخرین لبخند فرزندش را بهیاد دارد و بوی سیب، داغ دلش را تازه میکند.
سین سوم؛ سبزه بهمعنای نشاط و شادابی بهیاد شهدای مناطق سرسبز غرب، بهیاد شهید صفرعلی داوودی که در وصیت خویش نوشت: «مادرم! سلام این فرزندت را از کردستان غریب و مظلوم بپذیر، اینجا کسی را جز خدای بزرگ و ملائک نداریم. مادرم برای ما دعا کن.»
سین چهارم؛ نماد قدرت بهیاد همه شهدای موشکی که توان قدرت موشکی ایران اسلامی را به آنجا رساندند که همه جهان کفر از این قدرت در هراس هستند.
سین پنجم؛ بهمعنای چشمودل سیربودن بهیاد آن شهیدی که در هنگام رفتن به میدان مین، پوتینهایش را تحویل داد و با لبخندی گفت همین دیروز از تعاونی گرفتم، حیف است که تکهتکه شوند.
سین ششم؛ بهمعنای تسلیم و رضایتداشتن بهیاد شهید حدادی که در وصیت خویش نوشت: «خداوندا! ممنونم که مرا عاشق خود ساختی که فهمیدم رضای تو از همهچیز بالاتر است و این رضای توست که عشق بین من و تو را ناگسستنی کرده است.»
سین هفتم؛ نماد صبر بهیاد شهید محمدحسین بصیر که اسوه صبر در لشکر ۲۱ امامرضا (ع) بود.
سال که به پایان میرسد و به ماه اسفند میرسیم، دیگر میتوان بوی بهار و آمدن نوروز را بهخوبی احساس کرد.
گلزار شهدا در واپسین روزهای سال حالوهوایی دیگر دارد. همه آمدهاند تا دقایق پایانی سال کهنه را با بغض بشویند و دلهایشان را با زیارت شهدای گلگونکفن جلا دهند. امروز یکی به دیدار پدر آمده است و یکی به دیدار همسر. برخی آمدهاند تا با برادر حرف بزنند و برخی بهدنبال گلزار آشنایان لابهلای قبور مطهر شهدا گام برمیدارند.
این روزها نورانیتر از همیشه است. مردمیکه آمدهاند یک سال نگرانیهایشان را در قطرهای اشک جمع کنند و یکباره آن را رها کنند تا سبکبالی عاشقان را برای لحظاتی تجربه کنند و این حس «افسوس که من ماندم و شما رفتید»، امروز در دل کدام یک از ما نیست!
آخرین ماه سال هرازگاهی در مسیر سرسبز خود تا بهار خاطراتی را برایمان تازهتر میکند که گاه شیرین و گاه تلخ است. مادران و پدرانی را میبینی که سالهاست عید را بدون فرزندان خود تجربه کردهاند و در کنار آن، فرزندانی را میبینی که سالهاست از نعمت پدر محروماند، عید را در حضور پدر تجربه نکرده و فقط اسمی از او شنیدهاند. این صحنهها هم تأثیرگذار است و هم تماشایی.
در روزهای آخر سال مادران شهدا مشتاقتر از هر هفته مزار فرزند شهیدشان را غبارروبی و گلابپاشی میکنند. میآیند تا به عزیزانشان آمدن عید را خبر دهند. عیدت مبارک پسرم.