بهراستی، او رفت تا جان خود را نجات دهد؟ آیا او نمىدانست با رفتنش ممکن است چند نفر در روزگار تب و ترس براى همیشه با زندگى خداحافظى کنند؟
این پرسش، بىجواب نمىماند. پاسخ صریح و سرراست او این است: «مرگ حق است، اما داوطلبانه مردن روا نیست؛ یعنى خود را در موقعیتى قرار دادن که هم خود و هم خانواده را بهخاطر ندانمکارى و مسئولیتپذیر نبودن مسئولان یا اهمال جمعى از مردمان در رعایت شیوهنامههاى بهداشتى، در تور کرونا گرفتار کرد.»
او رفت با همان تبسم دلنشین، دستان گرم و بخشنده، احساس مسئولیت جانبخش و مهر و مداراى بىدریغ تا تأسف تلخ ما، غمبارتر از روزگار کووید ۱۹ باشد.
او رفت؛ پرستار آشنایى که تجربهها و دانستههایش، کمتر از یک پزشک نبود و دلسوزىهاى مهرورزانهاش براى همه بیمارانش در هر موقعیت و بزنگاه، نعمتى حیرتانگیز بود.
راست این است که او یکى از ۵۰۰ پرستارى بود که ماه پایانى سال رفته، بار سفر بستند تا کانادا، سوئد، استرالیا و همین کشورهاى عرب خلیجفارس به آنان خیرمقدم بگویند؛ مثلا به خانم «میمدال» یا خانم «جیمواو» و سپیدجامگان دیگرى که در این روزهاى خیلى قرمز و سیاه، حضورشان بر بالین بیماران مثل کوچ نسیم صبحگاهى غایب است.
کوچ ماهانه ۵۰۰ پرستار مجرب و پیشتر از آن، ۳ هزار پرستار دیگر به آنسوى مرزهاى میهن یک ضایعه درمانى و بهداشتى در کشورى است که در دقیقه اکنون، روزى ٣٠٠تن کرونایى از نفسکشیدن بازمىمانند؛ گرچه منابع غیررسمى این رقم را بیش از ۲ برابر مىدانند.
آنکه رفت، توضیح مىداد مهمترین دلیل من و اى بسا همه همکاران در این کوچ، شنیدنهاى اجبارى و گوشندادنهاى اختیارى بود. مگر نگفتهاند سکوت گل خردمندى است، پس چرا اینهمه پرگویى و تکرارگویى غیرکاربردى مىشود؟
وعدههاى پوشالى داده مىشود که بدون صدا و لحن مناسب و مهارتهاى گفتارى است، مفاهیم و کلماتى کلیشهاى و بدون روح که باید بهناچار شنید، اما گوش نداد؛ چون شنیدن مفاهیم تهى از واقعیتهاى عینى و غیرحقیقى، خستهکننده و غیرضرورى است. آیا همچنان باید بر این باور بود که با سوزن مىتوان چاه کند؟ وقتى بسیاربسیار هموطن عزیز، شیوهنامههاى بهداشتى را با وجود التماس ما و حتى مرگ ما در راه نجات جان خودشان، رعایت نمىکنند و در نقض این درخواست، سخنان غیرعلمى مىگویند و مسئولان نیز وعدههاى سرخرمن مىدهند، درحالیکه زمینى را نکاشتهاند تا درو و سپس خرمن کنند.
چاره این شنیدنهاى اجبارى، گوش ندادن اختیارى است. گرچه فرایند چنین رویکردى، اندوه، اضطراب، افسردگى و درماندگى در مدیریت زندگى است.
راست این است که من به سهم ناچیز خودم حق را به پرستارانى مىدهم که به دلیل اختلال در تعادل و توازن مناسبات حقوقى و ادارى و اجتماعى از شنیدن صرفنظر کرده بودند و لابد از دیدن و خواندن هم بناچار محروم بودهاند، پس تن به کوچ دادهاند، زیرا انسان زنده نیازمند زندگی است.
دریافت ماهانه ٤ تا ٥هزار دلار یعنى دستکم ١٠٠میلیون تومان در ماه و نیز دریافت روزانه ٢٠٠دلار، مشروط به کار در بخش کرونا، حاکى از کار در یک زیست استاندارد است. آیا اکنون آنان به این نتیجه رسیدهاند که آشنایان حقشناس، بهتر از دوستان و مسئولان چهبسا نامهربان هستند؟
نکته: خودم را دلدارى مىدهم و امیدوارم که پرستاران مهاجر، گفتههاى سردرگم و مستاصل وزیر بهداشت در چند روز گذشته و نیز استفاده مظلومانه جمعى از مسئولان دلسوز از سهمیه برادران پاکبان در خوزستان را نشنوند و نخوانند تا حالشان در غربت مثل پاییز پژمرده نشود.
پرسش معمولى: آیا این نوشته، روایت تلخى است، چون از دل تلخ من بیرون آمده است؟
اما باور کنید امید به بهبود وضع موجود بهداشت و درمان، آخرین روزنه امیدوارى من است؛ چنان که امیدوارم روزى همه نخبگان کوچکرده ایران از نوع پزشک تا مهندس، هنرمند، پرستار و کارگر ماهر و متخصص و کارآفرین و سرمایهگذار، جوشکار و کاشیکار و... به میهن عزیز بازگردند؛ چون دلمان به اندازه همه عالم برایشان تنگ شده است.