امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - بیشتر آدمها اعتقاد دارند که تاریخ را پادشاهان میسازند، ولی این طور نیست. آنها با همه ظلم و خون ریزی و عدالتشان- اگر داشته باشند- تنها بخشهایی از تاریخ هستند؛ بخشهایی که اتفاقا جزو کثیفترین قسمتها هستند. جنگها و جنایتها و حق کشی ها، در آنها بسیار بیشتر از ارتقای هنر و دانش و هر چیز به دردبخور دیگری است، درحالی که سازندگان تاریخ و تفکر بشریت، کسان دیگری هستند؛ کسانی که روی زمین راه رفته و زندگی کرده اند و هرکدامشان تکهای از فرهنگ، هنر، تفکر و روح انسان امروزی را شکل داده اند. هنرمندان، نویسندگان و اندیشمندانی که اکنون و آینده این کره خاکی به قلم و قلم مویشان تا ابد بدهکار است. آدمهایی که سوای ملیت و زبانشان ترجمه میشوند و فرقی نمیکند ابن سینا و مولوی و حافظ پارسی زبان باشند یا افلاطون و داوینچی و ... انسانهایی که برای پرورش کل انسانیت، روحشان را قربانی کردند. من فکر میکنم چارهای غیر این هم نداشته اند.
فواره هوش و استعدادشان از جانشان بلندتر بوده است و بی اختیار به آن سمت حرکت کرده اند. نمیشود آدمی هم دانشمند باشد، هم نقاش هم معمار هم نویسنده هم صاحب اندیشه و هم خیلی چیزهای دیگر و در همه آنها هم درجه یک و فوق العاده باشد و تأثیری بر آدمهای قبل و بعدش نگذارد؛ تأثیری که رد داغش تا ابد روی جان آدمها حک و تبدیل به قانون میشود. همه آدمها از اندیشه و هنر آنها بهره میبرند و برای اثبات دانایی شان به آنها استناد میکنند. یکی از همین آدمهای تاریخ ساز و تأثیرگذار «رافائل سانتسیو» ملقب به رافائل نقاش است؛ جوانی که خیلیها از سن مرگ او رد شده اند و سرسوزنی هم از تأثیری که او بر هنر نقاشی و معماری گذاشت، باخبر نیستند.
رافائل در دورهای شروع به رشد و شکوفایی کرد که پیش از او دو غول نقاشی و مجسمه سازی و معماری باهم در رقابتی هنری فرهنگی قرار داشتند، ولی او بین «میکلانژ» و «داوینچی» توانست تبدیل به «رافائل» بشود، به طوری که از آدمی که در جوانی درگذشت، همچون رافائل و از آدمی که کهنسالی را تجربه کرد، مثل میکلانژ و داوینچی که در همان ابتدای پیری وفات یافت، در یک سطح یاد میشود و هر سه نفر را مثلث استادان دوره رنسانس میشناسند. از نظر تاریخ نگاران هنر، اصل رنسانس هنر را همین آدمها پایه ریزی کردند و به فرایند نوگرایی و شکوفایی هنر، سرعت بخشیدند. به هرحال، هرچند دست یابی به اطلاعات زندگی رافائل سانتسیو چندان مشکل نیست و زندگی نقاش بزرگی مثل او با جزئیات در کتابها و اینترنت وجود دارد، کمی از زندگی او گفتن، به مناسبت امروز ششم آوریل، سالروز تولد و همچنین مرگش، چندان بیجا و بی محل نیست.
او در ششم آوریل سال ۱۴۸۳ در شهر اوربینو از استان مارکه ایتالیا به دنیا آمد. پدرش یک نقاش درباری بود و برای دوک آن منطقه کار میکرد. رافائل جوان از همان ابتدای کودکی با اصول اولیه نقاشی آشنا شد و خیلی سریعتر از تصور پدرش، جلوتر از پدر قرار گرفت، به طوری که اشکالات ترکیب بندی پدر را در سنین کم متوجه میشد. رافائل که در سایه پدر و مادرش زندگی درکنار طبقه اشراف را یاد گرفته بود، وقتی خواست از والدینش جدا بشود و به شهرهای مختلف برود، با تشویق آنها رو به رو شد. اولین استاد او «پیترو پروجینو» نقاشی قدیمی بود. رافائل به تحصیل فن خطوط به سبک وسیاق کلاسیک متاخر پرداخت و از طریق مطالعه دقیق و دیدن آثار میکلانژ و داوینچی به آزمودن تکنیکهای مختلف پرداخت، تاجایی که از تکنیکهای استادش و آن دو نقاش زبردست، فراتر رفت و به سبکی جداگانه و منحصر به فرد در نقاشی کلاسیک رسید.
او که با نقاشی بر دیوارهای کلیساهای مختلف، اندک شهرتی به دست آورده بود، به فلورانس رفت و بعد از چهار سال زندگی و خلق آثار فوق العاده، با تلاش بسیار و کار زیاد توانست به رم برود، آن هم از طریق دعوت «پاپ ژولیوس دوم» برای ساخت و نقاشی کلیسای سن پیتر. او خیلی زود توانست جزو صاحب منصبان، معماران و نقاشان ایتالیا شود. رافائل در زمان محدود زندگی اش توانست به ترکیب بندی، هارمونی و فرمهای زیبا و روان خودش دست پیدا کند و از دیگران متمایز بشود. ترکیب بندیهای او هنوز هم در دانشگاههای معتبر هنری جهان تدریس میشود. وی در ششم آوریل۱۵۲۰ میلادی پس از تحمل ۱۵ روز رنج بیماری، در روز تولدش در سی وهفتمین سال زندگی خود از دنیا رفت و همراه با سوگ و تحسین در پانتئون (معبد خدایان)، به خاک سپرده شد، درحالی که آخرین تابلویش در بالای تابوتش جای گرفته بود.