بردن توله‌گرگ‌ها به مهدکودک*

  • کد خبر: ۶۸۹۵
  • ۲۱ مهر ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۱
بردن توله‌گرگ‌ها به مهدکودک*
مظنّه پروِ لباس سگ و کرایه حیوانات مختلف و شامپوی اعلی و غذای لاکچری گربه چقدری هست؟

قاسم فتحی

کافه کوتِ آدم بود. لب‌به‌لب میز‌ها پُر بودند و دودی. تازه شروع کرده بودند. ابر‌های دودی هنوز به انتهای آخرین‌شاخه درخت‌های کافه نرسیده بود. جای عجیبی نبود، آدم‌هایش عجیبش کرده بودند. پاتوق شده بود. کافه‌ای که پاتوق نشود به لعنت خدا هم نمی‌ارزد. دیوار پولادین این حجم از بزک، آدم را ناچار می‌کند دیده عیب‌بین خودش را گشادتر کند و نگاهی هتاکانه بیندازد به سر و وضع خودش که تو چرا کمی شبیه نیستی به جمعیت مذکور و کاش کاری می‌کردی که لاأقل این‌قدر مثل دُمل چرکین بیرون نزنی. کاری از دستم برنمی‌آمد جز اینکه مثل بچه آدم بروم بنشینم سر میزی که قهوه ریخته بود لای شیار‌های چوبی میزش و سگ و گربه کوچک و زیبایی هم گاهی از زیرش رفت‌وآمد می‌کردند. استخوان پاهایم که زُق‌زُق می‌کرد از بس این کوچه‌پس‌کوچه‌ها را برای پیداکردنش گشتم و راستش یک جا‌هایی هم اشتباه پیچیدم. من تا نشستم و دوسه‌تا قهقهه شنیدم همکار دیگرمان رسید. عینک آفتابی زده بود و داشت با یک مدل عجیبی با دوست دیگرش حرف می‌زد. خنده‌ام گرفته بود. داشت همه‌چیز را طبیعی جلوه می‌داد. وقتی نشستند پشت‌بندش یک آقای دیگر هم آمد. شدیم چهارنفر. البته اگر تلفن‌های آن خانم اجازه می‌داد می‌توانستیم بیشتر از صحبت‌های ایشان فیض ببریم، ولی خب آن‌‎قدر‌ها حضورش محسوس نبود. من لیدر تور‌های خارجی بودم و دنبال کرایه حیوان برای مشتری‌ها و آن‌خانم هم شریک آقا بود برای افتتاح یک فروشگاه لباس حیوانات. همکارمان هم معرّف ما بود. تا اینجا توانسته بودیم خوب ظاهر شویم.

می‌گوید: «در آینده نزدیک، بزرگ‌ترین فروشگاه لباس سگو می‌خوایم افتتاح کنیم.» آرام می‌گوید. خیلی درگوشی و خیلی هم رسمی. مثل گرگ مواظب است تا کسی تقلب نکند و ایده سگی‌اش را کش نرود. با هزار بدبختی راضی شده بود بیاید و بعد آدرسی فرستاده بود از یک کافه که تا حالا نرفته بودیم. آدرس را فرستاده بود برای همکارمان و بعد ما به جمع بندی رسیدیم که آن‌جا باید چه بکنیم. چه باید می‌کردیم؟ طرف اگر می‌شنید که ما می‌خواهیم درباره این بیزینسش مفصل ازش بنویسیم که همان‌اول لباس نوِ سگ‌هایش را تنمان می‌کرد و کاری می‌کرد صدای سگ بدهیم. برای همین باید جوری رفتار کنیم که هیچ ردونشانی ازش نباشد. خانم می‌گوید: «لباس که تن حیوون کنی خیلی قشنگ می‌شه. از لختی درمی‌آد و یه‌جوری هم قابل‌تحمل می‌شه و مامانی.» و تلفنش زنگ می‌خورد.

کافه کجا بود؟ توی کوچه‌پس‌کوچه‌های خیابان «سجاد». قرار را نزدیکی‌های غروب گذاشت که شب‌هایش پاتوق توچشم‌کردنِ آخرین مدل‌های آ او دی، بنز، بی‌ام‌دبلیو‌های کروک و شاسی، لندکروزر و ولو‌های شاسی و لامبرگینی و برند‌های لباس و ساعت بود. ما انگار تماشاگران استیجی هستیم که با هر رفت‌وآمدی سرووضع آدم‌ها را تماشا می‌کنیم.

دود سیگارها، ولی توی ذوق می‌زد. قاطی بوی دود تیزی که می‌آمد هم حشیش داشت. آخر این جمع قیافه‌هایشان به حشیش نمی‌خورد، ولی خب چشم بگردانی قاطی همین آدم‌شیک‌‎های محفل، بددریده هم پیدا می‌شود که پاشنه کفش‌هایشان هرچه‌قدر هم بلند باشد و شیشه‌ای و قوس‌دار باز هم نمی‌تواند از اصالت خودش دور شود. بیرون کافه موتور‌های هارلی دیویدسن آن‌قدر نرم و لطیف و عین لالایی ویژویژ می‌کنند که آدم دلش می‌خواهد با خیال تخت بگیرد روی میز و لای جاسیگاری‌های پُرخاکستر بخوابد. این صدای موتور نیست؛ سمفونی نهم بتهون است. موتورسوار‌ها با لباس‌های چرم یکدست ایستاده‌اند کنار هم و انگار نوبت کورس دارند، نوبت رژه. آقای کافه‌چی می‌آید پیشمان. این رفیقمان را که می‌بیند می‌گوید: «مخصوص؟» سرتکان می‌دهد که یعنی نه. حیف شد. لابد برای مهمان‌های مخصوص منوی مخصوص و چیز‌های مخصوص می‌آورند. یعنی قیافه ما این‌قدر معمولی است که باید بپرسد مخصوص؟ خیر سرمان آمده بودیم این‌جا ادای مخصوص‌ها را دربیاوریم که شکر خدا فهمیدیم حتی ادایش هم چیزی نصیب ما نمی‌کند. کافه‌چی، چای و قهوه گذاشت سر میز ما معمولی‌ها. خانم بعد از صحبت طولانی با تلفنش می‌نشیند کنارمان و یک‌چیزی دم‌گوش آقا می‌گوید. آقا سر تکان می‌دهد و نیشخندی هم می‌زند. البته این آقا بیشتر قیافه‌اش به بنگاه‌داران ماشین دست‌دوم می‌خورد: لاغراندام و استخوانی، مو‌ها کمی مجعد و روبه‌بالا، استخوان‌های گونه بیرون‌زده. وزنش ۶۰ کیلو بیشتر نیست، انگشتان دستانش ظریف و توی انگشت بلند دست راستش یک انگشتر نگین مشکی چهارگوش است. دست‌بند بافته با نخ کوبلن و یک شلوار دوپیله کِرِمی با کمری پهن و قد ۹۰ بدون کمربند. کالج‌هایش چرم وداریاست با دایره طلایی وسطش که مارک لوئی ویتون طلایی دارد. پیراهن مردانه با آستین کوتاه تنگ، کرمی‌رنگ با راه‌راه‌های نارنجی که یک‌تای بزرگ تا بالای آرنج دارد. خیلی دارد طول می‌کشد. نگاه می‌کنم که یعنی برویم سر اصل مطلب.


هنوز گیجم و نمی‌دانم باید از کجا شروع کنم. همکارمان بعد از اینکه چای را از لب‌پَربودن نجات می‌دهد، می‌گوید: «خانم فلانی شما را معرفی کرده، اما دوستم که صاحب‌کار ما باشه به‌خاطر کارشناسی چند حیوون نتونست خودش حضوری برسه خدمتتون.» این را هم نگفتیم که علاوه‌بر افتتاح فروشگاه لباس سگ، آقا خودش یک پانسیون کرایه حیوان دارد در انواع و اقسامش. البته خودش می‌گوید دلال است: «ما یه‌جای پانسیون‌مانند داریم که از حیوونا مراقبت می‌کنیم. بیشتر، اما لیستی از حیوونایی داریم که دست صاحباشونه و حاضرن اونارو با شروطی کرایه بدن.» اصرار به دادن شماره تماس می‌کنم که زیر بار نمی‌رود و می‌گوید: «اگه کاری دارید از طریق رابطتون با ما در میون بذارید. ارتباط محدودی با مشتری داریم و با واسطه کار می‌کنیم.» بعد با خنده می‌گوید که: «پارتی‌تون خیلی کلفت بوده که مستقیم خودمون بدون تحقیق اومدیم سراغتون.»
انگار آمده خواستگاری مردک. دست کشیدن روی پوست گربه و انداختن چهارتا عکس اینستاگرامی با دک‌وپوز یک سگ پشمالو مگر تحقیق می‌خواهد؟ چارتا جک‌وجانور می‌خواهی کرایه بدهی دیگر پارتی و رابط و این مسخره‌بازی‌ها دیگر چه صیغه‌ای است؟ شماره گرفتن را بی‌خیال می‌شوم که شک برش ندارد. بعد می‌گوید: «حالا چی می‌خواید؟ انواع پرنده؟ تزئینی یا سخن‌گو؟ خزنده؟ سگ؟ توله‌شیر؟ اسب نژاد کوتوله؟ هَمِستر؟ آفتاب‌پرست؟ کروکدیل؟» منتظر هشت‌پا و اختاپوس و خر قبرسی هم بودم که شک ندارم توی آن یکی پانسیونش باید چندتایی داشته باشد؛ البته اگر کم‌کم بروی توی لیست مهمان‌ها و مشتری‌های مخصوصش.
میز بغلی ما داشتند برای یکی از همین گربه‌های ولگرد توی کافه بستنی می‌ریختند. حالا گربه اصلا محلشان هم نمی‌گذارد. خانم می‌گوید: «واسه مجلسای مخصوص، حیوون مخصوص هم کرایه می‌دیم. مثلا مراسم تفریح دارین، باغ می‌رین، استخر می‌رین.» یعنی هر کدام از این مهمانی‌ها حیوان مخصوص به خودش را می‌خواهد؟ مثلا توی استخر با خودت کروکودیل ببری که تنها نباشی یا چه می‌دانم با کروکودیل شوخی کنیم و عکس‌های عاشقانه بگذاریم توی استوری؟ مهمانی‌ای که تویش این‌همه جک‌وجانور باشد که لذتی ندارد. بیشتر تب و لرز می‌کنی. من نهایتا بخواهم از حیوان لذت ببرم قوز می‌کنم توی باغچه و با جوجه‌های رنگی بازی می‌کنم؛ به‌نظرم از هر‌چیزی لذت‌بخش‌تر است. تازه وسط صحبت‌هایش از فنلاند مثال می‌آورد و بلغارستان و یک‌جوری اسم این کشور‌ها را می‌گوید انگار درباره پلشت ورامین حرف می‌زند. نمی‌دانم حالا چرا این‌قدر دوست دارد با نازواَدا حرف بزند، البته نه آن‌قدر که خودش را از ما سوا کند، ولی خب بیشتر دوست دارد این‌طور نشان بدهد. تازه نه هرجایی و هروقتی، چون وقتی با تلفن حرف می‌زند لهجه و کلمات و ادایش، زمین تا آسمان فرق می‌کند. فکر کرده ما تا اینجا آمدیم ریخت و عیاشی‌های آقا را بشنویم. ما آمدیم ببینیم مَظنّه کرایه حیوان چقدر است و فروشگاه لباس سگش به کجا رسیده؛ کاملا هم از بابت فضولی و اینکه بدانیم این حرفه حالا توی شهر چقدری مشتری دارد و مشتری‌هایش چه مدلی‌اند و خیلی چیز‌های دیگر. البته کسی جلویش را نگرفته؛ نوش‌جان خودش و هفت‌پشت دیگرش. وسط حرف‌زدنمان یک گروه از خانم‌های سانتال می‌آیند سمت خانم و یک چاق‌سلامتی ویژه با خانم می‌کنند. مانتوی جلوباز رنگ روشن با ست صندل و کیف مارک هرمس تنش کرده؛ مو‌ها رنگ بلوند با هایلایت نسکافه‌ای، ابرو‌ها بِلندینگ‌شده، ناخن‌ها و مژه‌های تازه‌کاشته‌شده و گونه‌ها و چال‌ها لیزرشده. آن‌چیزی که این‌جا از همه مهم‌تر است آرایش روز است که همه درحدّاعلی مرتکب شده‌اند. چاق‌سلامتی به مباحث دیگر آرایش و پیرایش هم ورود پیدا می‌کند که من ترجیح می‌دهم بروم و مجلس زنانه باشد.


وقتی برمی‌گردم یک‌نفر دارد با همکارمان از آتیله‌ای حرف می‌زند که فقط مخصوص حیوانات است و کلی هم مشتری دارد. دامپزشکی خوانده و ظاهرا به شاخه هنری این رشته بیشتر علاقه پیدا کرده که این‌روز‌ها ملت بیشتر بابتش پول می‌دهند. اصلا چرا نکند وقتی مشتری پایش خوابیده؟ خیلی هم بچه معقول و مرتب و باادبی به‌نظر می‌رسد. چرا این‌قدر این بساط دارد همه‌گیرتر و گسترده‌تر و البته پول‌سازتر می‌شود؟ خیلی واضح و روشن است: حیوانی که غُر نمی‌زند، سرزنشت نمی‌کند و فحش نمی‌دهد و تازه هوایت را دارد و می‌توانی یک‌گوشه‌ای ساکتش کنی و هروقت دلت خواست تنهایش بگذاری و بروی سفر را ترجیح داده‌اند به آدمی‌زادی که برعکس همه این‌ها را به‌توان‌هزار انجام می‌دهد. در نتیجه، برای موجودی به این سربه‌راهی و منعطفی هم لباس و غذای خوب می‌خرند و هم تا جایی که می‌شود خوب ازش مراقبت می‌کنند. کافه دم‌گرفته و اگر بیشتر اینجا بمانیم حتما مشاغل تازه‌ای در حوزه حیوانات کشف خواهیم کرد.

همکارمان در حال پچ‌پچ با خانم است و من رو به آقا می‌کنم و می‌گویم: «چطور با مشتری‌ها تعامل می‌کنی؟ چطور اونارو می‌بینی؟ دستورالعمل چیه؟» می‌گوید: «اکثر مشتری‌های ما آقان. گاهی بعضی حیوونارو با صاحبش اجاره می‌دیم. مثلا فلان‌خانوم حاضر نمی‌شه بدون هاسکیش شب بخوابه و البته ممکنم هست سگش بزنه به سرشو و بی‌قراری کنه. به همین دلیل، گاهی و به دلایل کاملا پزشکی و روانی، صاحب حیوون به همراه حیوون اجاره داده می‌شه.» چشم‌هایمان گرد نشده؛ ذوزنقه شده، بیضی شده، مکعبی شده. من کل ذهنیتم از یک حیوان، گربه است که لالوی آشغال‌ها می‌چرخد و سگ ولگردی که توی خرابه‌ای از بین بنگی‌ها و کارتن‌خواب‌ها و زرورقی‌ها و قانقاریایی‌ها و شالوله‌ای‌ها می‌زند بیرون و من هم چِخش می‌کنم و او هم نیمچه‌پارسی می‌کند و بعد همه‌باهم می‌زنیم زیرخنده. این‌طور پیش برود باید برگه رضایت والدین را هم توی آپشن‌های کرایه حیوان بیاورد. می‌گویم: «این‌ها دیگر قدم‌های آخر کرایه است؟ بعد می‌تونیم حیوون را بگیریم دستمون؟» می‌گوید: «پولو اول می‌گیریم و هزینه غذا، حمام، خواب، اصلاح و... جدا از کرایه اصلی حساب می‌شه. تعرفه‌هامونم بسته به نوع انتخاب حیوون داره. می‌دونی؛ اینارو گذاشتیم که بگیم کرایه حیوون کار هرکسی نیست. طرف می‌خواد بره سر قراری چیزی باید، حتی واسه چندساعت، یه‌حیوون خوب و تروتمیز ببره با خودش. بیشتر مشتریای موقت ما همین‌جوری دائمی می‌شن. چون کلاس کارو می‌فهمن، احترام و انضباط و ادب و بهداشت رو می‌فهمن. تازه این مقرراتِ قبل از کرایه‌ست، چون ما بعدش هم کلی مکافات پیدا می‌کنیم. حیوونی رو واسه گردوندن توی شهر کرایه می‌کنن، ولی بعدش بهش وابسته می‌شن و یا به‌واسطه همین حیوون با آدمای دیگه دوست می‌شن. تازه فکر می‌کنی چرا می‌خوام فروشگاه لباس حیوون راه بندازم؟ چون مشتری داره. من از تجریبات طراحای داخلی هم می‌خوام استفاده کنم در کنارش لباس با برند خارجی هم می‌آرم. می‌بینید گستردگی کارو؟» مرد آرنجش را ستون می‌کند روی میز و با لبخندی پت‌وپهن زل می‌زند به من که یعنی این‌همه حرف زدم و فسفر سوزاندم تکلیف چیست؟ می‌گویم: «خیلی خوشحالم که بی‌لاپوشانی حرفت را زدی و مظنه را گفتی. من باید بروم پیش مسافرا و ببینم تکلیفشون چیه و بعد هم خبرت می‌کنم.» موقع بیرون‌آمدن پاهایم هنوز داشت زُق‌زُق می‌کرد.

* نام مجموعه‌شعر الهام میزبان
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->