گرد آورنده: شوشتری
دبیرشهرآرا محله
تاریخ، کنیززادههای زرنگ که در سر سودای خلافت و پادشاهی داشتند، کم ندیده است. همانهایی که خون ریختهاند تا بر تخت پادشاهی تکیه بزنند. نمونه آن که بهنحوی میتوان به تاریخ اینروزها، یعنی دهه آخر صفر و شهادت امامرضا (ع) وصلش کرد، میتواند عبدا... مأمون باشد. کنیززاده دربار هارونالرشید که با حیله و هوش سیاسی از پدرش ولایت خراسان را گرفت، برادرش را که خلیفه شده بود کشت و درنهایت با انتقال امامرضا (ع) از مدینه به خراسان محکم بر تخت خلافت تکیه زد و پادشاهیکرد. کسی که در این راه از هیچ حقهای نگذشت و امامرضا (ع) را به مرو آورد، ولیعهد خود کرد، سکهها را به جای نام خود به نام ایشان ضرب کرد و درنهایت هم برای مقابله با تهدید بنیعباس، امامرضا (ع) را به شهادت رساند تا بیشتر بر ممالک اسلامی خلافت کند. در این شماره شهرآرامحله همزمان با فرارسیدن سالروز شهادت امامرضا (ع) نگاهی به تاریخ خلافت مأمون انداختهایم و گریزی زدهایم به بیش از ۲ سال ولیعهدی امامهشتم (ع) که پر از حیلههای مأمون بود و درنهایت به شهادت حضرت و دفنش در قریه سناباد در کنار هارونالرشید ختم شد.
چطور پای هارونالرشید و مأمون به خراسان رسید
در سال ۱۷۳ ق هارونالرشید، خلیفه عباسی، ممالک پهناور اسلامی را که شامل سوریه، لبنان، اردن و عراق کنونی تا همدان بود بهدست گرفت. او صاحب ۱۴ پسر بود که از میانشان فقط ۳ پسرش را قبول داشت و بقیه را پیرو آن ۳ نفر درآورده بود. یکی از آنها محمدامین بود که حکومت ایران و حجاز و کشورهای عربی را به او داد. عبدا... مأمون پسر دیگرش بود که عراق عجم را از قسمت همدان تا مرو و آخر خطه خراسان آن روز که شامل تمامی ایران کنونی، افغانستان، ترکستان، بخارا، ازبکستان، شوروی، ماوراءالنهر و هندوستان و... میشد را به او بخشید و جزیرهالعرب را هم به پسر دیگرش قاسم مؤتمن واگذار کرد. با این بخشش مأمون سهم زیادی از آن برد، ولی با وجود سن بیشتر نسبتبه محمدامین، برادرش، بهعنوان خلیفه انتخاب نشد؛ چون مادر مأمون کنیزی از اهل بادغیس خراسان (بادغیس نزدیک شهر هرات بوده و اکنون جزئی از افغانستان است) بود و هارونالرشید دوست نداشت کنیززاده خلیفه شود. برای همین هارون در جمع بزرگان، محمدامین را که کودکی پنجساله بود و مادرش زبیده خاتون از خاندان عباسی بود، بهعنوان خلیفه معرفی کرد. با وجود این مأمون کنیززاده، بسیار زرنگتر از برادرش بود و چموخم سیاست را خوب میدانست. باهمین زیرکی و باهوشی پدرش را شیفته خودش کرد، تاحدی که بعد از ۱۰ سال هارونالرشید در سال ۱۸۳ ق برای عبدا... مأمون هم از همه بیعت گرفت که پس از محمدامین او خلیفه باشد و بعد از او هم قاسم خلیفه شود. به این نحو حکومت ممالک اسلامی را در دوره خود بین ۳ پسرش تقسیم کرد. اینکه چه شد هارونالرشید به خراسان آمد و در همین محل هم فوت کرد و آرامگاهش ساخته شد، به جنگطلبیهای رافعبنلیث در خراسان برمیگردد که میخواست خراسان را بعد از کشتن سلیمانبنحمید، حاکم سمرقند، از چنگ هارون درآورد. دنبالهدار شدن این ماجرا باعث شد تا هارون با قوای کامل در سال ۱۹۲ ق (۱۸۷ ش) با وجود مریضی و کسالت برای رفع آشوب بهسمت خراسان حرکت کند.
فضلبنسهل سرخسی خراسانی که پیشکار مأمون بود، به او یاد داد که اگر پدرت در این سفر از بین برود، محمدامین قبل از تو به حکومت میرسد و ممکن است که تو را از ولایتعهدی عزل کند. از پدرت تقاضا کن در این مسافرت بهبهانه مراقب بودن همراه او باشی. هارون هم با این تقاضای مأمون با این باور که پسرش به فکر اوست موافقت کرد و بدون اینکه از حیلهاش خبردار شود او را همسفر خود کرد. در گرگان و در بین راه خراسان، مرض هارونالرشید شدت یافت، بههمین دلیل ۲۳ روز قبل از مرگ خود، مأمون را روانه مرو، مرکز حکمرانی آن روز خراسان کرد که جلوتر برود. هارون بعد از مأمون خودش با همراهان به شهر توس و سناباد آمد و در نیمهشب ۲۳ جمادیالاول سال ۱۹۳ ق، در سن چهلوهفت سالگی در سناباد فوت کرد و در باغ سنابادِ حمیدبنقحطبه، والی متوفای توس، که بهترین نقاط آن زمان توس محسوب میشد دفن شد. در همان زمان مأمون هم برای قبر پدرش قبهای بناکرد و نام آن را بقعه هارونی گذاشت.
حیله مأمون برای کشاندن امامرضا (ع) به خراسان
در سال ۱۹۴ ق محمدامین به تحریک فضلبنربیع، وزیر خود، قاسم را از حکومت جزیره العرب که پدرش به او سهم داده بود عزل کرد و مأموری هم به مرو فرستاد و مأمون را به بغداد احضار کرد. مأمون باز هم با مشورت فضلبنسهل سرخسی خراسانی، بااتکا به قوای ایران و ماوراءالنهر، در مقام مخالفت بلند شد و فرستادگان برادر را بیجواب پس فرستاد. با این امر اختلاف بین ۲ برادر آغاز شد و جنگی درگرفت که ۴ سال به طول انجامید. نتیجه آن هم پیروزی مأمون بر برادرش بود. البته بعد از این قضایا محمدامین از سوی دستگاه مأمون به قتل رسید و او همهکاره ممالک اسلامی شد. فضلبنسهل که هوای استقلال تمامی ایران را در سر داشت، مأمون را مجاب کرد تا در مرو بماند و آنجا را پایتخت خود کند. از طرف دیگر، چون بغداد سالهای متمادی پایتخت خلفای عباسی بود و مرکز قدرت آنان محسوب میشد، با این کار نغمههای شدید مخالفت با مأمون از ۲ تیره قوی علویان و عباسیان و رؤسای قبایل عرب بلند شد. حتی جنگهایی هم رخ داد. باز هم فضلبنسهل در مقام چارهجویی برآمد و به مأمون گفت برای تسکین نهضت سادات علوی باید یکی از آنان را در حکومت دخالت دهد و به این وسیله مردم را از اطراف سادات پراکنده کند؛ تا از این طریق بتواند نهضت آنان را درهم شکسته و شهرهای اشغال شده را پس بگیرد. مأمون پیشنهاد فضل را پذیرفت و گفت، چون حضرترضا (ع) شاخص بین آلعلی (ع) و امام برحق شیعیان و مقدم بر همه سادات است، همچنین در نظر شیعه و سنی و فِرق دیگر مقبولیت عامه را دارد، بهترین گزینه برای ماست و با همین نقشه از ایشان دعوت میکنیم.
تهدید مأمون و ولیعهد شدن امامرضا (ع)
مأمون که مصونماندن حکومتش را در آمدن امامرضا (ع) به خراسان و واردکردنش به حکومت میدانست، چند نامه به مدینه برای آن بزرگوار فرستاد و از امامرضا (ع) برای قبولی خلافت یا ولیعهدی به مرو دعوت کرد. امامرضا (ع) به همه این نامهها داد، تا اینکه مأمون ابنضحاک را با چندی از بزرگان مرو به مدینه فرستاد که آن حضرت را به هر نحو شده به مرو بیاورند. با ورود آنها به مدینه، امامرضا (ع) دیدند به جز حرکت بهسمت خراسان چاره دیگری ندارند و همراه شدند. در راه هم به دستور مأمون قرار شد تا حضرت از کوفه که تحت اشغال سادات و شیعیان بود و همچنین قم که محب اهلبیت (ع) زیاد داشت نگذرد؛ چرا که او میترسید در این شهرها حضرت متمرکز شده و به درخواست مأمون اعتنایی نکند. برای همین امامرضا (ع) با فرستادگان مأمون از راه بصره، اهواز، شیراز و... بهسمت مرو آمد. بنیعباس بعد از قتل محمدامین به مأمون بیمهری میکردند، وقتی امامرضا (ع) به مرو رسید مأمون به ایشان پیشنهاد خلافت داد و اصرار کرد که اگر خلافت را قبول نمیکنید، ولیعهدی را بپذیرید. حضرت که از منظور مأمون برای تهدید بنیعباس و ساکتکردن بنیفاطمه آگاه بود و میدانست عاقبت کار چه میشود، قبول نکرد. مأمون ۲ ماه به حضرت اصرارکرد و وقتی دید نتیجهای ندارد، در جلسه خصوصی با حضور فضلبنسهل سرخسی خراسانی و وزیر خود، حضرت را در صورت نپذیرفتن، تهدید به قتل کرد. حضرت پیشنهاد را قبولکرد، به شرط آنکه در امور دخالتی نکند. این شد که در روز سهشنبه، دوم ماهرمضان سال ۲۰۰ ق، امامرضا (ع) بهعنوان ولیعهد مأمون معرفیشد.
چاپلوسی مأمون و انتشار سکههای ولیعهدی امامرضا (ع)
۲ سال و ۲ ماه ولیعهدی امامرضا (ع) در دوره مأمون به طول انجامید. مأمون هم در این دوران با چاپلوسی برای اینکه خود را شیعه نشاندهد و بگوید به حضرترضا (ع) ارادت دارد، دستور داد تا سکهها را که شامل درهم و دینار میشد، بهنام حضرترضا (ع) ضرب کنند و در تمام ولایات و ممالک اسلامی فرمان و بخشنامهای صادرکردند مبنی بر اینکه رأس و رئیس تمام سادات و امام، با خلیفه وقت سازش کرده و بهزودی خلافت مرکزی علوی بهوجود خواهد آمد. البته او برای اینکه امامرضا (ع) را نزدیک خود نگهدارد، دقیقا ۲ سال بعد از ولیعهدی حضرت بنابه روایتی دختر و بنابه روایتی خواهرش را به عقد حضرت و دختر دیگرش امالفضل را هم در همان زمان به عقد امامجواد (ع) درآورد. حتی لباس رسمی بنیعباس را که مشکی بود، مبدل به لباس سبز کرد که در شعائر آلعلی (ع) است.
نقشه مأمون برای کشتن امامرضا (ع)
بنیعباس در دومین سال ولیعهدی امامرضا (ع) در بغداد به مخالفت با مأمون قیام کردند. مأمون برای خاموشی این قیام امامرضا (ع) و فضل را همراه خود کرد و بهسمت بغداد بهحرکت درآمد. در راه مأمون و فضل تصمیم گرفتند تا حضرت را بکشند و مهمترین خطر برای آینده حکومت عباسی را از بین ببرند. از طرف دیگر، چون فضلبنسهل سرخسی خراسانی، در سر استقلال ایران را میپروراند و مأمون هم از این قضیه آگاه بود، و، چون فضل ایرانی بود و تحت حمایت، برای همین مأمون تصمیم گرفت ابتدا فضل را بکشد. او به داییاش دستور داد تا در حمام سرخس فضل را بکشد تا کسی از توطئهها برای از بین بردن امامرضا (ع) آگاه نشود.
هوش مأمون با بارش باران به کارش نیامد
مأمون که در ۲ سال ولیعهدی حضرت متوجه شده بود تا چه اندازه حضرت در بین مردم محبوب است و همیشه با اتصال به این مهم جلو دسیسههای زیادی را میگرفت. چندی قبل از اجرای نقشه کشتن امام رضا (ع)، پیشنهاد خواندن نماز باران را به حضرت داد. او معتقد بود که بارانی نمیبارد و از محبوبیت حضرت کاسته میشود. وقتی موضوع در بین مردم مطرح شد، جمعیت زیادی جمع شدند؛ جمعیتی که مأمون با دیدن آن از پیشنهادش پشیمان شد و دستور داد تا مردم متفرق شوند و نماز خوانده نشود. بارفتن تعدادی از مردم، امامرضا (ع) به اصرار افرادی که مانده بودند نماز را خواند و باران هم بارید و اینجا هوش مأمون دیگر به کارش نیامد.
عزاداری مأمون با پای برهنه برای حضرترضا (ع)
در روز جمعه آخر ماه صفر سال ۲۰۲ ق، مأمون با سم امامرضا (ع) را شهید کرد و علت مخالفت بنیعباس با خودش را از بین برد؛ او با همین کار حتی پایه خلافت سوری خود را محکم کرد. آنطور که اباصلت هروی نقل کرده است، مأمون همان روز حضرت را احضار کرد. در منزل مأمون ظرف انگوری جلو مأمون بود. یک خوشه خودش برداشته و خوشه دیگر را که با نخ و سوزن خیاطی دانههای آن را به سم آلود کرده بود به حضرت داد. حضرت از خوردن آن ابا داشتند. پس از اصرار زیاد چند دانه خوردند و بقیه را گذاشتند و از خانه خارج شدند. البته شیخ مفید در کتاب ارشاد، مسمومشدن حضرت را با انار دانسته که به دستور مأمون بعد از حجامت از سوی غلام مأمون صورتگرفته و حضرت با خوردن آب آن انار ۳ روز بعد به ملکوت پر کشید. مأمون شهادت امام رضا (ع) را تا یک روز مخفی کرد و بعد از آن هم با فرستادن پیک، عدهای از بزرگان سادات را خبردار کرد. آنطور که در تاریخ آمده منظور مأمون از این کار این بوده که پیکر حضرت را به آنها نشان بدهد و آنها صحیحالبدن بودن امام (ع) را ببینند و بگوید که حضرت با اجل خود رحلت کردهاند. باز هم مأمون بعد از شهادت حضرت که به دست خودش بود، شروع به حیله و چاپلوسی کرد؛ یقه پیراهنش را درید، سرش را برهنه کرد و حتی کفشهایش را درآورد و جلو جنازه حضرت شروع به ناله و گریه کرد. سپس دستور داد تا جنازه حضرت در محل خوبی که همان بقعه پدرش است، دفن شود. او از این کارها به دنبال این بود که بگوید حضرت خودش فوت کرده و ما داغدار ولیعهدمان هستیم.
تعیین محل دفن
طی ۲ سال و ۲ ماه که امامرضا (ع) بهعنوان ولیعهد در خراسان زندگیکرد، چندینبار به شاگردان و مریدانش از نحوه فوتش گفت. حتی وقتی به قریه سناباد رفت و از آنجا به بقعه هارونالرشید برده شد، در بقعه هارونی با دست مبارک محلی را خط کشید و فرمود اینجا محل دفن من است. بعدها هم به خواجه اباصلت گفت که با فوت من مأمون دستور دفنم را زیر پای پدرش خواهد داد، اما بدان که زیرپا و دست راست و چپ را هرکاری بکنند نمیتوانند حفر کنند، چون محل دفن من بالای سر هارون است. برای همین فقط زدن یک کلنگ بر قسمت بالای سر هارون کافی است تا محل دفن من باز شود. همانطور هم شد و حضرترضا (ع) بالای سر هارونالرشید و برخلاف خواسته مأمون که گفته بود پایین پای هارونالرشید را حفر کنند، دفن شد. البته همانطور که خود امامرضا (ع) هم میدانست، دعوت مأمون از ایشان برای رفتن به خراسان بیغرض نیست و آخرین سفر ایشان خواهد بود، پیامبر (ص) هم در روایتی پیشتر فرموده بودند که یکی از پارههای جگرم در شهری در توس دفن خواهد شد و همانطور هم شد. حتی روزی که حضرت میخواست از مدینه بهسمت خراسان حرکت کند، اهل و عیال و کسان خود را جمع کرد و گفت: برای من گریه و نوحهسرایی کنید تا صدای گریههایتان را بشنوم؛ زیرا امید برگشتن از این سفر را ندارم.
نیشابور و سلسلهالذهب
از همه شهرها مردم برای زیارت حضرت میآمدند. وقتی که در راه رسیدن به مرو وارد نیشابوری شدند که در آن زمان بزرگترین شهر خراسان بود، سیل جمعیت آنقدر زیاد بود که جلو حرکت را گرفت. در این شهر مردم بهخصوص ابوزرعه راضی و محمدبناسلمالتوسی از حضرت خواستند تا حدیثی بگوید. واقعهای که گفته میشود چندصد نویسنده هم دست به قلم شدند تا آنچه را حضرت میگوید ثبت کنند. در همین شهر امامرضا (ع) حدیث سلسلهالذهب را گفت که مضمونش بر این است که راهنمایی شناختن خدای قادر یکتا، ائمهاطهار (ع) هستند.
بقعه هارونی و حرم مطهر امامرضا (ع)
زمانی که مأمون پدرش را دفن کرد، برایش آرامگاهی ساخت و بعد از اینکه امامرضا (ع) را شهید کرد، آن حضرت را داخل همان آرامگاه دفن کرد. بعد از فوت مأمون در روز پنجشنبه، ۱۸ رجب ۲۱۸ ق و دفنش در شهر طرطوس که شهری بین حلب و انطاکیه است، پادشاههایی که برسرکار آمدند دستی بر آرامگاه هارون کشیدند، چون دیگر مردم آنجا را به دلیل دفن حضرترضا (ع) زیارت میکردند.
بهعنوان نمونه در سال ۴۰۰ ق به امر سلطان محمود غزنوی، گنبد مطهر اولی ساخته شد و ۱۰۰ سال بعد از آن هم گنبد بالایی در سال ۵۰۰ ق به وسیله ابوطاهر قمی، حاکم خراسان و وزیر سلطان سنجر ساخته شد.
نخستین تزئین حرم مطهر
طی سالها این بقعه که دیگر برای مردم بهعنوان حرم مطهر شناخته میشد، آسیب دید. البته بیشتر صدمهها بهدلیل تجاوز مغولها بود. سلطان محمد خدابنده که خودش از نسل هلاکوخان مغول بود، وقتی در سال ۷۰۳ ق به حکومت رسید، تعمیراتی را شروع کرد. او، چون خودش بهوسیله علامهحلی شیعه اثنیعشری شده بود، دستور تزئین حرم مطهر را برای اولینبار صادرکرد. همچنین گفت در تمام کشور بهنام ۱۲ امام خطبه خوانده شود. از تزئینات او در حرم، کارگذاشتن در و قندیل طلا و زینتهایی در کل حرم و نقرهکوبکردن صندوق مطهر حضرترضا (ع) است. در کنار این برای اینکه قبر هارونالرشید هم مشخص باشد این تبر با علائمی نشانهگذاری شده بود.
حرم مطهر و نام مشهد
طی سالها و جنگها، تعدادی از حکمرانان خواستند حرم را از بین ببرند، اما نتوانستند. حتی امیرتیمور در موقع استیلای خود در سال ۷۸۳ ق توس را خراب کرد و به شکل بیابان درآورد. مردم متواری شدند و به اطراف حرم پناه آوردند. پس از فوت امیرتیمور گورکانی، پسرش شاهرخشاه در مقام جبران برآمد و دستورداد دور همین محل حصاری کشیده شود و حرم مطهر بهعنوان نقطه مرکزی در وسط قرار بگیرد و اسم آن را از سناباد به مشهدالرضا (ع) تغییر داد. همسرش هم برای ارجنهادن به این شهر شروع به وقف و ساخت ساختمانهای مختلف کرد که یکی از آنها مسجد گوهرشاد است که همچنان پابرجاست. با این اقدامات به تدریج مشهد آباد شد.
۳ در طلا و ۱۷ در نقره در حرم مطهر
با آبادی که شاهرخ به مشهد آورد، باعث شد تا توجه به این شهر و حرم مطهر گستردهتر شود. از توجهها به حرم این بود که اگر پادشاهان در جنگی فتوحاتی بهدست میآوردند، سعی میکردند از محل آن در حرم مطهر هزینه کنند. بهعنوان نمونه در زمان نادرشاه، سقاخانه از محل طلاهای هندی درست شد. شاهعباس هم در طلایی به حرم مطهر اهدا کرد که پایین پا نصب شد و فتحعلیشاه هم که خیلی به امامرضا (ع) ارادت نشان میداد، در طلای مرصع جواهرنشان را تقدیم به حرم مطهر کرد که نامش روی شعر حک شده روی در هست. در کنار این درها، درهای نقره حرم هم کم نیست که تعداد آنها به حدود ۱۷ در میرسد.
طلاکوبی ایوان حرم مطهر به دست نادرشاه
صحن کهنه در سمت جنوبی خودش ایوانی معروف به ایوان طلای نادری دارد. آنچه زیر طاق ایوان قرارگرفته نزدیک به ۸ متر و عرض جنوبی و شمالی ۷ متر و نیم است. ایوانی که نادرشاه افشار که علاقه فراوانی به حضور در حرم و زیارت امامرضا (ع) داشت، آن را قبل از نشستن روی صندلی پادشاهی طلاکوب کرد. نادر وقتی نایبالسلطنه و استاندار خراسان بود، دستور داد تا کل ایوان را طلا بزنند و شعری روی آن حکاکی کنند. بیتی از این شعر میگوید:
شهر یاران را از این ایوان کیوان روز و شب/دیده امید، چون کشکول بر دست گداست.
اسناد و نوشتهها برگرفته از کتاب شمس الشموس (تاریخ آستان قدس رضوی) است