الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ همه چیز به تار وپودی بند است؛ از نام پایتخت ابریشم گرفته تا تارهایی که دلالان دست روی آن گذاشته اند و با بهانههایی نظیر کیفیت و نیاز کشور دست به واردات زده اند. مرداد سال ۹۸ بود که شهر بایگ، از توابع شهرستان تربت حیدریه، از سوی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به عنوان نخستین «شهر ملی ابریشم کشی» در ایران انتخاب شد؛ شهری که برپایه آمار مسئولان بیش از ۷۰ درصد پیله و ابریشم موردنیاز کشور را تولید میکند. حالا بعد از دوسال مردم میگویند صرف یک عنوان و نام نمیتواند دست مایه رفع مشکلات ابریشم کشان این شهر شود. به اعتقاد آنان اگر مسئولان از امروز فکری برای واردات پیله، ارزانی ابریشم و دستمزدها نکنند، جوانهای این شهر، مثل اوایل دهه ۷۰، کوچ به مشهد را اولین و تنها گزینه برای اشتغال میبینند.
آفتاب سوزان و مستقیم میتابد؛ سوزان، چون مرداد. گرمای آفتاب با ماسکهایی که نصف صورت را پوشانده، نفس گیر است. کیسههای پیلههای جمع شده را به پشتشان میزنند تا به خشک کن (سولهای که دارای دستگاه با حرارت بالا برای خشک کردن پیله هاست) ببرند.
ببینید: ویدئو | بایگ، پایتخت ابریشم کشی ایران
عرقهای نشسته روی چهره آفتاب سوخته اش را با پشت دست پاک میکند و سراغ کیسههای پیله میرود تا داخل دستگاه خشک کن خالی کند. وصفش از نوغان داری این است که «عمرمان را سر این کار گذاشتیم.» محمدرضا نیک پور سرجمع سالهایی که کار نوغان داری انجام داده است، با سالهای عمرش فقط چند سال اختلاف دارد. میگوید از هشت نه سالگی نوغان داری کرده است. روایت او از نوغان داری و سختی هایش خلاصه شده ۳۵ سال کار و تجربه است؛ «در این سالها بالا و پایین زیاد دیده ایم.
یک زمانی نوغان داری خوب بود. مثل این روزها، اردیبهشت و خرداد، هر خانوادهای چند بسته تخم نوغان برمی داشت. در بهار کارمان آماده کردن پیلهها بود. سر زمستان هم زن و بچهها در خانه بیکار نبودند و ابریشم کشی انجام میدادند. در همین بایگ خودمان هزاروخردهای دستگاه ابریشم کشی بود. اما الان ۱۰۰ تا بیشتر نیست. همه جمع شد. خیلی از جوانهای ما به خاطر کار مجبور شدند به مشهد بروند؛ مثل پسر خودم که رفت مشهد و یک مغازه لباس فروشی راه انداخت.»
نیک پور میافزاید: تا این کار در بایگ جان گرفت، دلالها وارد کار شدند و با بعضی آقازادهها مثل پسر آقای «ط» پیلهتر و نخ وارد کردند. آن قدر وارد کردند که مردم دست از تولید پیله کشیدند. جوان بدون کار و درآمد چطور اینجا بماند و زندگی تشکیل دهد؟
خیلیها رفته اند مشهد. نمونه اش یکی از بچههای خودم. او میگوید: پسرم از همان بچگی دست به کمک بود. مشق هایش را سریع مینوشت و به کمکم میآمد. این کرمها به قول ما «سیرمونی» ندارند. باید پشت سر هم برایشان برگ توت بریزی تا بخورند. هر برگی را هم نمیتوان ریخت؛ مثلا برای خواب چهار (کرم ابریشم در چند هفتهای که برای رشد برگ میخورد، چهار مرتبه به خواب میرود که نوغان داران به آن، خواب یک، دو و... خواب چهار میگویند) باید برگهای نازکتر بریزیم تا بدن کرم ابریشم شفاف شود و آماده تنیدن تارهای ابریشم باشد.
داشتم میگفتم؛ بچههای اینجا همه فو ت وفن بزرگ کردن کرم ابریشم و آماده شدنش برای پیله را خوب میدانند. اما چه کنند؛ زندگی خرج دارد. مگر میشود منتظر ماند و به قول ما قدیمیها چشم به آسمان دوخت تا از آسمان یک کیسه پول زمین بیفتد! باید کار کرد و خرج زن و بچه را درآورد. خیلی از جوانهای اینجا به همین دلیل دل از این شهر و این کار کندند. خب معلوم است چرا. پسر خودم به مشهد رفت و لباس فروشی راه انداخت، اما مغازه اش نچرخید. دو سال قبل برگشت و دوباره مثل مردم، تخم پیله برای پرورش برمی دارد.»
حسین ۱۴ سال دارد. میگوید در شب و روزهای «پیله» -اصطلاح نوغان داری- سه ساعت بیشتر نمیخوابد. سریع کار میکند و با همان شتاب حرف میزند؛ «باید سریع برای کرمها برگ توت بریزم؛ چون ساعت ۱۱ امتحان دارم.»
کمتر از یک ساعت به امتحانش مانده است. بدون استرس امتحان، اما با سرعت کلمهها را برای وصف کاری که انجام میدهد، کنار هم میچیند. خاطرههای حسین از ابریشم کشی به کودکی اش برمی گردد، به روزهایی که به کمک پدر و مادر و خانوده اش، در آماده کردن و پرورش نوغانها بوده است.
او از همین سن و سال دغدغههای بزرگی برای شهرش و رساندن آوازه تارهای ابریشم بایگ به همه کشور و حتی دنیا دارد، دغدغههایی که رفع آنها را به آینده و بزرگ شدنش گره میزند و این طور توضیح میدهد: دیشب تا ۳ صبح بیدار بودم و به کرمها برگ میدادم. از ۶ صبح دوباره بیدار شدم، هم برگ برای کرمها ریختم، هم جغرافی خواندم. زمان نوغان داری- اردیبهشت و خرداد- با امتحانها یکی است.
بچههای اینجا همیشه زمان امتحان هایشان، کار پرورش نوغان را انجام میدهند. به همین دلیل همه ما عادت داریم که این روزها هم درس بخوانیم و هم کار کنیم. بچه که بودم، همراه پدرم میرفتیم تا شاخههای توت و برگ هایش را برای غذای کرمها جمع کنیم. اما الان خودم همه چیز درباره پرورش کرم ابریشم میدانم. اینکه چکار کنم که کرمها غول بچه نشوند (در اصطلاح نوغان داری به این معنی است که غذا دادن به کرمهای ابریشم یکسان باشد تا کرمهای یک طرف محوطه از کرمهای طرف دیگر بزرگتر نشوند و همه در شرایط یکسان و با برگ کافی بزرگ شوند.) دوست دارم بزرگ که شدم، وکالت بخوانم.
وکیلها همه قوانین را کامل میدانند. دلم میخواهد با وکالتی که میگیرم، بتوانم کاری کنم که حق و حقوق کارگران نوغان دار قانونی شود. واقعا ناراحت میشوم وقتی میبینم ما برای کرمها و پیله شدنشان چندهفته شبانه روز کار میکنیم و دست آخر پیله را ارزان میخرند. شاید هم یک کارخانه پارچه زدم تا پیلهها و ابریشم خام اینجا را خودمان به فرش و پارچه تبدیل کنیم. الان تمام این ابریشمها به کاشان و اصفهان و تبریز میرود. چیزی به امتحانش نمانده است.
گوشی را از جیبش درمی آورد. از همان جا، نزدیک به کرمهایی که چیزی به پیله شدنشان نمانده است، وارد کلاس مجازی و امتحان میشود.
حسین ابوالفضلیان از اهالی شهر بایگ است. خودش میگوید سالها درزمینه نوغان داری و پیگیری امور این حوزه فعال بوده است؛ پیگیریهایی که به گفته او، نتیجه چندانی نداشته است و اصل مشکلات نوغان داری هنوز پابرجاست. صحبتمان کنار دستگاههای خشک کن پیله انجام میشود، جایی که دما باید به بیشتر از ۴۵درجه برسد تا کرم داخل پیلهها از بین برود و پروانه نشوند. گرمای سالن و گرمای هوای بیرون همه در یک مسیر مشترک اند؛ بی تاب و تشنگی.
ابوالفضلیان برای رفع عطش از سالن خشک کن پیله بیرون میآید. کمی آب خنک به سر و صورت میزند تا روایت کننده مسیر ابریشم از پیله تا تار باشد؛ «چیزی که الان دیدید یک بخش از زحمت نوغان داری است. پیله اگر خوب حرارت نبیند یا پروانه میشود یا کپک میزند و همه رشته هایمان را پنبه میکند. هر ۱۰۰ کیلوگرم پیله تر، ۴۰ کیلوگرم پیله خشک و آماده برای ابریشم کشی میدهد.»
روایت مشکلات و گلایههای نوغان داری را از دو دهه قبل شروع میکند، از زمانی که تولید پیله رونق داشت؛ «دهه ۷۰ اوج نوغان داری و پرورش کرم پیله ابریشم بود. از همین شهر بایگ ما ۷۵ درصد پیله کشور تولید میشد. آن زمان به هر خانهای که سر میزدید، یک دستگاه ابریشم کشی وجود داشت. بهار کار همه خانواده تولید پیله بود. زمستان هم توی خانهها ابریشم کشی انجام میدادند. هیچ وقت صحبتهای یکی از تاجران فرش ایرانی را فراموش نمیکنم. آن زمان برای خرید ابریشم به بایگ آماده بود. میگفت هر فرش ایرانی دست بافت ابریشمی که به آلمان صادر میکند، قیمت و ارزشش معادل یک بنز آخرین مدل است.»
ابوالفضلیان ادامه میدهد: الان قیمت ماشین بنز چقدر است، قیمت و ارزش فرش ایرانی ابریشم چقدر؟ متأسفانه عدهای از آقازادهها نگذاشتند. آن زمان به بهانه تأمین پیله موردنیاز برای کارخانههای ابریشم کشی، پیله از کشورهای شوروی سابق و آسیایی وارد کردند. آنها پیله خشک روسی را ارزانتر از پیلهتر ما وارد کردند. معلوم است در این شرایط، پیله ما خریدار نداشت.
با این کارها خیلیها دست از کار پرورش نوغان کشیدند. جوانها هم رفتند. چندسالی است که دوباره مردم به نوغان داری روی آورده اند. آن هم نه از سود، بلکه به خاطر نبود کار دیگری. اینکه میگویم سود ندارد، از هرکسی که در بایگ زندگی میکند، بپرسید همین جواب را میدهد. سال ۹۷ و با قیمت دلاری که خیلی کمتر از الان بود، یک کیلو ابریشم را ۸۰۰ هزار تومان میخریدند. الان دلار ۲۲ هزار تومان شده و با تورم فعلی همه کالاها چندین برابر شده است، اما ابریشم را با همان قیمت کیلویی ۸۰۰، ۹۰۰ هزار تومان میخرند.
این نکته را هم خواهش میکنم حتما بنویسید که ما فقط دنبال اسم گرفتن برای شهرمان و اینکه به شهرمان بگویند «پایتخت ابریشم کشی»، نیستیم. بایگ از قدیم قطب تولید ابریشم کشور بوده است. اینکه عنوان پایتخت به آن بدهند خوب است، اما خواهش ما این است که تا قبل اینکه دلالها همه چیز را به تاراج ببرند، به فکر تاروپود ابریشم و آوازه فرش ابریشمی ایرانی باشند. الان نیز تخمهای بی کیفیت نوغان که از کشورهایی مانند چین وارد میشود، به حیثیت ابریشم و کیفیت آن آسیب میزند.
هفت ساعت، شاید هم هشت ساعت یا بیشتر. همه چیز بستگی به تاب و تحملش دارد، به اینکه سر انگشتانش چقدر در برابر گرمای بخار آب جوش تاب و تحمل دارد. خیلیها کارگاههای سنتی ابریشم کشی را به دلیل مشکلاتی ا زجمله نخریدن ابریشم ازسوی تاجران جمع کرده اند. اما سید رضا مصدقی همچنان به دیگ آب جوش و پیلههای غوطه ور در آب چشم امید دارد و اینکه هنوز و از همین کارگاه ابریشم کشی، رزق و روزی خانوادههای بسیاری را میتوان تأمین کرد.
صحبتمان پای دیگ سوزان است، جایی که بخار آب، تارهای ابریشم پیلهها و سر انگشتهای قرمز از بخار آب است و بس؛ «۲۰ سال در کار ابریشم کشی هستم. با همین کار زندگی خودم و خانواده ام را میچرخانم. خیلیها دل از این کار کندند؛ چون کارخانههای ابریشم کشی و تاجران نخ میگفتند که تار ابریشمهایی که ما از پیلهها میکشیدیم، کیفیت ندارد. کیفیت تار ابریشم بیشتر از همه به پیله برمی گردد؛ اگر پیله خوب باشد، تارهای ابریشم نازکتر و چندلا میشود، اما وقتی پیله کیفیت ندارد، نمیتوان تار ابریشم کیفی تولید کرد.»
این طور ادامه میدهد: همین حالا وقتی پیلههای مرغوب برای ابریشم کشی را به ما تحویل میدهند، هر پیله ۲۲۰۰ متر تار ابریشم میدهد. برای پیلههای کوچکتر که به قول ما پیله «جان دار» نیست، هر پیله ۱۸۰۰ متر تار میدهد.
مصدقی میگوید: ابریشم کشی کار سختی است. هرکسی نمیتواند این کار را انجام دهد. میبینید یک دیگ آب جوش داریم که پیلهها را داخل آب جوش میاندازیم و با دست، تارهای پیله را جدا میکنیم. همین جدا کردن تارهای ابریشم و بخار آب، پوست برای دستمان نگذاشته است. کاش درآمد آن چنانی داشته باشد. برای هر ۵ کیلو پیلهای که تارهای آن کشیده میشود تا پارسال ۴۵ هزار تومان دستمزد میدادند. ۵ کیلویی که میگویم شاید به عدد کم باشد، اما تارکشی از این پیلههای کوچک و سبک، زمان بر است.
خود من که حرفهای و سریع تارها را جدا میکنم، از اذان صبح کارم را شروع میکنم و تا ساعت ۲ و ۳ ظهر طول میکشد. این طور بگویم برای شما که برای هر یک کیلوگرم پیله، یک تا دو ساعت باید پای دیگ باشی. امسال با تاجران ابریشم صحبت کردیم تا کمی قیمت دستمزد را افزایش دهند. گفتند که برای ابریشم کشی هر ۵ کیلوگرم پیله که یک روز کاری میشود، ۶۵ هزار تومان میدهند. من کار میکنم، چون عمرم را سر این کار گذاشته ام، اما با این پول و دستمزد، چطور یک جوان زندگی کند؟ اگر این روال ادامه پیدا کند، چند سال دیگر فقط یک اسم از شهر ملی ابریشم میماند و بس...