ضربان قلب ما همگام با پسر شیراز تپید، وقتی بر روی تشک لاجوردی غزلی عاشقانه سرود و طلای المپیک توکیو را روی سینه خود نشاند.
مدتها بود منتظر چنین لحظاتی بودیم تا غمهای خود را لختی لااقل فراموش کنیم و آرزوهایمان شکل باورهایمان شود.
دیروز بغضهایمان ترکید وقتی در سرزمین آفتاب تابان، گوش شکسته وطن حماسه ساز شد و شادی پهنای صورت مام میهن را پوشاند. دیروز محمد رضا گرایی شکوهمندانه کشتی گرفت و صدای خرد شدن استخوانهای حریف چغر اوکراینی را به گوشها رساند تا ایران مهد خوبان پس از مدتها گلخندهای بر لبان خود بنشاند و به عشق غول جیبی ۶۷ کیلویی اردوگاه میهن هلهله کند.
این مرهمی بر دلهای خسته بود. وقتی محمد رضا همچون سیاوش به تنهایی از آتش گذر کرد و با گامهای سترگ به سوی سکوی قهرمانی پیش تاخت، بوی بهار تمام تابستان این حوالی را پوشاند تا یقین پیدا کنیم در صعبترین شرایط از خاک ایران گلهایی میروید که عالم را در پلک بهم زدنی گلباران میکند.
طلای پسر خوب آنسوی حافظیه کاری کرد تا در ساعت پانزده و چهل دقیقه از تمام ساعتها بیرون بزنیم و به عشق یک پرچم سه رنگ و یک عشق اهورایی کِل بکشیم.
حالا میتوانیم با طلای گرایی بی بدیل روی ابرها قدم بزنیم و از فرط شادی سرهای خود را به سقف آسمان بکوبیم. حالا میتوانیم همبال فرشتگان تا دیار آفتاب بال بگشاییم و بوسهای بر بازوان ستبر مرد طلایی المپیک توکیو بنشانیم.
حالا که پس از یازده روز زمین به جای خوبی برای قهرمانان این خاک بدل شده و طلسم شکسته، لابد میتوان با دستی تمام دنیا را نگه داشت و با دست دیگر طلا را لمس کرد و پا به سرزمین شور و شادی و عود و سنجد گذاشت.
حالا باید از سویدای دل لبخند زد و عکسی به یادگار با بیرق خونین وطن گرفت. عکسها خاطرات دلربا را بهتر ذخیره و دقایق خوشبختی را بیشتر ابدی میکنند.