سرخط خبرها

تار و پودی از احساس

  • کد خبر: ۶۴۲
  • ۰۱ تير ۱۳۹۸ - ۰۷:۱۳
تار و پودی از احساس
هنرمند محله احمدآباد از دغدغه‌هایش می‌گوید

نعیمه زمانی - هنر دنیای بزرگی دارد و براین اساس به شاخه‌های متفاوتی تقسیم می‌شود. هر هنرمندی با توجه به علاقه‌اش به یک یا چند شاخه از آن رو می‌آورد اما آنچه می‌تواند در این میان کار را ارزشمند جلوه دهد، به خدمت‌گرفتن آن برای کمک به مردم است. هدی اخلاقی، هنرمند و گرافیست جوانی است که در محله احمدآباد سکونت دارد. او از آن افرادی است که به ارائه‌ هنر برای خود بسنده نکرده بلکه آن را در خدمت به مردم کشورش به کار گرفته است. گرچه کارش با تار و پود است اما درکنار آن برای کودکان حاشیه شهر نیز به تدریس هنر مشغول است تا به قول خودش دنیای آن‌ها را رنگی کند. با او گفت‌وگو کردیم تا ما نیز در دنیای رنگی و لابه‌لای تار و پود هنرش او را بهتر بشناسیم.

 

هنر یا ورزش
سال71 در محله احمدآباد مشهد به دنیا آمدم. از کودکی به هنر و ورزش علاقه داشتم و هر دو را در کنار هم انجام می‌دادم حتی در حوزه تربیت‌بدنی عضو تیم بسکتبال نیز بودم و تا مرحله استانی هم پیش رفتم اما زمانی رسید که باید یکی از آن دو را انتخاب می‌کردم و من نیز ترجیح دادم هنر را ادامه دهم و دنیایم را با هنر بسازم. در دوران دبیرستان رشته‌ گرافیک را انتخاب کرده و در همان رشته تحصیل کردم. علاقه به این رشته باعث شد سال90 نیز در دانشگاه در رشته‌‌ ارتباط تصویری علم بیاموزم. در دوران دانشجویی از طریق یکی از استادان با هنر تاپستری که در آن از بافت و مواد مختلف استفاده می‌شود، آشنا شدم و او این هنر را به من آموخت. با آشنایی و آموزش هنر تاپستری به آن علاقه‌مند شدم زیرا دوست نداشتم رشته‌ گرافیک را در یک فضای خشک و سیستمی بیاموزم، بلکه می‌خواستم هر ایده‌ای را بدون قانون و ضابطه به عرصه ظهور برسانم. قبل از آن نیز در میان دیگر بخش‌های گرافیکی به تایپوگرافی علاقه داشتم و از آنجایی که به آن دو حس خوبی داشتم و دلم می‌خواست در آن زمینه فعالیت داشته باشم، به همین دلیل تصمیم گرفتم که آن دو حوزه را انتخاب کرده و به شکل تخصصی کار کنم. در حال حاضر در یکی از نگارخانه های شهر به شکل تخصصی هنر تاپستری را آموزش می‌دهم. حال طراحی‌های گرافیکی‌ام هم با این هنر ادغام شده است.

 

فعالیت هنری
از سال91 فعالیتم را در حوزه تاپستری شروع کرده و آن را تخصصی‌تر تاکنون ادامه داده‌ام. دوران دانشجویی من در سال94 به پایان رسید و سرانجام در رشته‌ تحصیلی ارتباط‌تصویری فارغ‌التحصیل شدم.
اخلاقی که در نمایشگاه‌ها و جشنواره‌های مختلفی شرکت کرده است، ادامه می‌دهد: در سال95 در فراخوان منتخب سالانه طراحی معاصر فرزاد شرکت کردم و آثاری برای آن ارائه دادم. پس از آن در دوسالانه طراحی اسفند که در یکی از نگارخانه‌های مشهد برگزار شد نیز با ارائه‌ آثارم حضور یافتم و برگزیده هم شدم. در آنجا کلمات « کلاغ» و «لبخند» را به هم بافته و با این‌کار آن‌ها را به یکدیگر ارتباط داده بودم. همچنین در همان سال برای تئاتری با عنوان « الطف» که نمایشی مذهبی بوده و دیالوگ در آن رد و بدل نمی‌شد، تاپستری‌هایی ارائه دادم که هم در صحنه نمایش به کار گرفته شد وهم در قسمتی از تئاتر بازیگران در اجرای نمایش بنابر نمایشنامه‌ای که داشتند با تاپستری‌ها درگیر می‌شدند. علاوه‌براین در هفتمین و هشتمین سالانه هنر معاصر پرسبوک که به‌ترتیب در اصفهان و یزد نیز برگزار شد شرکت کردم. پرسبوک هرسال در یک شهر و با یک موضوع متفاوت برگزار می‌شود که حرکت خوبی در زمینه هنر است. تاکنون طرح‌هایی به کمک تاپستری برای فضای شهری نیز ارائه داده‌ام. برای مثال در سال97 برای طرح استقبال از بهار مشهد زیباسازی یک خانه متروکه جنب بیمارستان ارتش در خیابان بهار، حدفاصل میدان تقی‌آباد و چهارراه لشکر را به عهده گرفتم. آن خانه 5پنجره داشت و من با هنر تاپستری و بافت، 5کلمه «من»، «تو»، «زندگی»، « مهربانی»، و « لبخند» را به یکدیگر بافته و بر روی پنجره‌ها نصب کردم. از آنجایی که خانه قدیمی بود مردم نظر مثبتی به آن نداشتند اما به کمک این هنر و بافت‌های انجام‌شده نمای ساختمان تغییر کرد و ظاهری متفاوت به خود گرفت، طوری که با بازخورد خوبی روبه‌رو شد و شهروندان هم از این طرح استقبال کردند.


استفاده از مواد بازیافتی
سال گذشته نیز نمایشگاه انفرادی تاپستری خود را با عنوان « زوال» در مشهد برگزار کردم. زوال برگرفته از چیزهایی بود که به‌سمت نیستی در تنزل بوده یا از آن به وجود آمده بودند. در واقع واکنشی بود که برخلاف اصرار به دیده‌شدن، فاخر و مهم‌بودن، ناکامل و بی‌ادعا بود گرچه غیرتصنعی و آشنا هم بود و از این رو
با محیط خود هم‌زیستی می‌کرد. در کنار فعالیت‌هایی که در مشهد دارم از طریق استادم که هنر تاپستری را به من آموخت، چندین بار آثاری در تهران ارائه دادم و به مرور این آثار بیشتر شد و در میان مردم و دیگر هنرمندان شناخته‌تر شدم. همچنین در تهران به مناسبت هوای پاک شاخه‌های یک درخت خشک را با مواد بازیافتی و پلاستیک بافتم و در قوطی‌های پلاستیکی‌ گل کاشتم و آن‌ها را از درخت خشک آویزان کردم. آن درخت در پارک شهر نصب شد که آن طرح هم از استقبال خوبی برخوردار بود. تاکنون چندین کارگاه ‌عملی نیز در مشهد و یزد برگزار کرده‌ام و اکنون مدرس دوره‌های آزاد تاپستری در مکان‌های مختلف هستم.
در بعضی از کارهایم از مواد بازیافتی استفاده می‌کنم زیرا از اینکه می‌بینم مصرف پلاستیک توسط مردم خیلی زیاد شده است و متأسفانه در حاشیه‌ شهر و طبیعت نیز به‌وفور به چشم می‌خورد، بسیار ناراحت می‌شوم بنابراین با این روش اعتراض خود را به این کار نشان می‌دهم.


شگفتی آفرینش
در بیشتر کارهایم از حشره عنکبوت الگو گرفته‌ام و براساس آنکه منبع الهام من در کارهایم است آثارم را ارائه می‌دهم. در واقع به این حشره علاقه خاصی دارم و همیشه از این موضوع ناراحت بوده‌ام که افراد به آن توجهی ندارند درحالی که بسیار زیبا می‌بافد. در نتیجه من به نحوه‌ کار آن و حتی شکل آن توجه دارم و اکنون تمام افرادی که من و کارم را می‌شناسند به‌خوبی می‌دانند که عنکبوت شاخصه کارهایم است. با نگاه به این حشره و تنیدن بافت‌هایش قدرت خداوند را می‌توان حس کرد و از اینکه یک حشره می‌تواند طناب‌های نازکی با شکل هندسی منظم ببافد، می‌توان به شگفتی آفرینش پی برد. با این حال بافت‌های منظم و مرتب را دوست ندارم و به همین دلیل موضوع زوال نیز در تمام کارهایم دیده می‌شود. سال92 شروع به انجام این نوع بافت کردم. در ابتدا بافت‌های منظم و رنگی انجام می‌دادم که شبیه گلیم بود اما این کار من را قانع نمی‌کرد. در نتیجه سراغ نخ چله رفتم و با آن شروع به بافتن کردم گرچه کسی آن را نمی‌پسندید اما بر انتخابم پافشاری کردم طوری‌که به مرور و با گذشت زمان آثار و نحوه‌ انجام کارم برای دیگران شناخته شد و آن‌ها نیز با کارهایم آشنا شدند. اکنون مخاطبان خود را دارم حتی خیلی از افرادی که در ابتدا مخالف روش کار من بودند، نظرشان تغییر کرده است و دید مثبتی به این هنر پیدا کرده‌اند. این هنر هنوز برای تمام مردم شناخته شده نیست و باید بیشتر روی آن کار شود تا مردم با آن آشنا شوند. در کشور تعداد محدودی هستند که این کار را انجام می‌دهند.
مردم این بافت را نمی‌پسندند و به همین دلیل گردنبندهایی با بافت درست کردم و در نمایشگاه‌هایم به نمایش گذاشتم که خوشبختانه فروش داشت. دلم می‌خواست کاری انجام دهم که کاربردی باشد و مردم هم از آن استفاده کنند تا این‌گونه نظرشان درباره این هنر تغییر کند و با این بافت آشنا شوند و ساخت گردنبند‌ها قدمی برای رسیدن به این هدف بود. تصورم دراین‌باره درست بود و با ارائه‌ گردنبندها با استقبال مردم تهران و به‌ویژه مشهد روبه‌رو شدم و تا حدودی به هدفم رسیدم. چندین نمونه از گردنبندهایم را در مکانی در تهران که از هنرمندان حمایت می‌کند برای فروش گذاشته‌‌ام.


حس خوب
در کلاس‌هایم اول به علاقه‌مندان انواع گره‌ها را آموزش می‌دهم و سپس هنرجویان زمینه‌ کاری خود را مشخص می‌کنند و با توجه به سلیقه‌ خود بافت موردنظر را انجام می‌دهند. ویژگی مهم تاپستری این است که ساخت آن با هر مواد و متریالی امکان‌پذیر است. با برگزاری نمایشگاه‌ها و کلاس‌های آموزشی سعی کرده‌ام این هنر را به دیگران بشناسانم گرچه این سبک کار با سلیقه تمام مردم هم‌خوانی ندارد و افرادی هستند که آن را نمی‌پسندند اما در کنار آن افرادی نیز هستند که به این کار حس خوبی دارند و این حس را ابراز می‌کنند. در یکی از نمایشگاه‌ها نیز چند مدل از کارهایم ازسوی مسئول یکی از شرکت‌های تولید مبلمان خریداری شد و این موضوع نشان می‌دهد که تاپستری به‌مرور مخاطبان بیشتری پیدا خواهد کرد.
کارهایم به من انرژی مثبت می‌دهد و برعکس نظر دیگران که ممکن است از آثارم نوعی غم و ناراحتی برداشت کنند اما برای من معنای نا‌امیدی ندارد، بلکه حس خوبی ازآن‌ها می‌گیرم و تمام کارهایم را عاشقانه دوست دارم. این روش کار در کشورهای دیگر هم به کار گرفته می‌شود و هنرمندانی هستند که مانند سبک و شیوه‌ من کار می‌کنند اما در ایران این‌چنین نیست و بیشتر هنرمندان روش مرتب‌تر و قاعده‌مندتری دارند و در نتیجه کارها بافت منظم و مرتبی دارد. در کشورهای دیگر مانند استرالیا به گلیم و سوزن‌دوزی‌های کشور ما تاپستری نیز می‌گویند. علاقه‌ شدیدی به تاپستری دارم و زمان‌هایی که حس خوبی ندارم با بافتن آرامش گرفته‌ام. این موضوع برای دیگران مشخص شده است و هرگاه حس خوبی دارم با خنده به من می‌گویند که « تاپستری انجام داده‌ای؟» زیرا در محل کارم که به فعالیت‌های گرافیکی مشغولم گاهی فشار کار زیاد است و زمانی که در این موقعیت آرامش دارم اطرافیانم به‌راحتی متوجه می‌شوند که با بافت سر و کار داشته‌ام که تا این اندازه آرامش دارم.


کوچه‌گردان عاشق
اخلاقی گرچه به خواست و علاقه خود قدم در دنیای هنر می‌گذارد اما با جایی آشنا می‌شود که دنیایش را بزرگ‌تر می‌کند و حسی را تجربه می‌کند که دوست دارد و به قول خودش دغدغه‌ زندگی‌اش می‌شود. او از این حس برایمان می‌گوید: رمضان سال96 از طریق طرح «کوچه‌گردان عاشق» با جمعیت امام علی‌(ع) آشنا شدم. در این طرح در شب قدر به کمک مردم نیازمند می‌رفتیم و کیسه‌های موادغذایی را به افرادی که گروه، آن‌ها را از قبل شناسایی کرده بود تحویل می‌دادیم. با اعضا به حاشیه‌ شهر رفتیم و دیدن زندگی مردم آنجا برایم سیلی محکمی بود، طوری که هنوز هم وقتی به یاد آن روز می‌افتم اشک‌هایم سرازیر می‌شود. دیدن فعالیت‌های اعضایی که عضو جمعیت امام علی(ع) بودند باورکردنی نبود، همه جوان بودند و با یکدیگر ارتباط خوبی داشتند، با عشق به مردم خدمت می‌کردند و فعالیتشان برایم ارزشمند و قابل‌تقدیر بود. گویا با من تفاوت داشتند و به اعتقاد من نام انسان را نمی‌‌شد بر آن‌ها گذاشت و عنوان فرشته برایشان مناسب‌تر بود. پس از پایان طرح همچنان به آن روز و فعالیت اعضا فکر می‌کردم در نتیجه سال بعد هم در آن طرح شرکت کردم. پس از آن نیز تصمیم گرفتم بیشتر در این گروه فعالیت داشته باشم و هرکاری در توانم است برای مردم نیازمند انجام دهم. به همین دلیل در این جمعیت ثبت‌نام کرده و پس از گذراندن جلسات معارفه، ارتباط با کودک و مددکاری به عنوان مربی هنر وارد خانه‌ ایرانی شدم. خانه‌های ایرانی در 4منطقه شهر برپا شده است و من در یکی از آن خانه‌ها تدریس می‌کنم. در کلاس‌هایم از کودکان 9 تا 13سال در دو شیفت دختران و پسران حضور دارند و من تمام مواردی را که به پارچه مربوط باشد، به آن‌ها آموزش می‌دهم. تعدادی از نقاشی‌هایشان را قاب کرده و بر دیوار اتاقم نصب کرده‌ام.


دنیای کودکان
بچه‌ها کلاس و نحوه‌ انجام کار را خیلی دوست دارند چون با رنگ سر و کار دارند. علاقه‌ شدیدی به بچه‌ها دارم و کار برای آن‌ها دغدغه‌ بزرگ زندگی‌ام شده است، طوری که اگر مدتی آن‌ها را نبینم دلتنگشان می‌شوم. اوایل هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که بتوانم از عهده‌ انجام این کار برآیم و به لحاظ روحی آسیب خواهم دید اما اکنون حال خوبی دارم. از گذشته آرزو داشتم که برای این کودکان، کاری انجام دهم اما چنین فعالیتی در ذهن من نمی‌گنجید و فکر می‌کردم در توانم نیست اما حال به آرزویم رسیده‌ام چون آن‌ها را دوست دارم و از اینکه در کنار کودکانی قرار گرفته‌ام که کودکی نکرده‌اند و من به آن‌ها درس می‌دهم، حس خوبی دارم. ضمن اینکه بنا به شرایطی که داشته‌اند، دنیایشان نیاز به رنگ دارد و من باید دنیایشان را رنگی کنم. کودکانی هستند که شناسنامه ندارند و جمعیت با هزینه‌ خود آن‌ها را در مدرسه ثبت‌نام می‌کند. در خانه‌ای که تدریس می‌کنم کودکان آسیب‌دیده نیز حضور دارند و ما با توجه به هدفی که داریم می‌خواهیم تنش و ناراحتی‌شان را از آن‌ها دور کنیم و به آن‌ها آرامش دهیم. برخی از آن‌ها آسیب روحی دیده‌اند و نمی‌توانیم آن‌ها را رها کنیم، بنابراین در تدریس برای آن‌ها باید خیلی دقت کرد، به همین دلیل است که قبل از کار‌کردن با آن‌ها درباره نحوه ارتباط و برخورد با آن‌ها آموزش می‌بینیم.


حس همدلی
پس از آنکه در جمعیت به عنوان مربی کودکان فعالیت کردم شناسایی را نیز شروع کردم، به این معنا که همراه با گروه به شناسایی خانواده‌های نیازمند می‌رفتیم و افرادی را که به لحاظ درمانی، آموزشی، تربیتی و... دچار مشکل بودند، شناسایی کرده و کمک می‌کردیم. مردم این مناطق با وجود تمام مشکلاتی که دارند خود را در اولویت نمی‌دانند. برای مثال با توجه به سیلی که امسال اتفاق افتاد از ما درخواست می‌کردند که به جای کمک به آن‌ها به سیل‌زدگان کمک کنیم. اکنون تولید محتوای جمعیت امام‌علی(ع) در مشهد به عهده من است و تبلیغات و طراحی‌های مربوط به گروه را انجام می‌دهم. در گذشته مسئولیت تولید محتوای جمعیت در تهران را نیز به عهده داشتم.
کودکان خانه‌ها در ابراز احساساتشان خیلی مقاوم هستند و معلم خود را سخت می‌پذیرند. ابتدا که برای کار به آنجا می‌رفتم به راحتی من را نپذیرفتند اما من خسته نشدم و فعالیتم را ادامه دادم. وقتی برای اول مهرماه هدیه‌هایی را برای آن‌ها بردم ارتباط خوبی با من برقرار کردند و این نوع رفتار من را متعجب کرد. آن‌ها متوجه حس من به خودشان شده و درنتیجه من را پذیرفته بودند. به یاد دارم کودکی در کلاسم حضور داشت که از من فاصله می‌گرفت و این موضوع را با رفتارش نشان می‌داد اما من کنار نکشیدم و تمام تلاش خود را کردم تا این ارتباط اصلاح شود. وقتی به خانه‌شان رفتم با کلمات محبت‌آمیز با من صحبت می‌کرد. در واقع کودکی که پر از خشم بود تغییر کرده بود و محبت و دوست‌داشتن را آموخته بود. ما در جمعیت هیچ‌گاه به این کودکان ترحم نمی‌کنیم بلکه اصول درست زندگی را به آن‌ها می‌آموزیم. برای مثال آن‌ها در کلاس با یکدیگر همکاری نداشتند اما به مرور مشارکت با یکدیگر را آموختند.


انسان‌های بزرگ
تمام فعالیت‌هایم براساس علاقه‌ خود بوده است و به همین دلیل از کاری که انجام می‎‌دهم هرگز پشیمان نشده‌ام. وقتی اشخاصی را می‌بینم که دغدغه کمک‌کردن دارند چگونه در کنار هم کار می‌کنند، لذت می‌برم زیرا تا قبل از دیدن آن‌ها هیچ‌گاه آن همه انسان خوب در کنار هم ندیده بودم که به خوبی با یکدیگر مشارکت داشته باشند. گرچه بیشتر نیروها جوان و دانشجو هستند اما با جان و دل برای خدمت به مردم کشورشان کار می‌کنند و در این زمینه دغدغه‌مند هستند. تمام این موارد باعث می‌شود که من نیز حس خوبی داشته باشم زیرا با انتقال حس خوب به مردم، آن حس خوب به من نیز بر‌می‌گردد. اکنون انرژی بیشتری نسبت به قبل دارم و دوست دارم وقت بیشتری برای انجام چنین اموری بگذارم. به اعتقاد من تمام مردم باید اهالی حاشیه‌ شهر را ببینند و از نزدیک نظاره‌گر این موضوع باشند که چه مسائل و اتفاقاتی در حاشیه‌ شهرشان در جریان است. در واقع مردم با ورودشان به این مناطق، آنجا را امن‌تر می‌کنند و در نتیجه حاشیه‌ شهر دیگر معنایی نخواهد داشت چون با شهر یکی خواهد شد. بنابراین مردم هرچه بیشتر با حاشیه‌ شهر و ساکنانش آشنا شوند اتفاقات مثبتی رقم خواهد خورد و نتایج بهتری را شاهد خواهیم بود.


صمیمیت در محل
محله احمدآباد محله‌ خوبی است و من حس خوبی به آن دارم. خیابانی که در آن ساکن هستیم آرامش خاصی دارد و شلوغی‌ها و هرج و مرج‌های خیابان‌های دیگر در آن دیده نمی‌شود. خانواده‌های اصیل در این محل زندگی می‌کنند و در محله سکونتمان همسایه‌ها دیگر غریبه نیستند بلکه دوستمان شده‌اند. از کودکی در این محل بودم و کوچه برای کودکان محل مانند حیاط خانه بود زیرا با تمام بچه‌های محل به کوچه می‌آمدیم و با یکدیگر بازی می‌کردیم. به مرور ما بچه‌ها بزرگ شده و درگیر مسائل زندگی شدیم در نتیجه رابطه‌ها کم‌رنگ‌تر شد و دیگر مانند قدیم نیست. با وجود این هنوز هم همسایه‌های قدیمی‌مان در اینجا ساکن هستند و آن‌ها را می‌بینم. آن‌ها هم می‌دانند که من چه فعالیت‌هایی دارم و ارتباط خوبی با یکدیگر داریم. در نتیجه در امور خیر هم کمک می‌کنند. بازارچه بوی عیدی که به کمک جمعیت در این محله برگزار شد، باعث شد دیگر اهالی این محل نیز با جمعیت و فعالیت‌های آن آشنا شوند. محله نسبت به قبل تغییر زیادی نکرده است و فقط خانه‌ها و بخش‌هایی از خیابان‌ها بازسازی شده است اما نکته مثبتی که در این محل وجود دارد و از گذشته هنوز هم پابرجاست آرامشی است که در این محله حکم‌فرماست. این نواحی محله‌های بالای شهر محسوب می‌شوند و به همین دلیل ساکنان آن کمتر دغدغه مردم حاشیه شهر را دارند و نسبت به آن‌ها نیز شناخت کمی دارند و حتی ممکن است هیچ اطلاعی هم نداشته باشند بر این اساس دلم می‌خواهد آن‌ها هم با مردم حاشیه شهر و شرایطی که دارند آشنا شوند و از نزدیک آنجا و ساکنانش را ببینند و حس کنند. به نظرم باید در این زمینه نشست‌هایی در محلات برگزار شود و آگاهی لازم به آن‌ها ارائه شود. من نیز به نوبه‌ خود هرکاری در این زمینه لازم باشد انجام خواهم داد و از هیچ کاری دریغ نخواهم کرد. تاکنون نیز سعی کرده‌ام همسایگانم را با مردم حاشیه‌ شهر آشنا کنم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->