شاهرخ مسکوب یکی از اندیشمندان چپ معاصر ایران است که در باب «هویت ایرانی» و نسبت آن با «زبان فارسی» به صورت عمیقی اندیشیده است. او در کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» مدعایی را در باب مرتضی مطهری مطرح میکند که در خور تأمل است. مسکوب میگوید: «نظر علمای دین درباره ملیت تغییری نکرده و همان عقیده غزالی و مجلسی، همان نظر همیشگی است.» (مسکوب: ۱۳۹۴. ۱۴۹).
این مدعا چه ربطی به شهید مطهری دارد؟ آیا مقصود مسکوب این است که شهید مطهری در باب «ملیت» همان نظری را دارد که مجلسی و غزالی داشتهاند؟
با رجوع به متن «هویت ایرانی و زبان فارسی» میتوان دریافت که مسکوب بر این باور است که شهید مطهری درک درستی از مفهوم ناسیونالیسم ندارد. مسکوب به کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» اشاره میکند و مینویسد که مطهری در این کتاب میگوید: «مسئله ملتپرستی در عصر حاضر، برای جهان اسلام مشکل بزرگی به وجود آورده است ... ملیتپرستی بر خلاف اصول تعلیمات اسلامی هستند، زیرا این فکر مانع بزرگی است برای وحدت مسلمانان ...» (مطهری به نقل از مسکوب: ۱۳۹۴. ۱۴۰).
به نظر من بر این نگاه مسکوب درباره شهید مطهری چند اشکال میتوان وارد کرد؛ یکی از اشکالات عمده این است که مگر غزالی و مجلسی در باب «ملیت» که مفهومی نوین است سخنی گفتهاند که رویکرد این قدما را با مطهری از یک سنخ پنداشت؟ نکته دیگر این است که مطهری بین مفهوم «ناسیونالیسم و مفهوم «ملت» تمایز قائل میشود و ملت در بستر ایران را به مثابه اسلامیت مفهومسازی میکند و آن را مایه وحدت در جهان اسلام میبیند، البته ما میتوانیم با او موافق نباشیم، ولی نباید مفاهیم او را دلبخواهی قلب کنیم تا موضع مطهری را همسو با غزالی یا مجلسی بدانیم.
به سخن دیگر، ملیت مدنظر مطهری، فرهنگ اسلامی ایران است و این بدین معنا نیست که ملیت در قاموس مطهری منفور است بلکه به این معناست که او بین مفهوم ناسیونالیسم و اسلامیت تمایز قائل است. اسلامیت به معنای دین اسلام نیست؛ به معنای فرهنگی است که ایرانیان طی ۱۵ قرن برساختهاند و این برساخت مؤلفههای بیشماری دارد که هم پیش از ورود اسلام به ایران است و هم پس از مواجهه با مدرنیته است، اما کسانیکه تلاش میکنند «احساسات مذهبی دیگری به جای احساسات اسلامی» (مطهری: ۱۳۹۶. ۵۱) با تبلیغات «زرتشتیگری» در جامعه ایرانی بنشانند از نظر مطهری مردود و ضد ملت ایران عمل میکنند.
نکته دیگری که در روایت مسکوب قابل نقد است؛ «شیوه تقریر مطهری» است. به سخن دیگر، من فکر میکنم مسکوب نه تنها «خدمات متقابل اسلام و ایران» را خوانش نکرده، بلکه رویکرد مطهری را در منظومه فکریاش نیز ملحوظ نکرده و تنها نگاهی بر کتاب مطهری انداخته است بدون توجه به چارچوب مفهومی مطهری در باب ایرانیت و فهمش از ملیت. مطهری با تمایز بین ملت و ملیت و تقریر «مفهوم ملت» در قالب پیشا-مشروطه تلاش میکند مفهوم «ملیت» را به مثابه یک امر مستحدثه بسنجد و ابعاد ایجابی و سلبی آن را به صورت مفهومی ارزیابی کند، اما مسکوب تلاش مطهری را نقد میکند و جهتگیری او در ترجمه Nationalism به «ملت پرستی» را با اغراض پنهان و آشکار ایدئولوژیک مطهری مرتبط میداند و میگوید:
«اصطلاح ملت پرستی ... یادآور پرستشهای دیگر است؛ شاهپرستی، بتپرستی، گوسالهپرستی ... قوم موسی و غضب خدا ...» (۱۳۹۴. ۱۴۲-۱۴۳).
البته با رجوع به کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» مخاطب خود متوجه خواهد شد که این یک کاریکاتور است که مسکوب از مطهری برساخته است تا بتواند نظر خود را بر خواننده تحمیل کند وگرنه مطهری بسیار پیچیدهتر از این کاریکاتور عوامانه در باب مسئله ملیت سخن گفته است، اما نکتهای در روایت مسکوب وجود دارد که نباید از آن به سادگی گذشت و آن «قرائت ایدئولوژیک» مطهری است که مسکوب به عنوان نقطه ضعف بزرگی آن را برجسته میکند. به سخن دیگر، مسکوب روایت مطهری را یک خوانش بیطرفانه قلمداد نمیکند، بلکه آن را تقریری ایدئولوژیک میداند.
این موضوع به نظر من مناقشهپذیر است و باید درباره آن تأمل کرد، زیرا مفهوم ایدئولوژی از سوی کسی که خود تحتتأثیر ایدئولوژی مارکسیست-لنینیستی بوده است امری شگفتانگیز به نظر میآید، البته چنین نپندارید که من گرایش مسکوب به رویکرد چپی را از موضع الهیاتی مورد بحث و ارزشگذاری قرار میدهم، برعکس؛ آنچه برای من در فهم روایت هویت ایرانی و زبان فارسی در روایت مسکوب و نقدش به شهید مطهری حائز اهمیت است فهم مسکوب از مفهوم «ایدئولوژی» و شیوه نسبت دادن این مفهوم به مطهری است.
شاهرخ مسکوب میدانست که این مفهوم به معانی متفاوتی در ادبیات علوم انسانی به کار گرفته شده است، ولی او بدون هیچ مفهومپردازی در این باب ناگهان این واژه را بر سر روایت مطهری پرتاب میکند و این حرکت بحث آکادمیک او را بسیار مخدوش میکند. مفهوم ایدئولوژی در نگاه مطهری چیست؟ این پرسشی است که باید مسکوب از مطهری میپرسید و سپس حکم قطعی صادر میکرد و فهم مطهری را با فهم غزالی که در هزار سال پیش میزیست یکی نمیپنداشت. «آنتوین دستوت دی تریسی» کسی بود که در باب ایدئولوژی به مثابه یک علم سخن گفت. دغدغه او این بود که نظام معنایی عقلانی مبتنی بر ایدههایی که بتواند سدی مستحکم در برابر انگیزههای غیرعقلانی تودهها بسازد. ایدئولوژی در نگاه او مفهومی بود که اشاره به «علم ایدهها» داشت و مبتنی بر آن به دو پرسش بنیادین باید بتوان پاسخ داد: ۱) احساساتی که مردم در مواجهه با جهان مادی تجربه میکردند و ۲) ایدههایی که در ذهن آنها بر اثر آن احساسات شکل میگرفت.
این معنایی است که «دی تریسی» از ایدئولوژی دارد، البته نگاه دیگری نیز در باب این مفهوم وجود دارد که بیشتر وامدار «مارکس» است که ایدئولوژی را به مثابه «آگاهی کاذب» مفهومسازی میکند. حال پرسش اینجاست که مسکوب چه معنایی از این مفهوم را به مطهری نسبت میدهد و چرا؟ البته در کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» مسکوب بدون هیچ بحث مفهومی، مطهری را به ایدئولوژیک بودن در معنای «آگاهی کاذب» متهم میکند، ولی واقع امر در خوانش من از مطهری این است که او به نگاه «آنتوین دستوت دی تریسی» از «ایدئولوژی» نزدیکتر است، ولی مسکوب از این واقعیت یا غفلت کرده است یا تغافل؟