حسینی نژاد | شهرآرانیوز - صبح از پنجره اتاق دیدم که سرتیپ شین آمد. نرفتم بیرون. سرتیپ شین قدم زد و منتظر بود که بروم بیرون. دید که نمیروم. مرا صدا زد. رفتم. پرسید: «چیه؟» گفتم: «شما طبق چه مقرراتی دستور میدهید تا یک عده جوان پانزدهشانزدهساله را با باتومبرقی کتک بزنند؟ مگر اینها چکار کردند؟» این را که گفتم، دیگر نتوانست تحمل کند. گفت: «نفهمیدم! شما مرا مورد بازخواست قرار میدهید؟» گفتم: «چه اشکالی دارد؟ مگر من و شما چه فرقی با هم داریم؟ بنده از شما جوانترم و فردا باید جای شما را بگیرم؛ از حالا باید بدانم که شما چه تفکری دارید!» این را که گفتم، تحملش تمام شد و گفت: «برو در دفترت تا فردا بگویم چکار کنی!»
دوسه هفته قبل از پیروزی انقلاب بود که این تنش اتفاق افتاد. اگر انقلاب پیروز نمیشد، معلوم نیست چه بلایی بر سر این سروان شجاع میآمد. نام این جوان در آن زمان هنوز بر سر زبانها نیفتاده بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از شروع غائله غرب کشور ازسوی ضدانقلاب، برای بررسی وضعیت و برخی پرسشها راهی تهران شد تا از دکترچمران پرسشهایی بکند. مهدی چمران، برادر دکترچمران میگوید: «من بههمراه دکترچمران عازم منطقه غرب برای بررسی وضعیت سردشت و دیگر مناطق بودیم. فردی نزد ما آمد و گفت: سروانی ارتشی و برادری سپاهی آمدهاند و دکترچمران را کار دارند. دکتر برای خروج از ساختمان بهسمت در خروجی حرکت کرد. سروان بهسمت دکتر آمد و یکدیگر را در آغوش گرفتند. انگار سالها یکدیگر را میشناختند. سروان خود را معرفی کرد و گفت: من سروان علی صیادشیرازی از اصفهان خدمتتان رسیدم. آنجا نخستین باری بود که نام صیاد بهگوشم خورد.»
وقتی برخی نمایندگان مجلس فریاد مخالفت علیه ارتش سر دادند و بهدنبال انحلال این نهاد مهم کشور بودند، دکترچمران با استواری مقابل آنان ایستاد و نطقی آتشین ایراد کرد. او این درخواست را همنوایی با ضدانقلاب میدانست. او در ادامه سخنان چنین گفت: «بهخدای بزرگ سوگند میخورم افسرانی هستند در این ارتش که من با کمال جرئت و جسارت در پشت آنها نماز خواندهام و نماز میخوانم! بد نیست از یکی از افسران پاک اسمی ببرم بهنام سرگرد صیادشیرازی که هماکنون بهفرماندهی عملیات غرب منصوب شده و یک سرگرد است؛ این افسری است که پارسال در سردشت همراه من بود و پاکی و تقوا و ایمان و شجاعت و هرچه بخواهید در این افسر بینظیر است؛ افسری است که در تفسیر قرآن شاید بگویم ازبیشتر کسانی که در اینجا نشستهاند، تبحر زیادتری داشته باشد!» دکترچمران در همان سفر نخست او را کشف کرده بود.
علی صیادشیرازی بهسال۱۳۲۳ در شهرستان درگز در شمال استان خراسان (کبودگنبد) در خانوادهای مذهبی و نظامی دیده بهجهان گشود. جدش صیادخان از عشایر ترکزبان استان فارس و در جوانمردی و شجاعت شهره خاصوعام بود. وی پس از مدتی بههمراه خانواده و فرزندانش عازم درگز شد، در آنجا رحل اقامت افکند و دیگر به ایل بازنگشت. پدر صیادشیرازی، زیادخان، شغل نظامی داشت و در ژاندارمری مشغول خدمت بود. وی مدتی از این شغل کنارهگیری کرد و لباس نظامی را کنار گذاشت. زیادخان در نامهای که به فرماندهش نوشته، آورده است: «اکنون حرمت این لباس شکسته شده و هر دزد گردنهگیری این لباس را پوشیده و بهجان مردم افتاده است؛ تا وضع بدینگونه است، من نمیتوانم این لباس نظامی را بهتن کنم!»
زیادخان بهپیشنهاد برادرش با شهربانو، دختر یکی از همولایتیهای خویش ازدواج کرد. ثمره این ازدواج فرزند پسری بود که «علی» نام گرفت. در حقیقت عشق و اخلاص و ارادت خالصانه پدرومادر صیادشیرازی به امیرالمؤمنین (ع) سبب شد که این نام را برای فرزند خویش انتخاب کنند. علی هنوز یکساله نشده بود که پدرومادرش تصمیم گرفتند به مشهد کوچ کنند و مقیم شهر امامرضا (ع) شوند. زیادخان که دوباره شغل نظامیگری را انتخاب کرده بود، ناچار بود به شهرهای مختلفی منتقل شود و خانوادهاش هر سال در شهر جدیدی باشند؛ همین وضعیت سبب شد صیادشیرازی با مردمان و فرهنگ و آداب گوناگون آنها آشنا شود. دوران تحصیل وی از دبستان تا دبیرستان در شهرهای مشهد، آمل، گنبدکاووس و تهران سپری شد. «علی» در همه دوران تحصیل از شاگردان ممتاز بود.
سال۱۳۴۳ وارد دانشگاه افسری شد. چند سال بعد با درجه ستواندومی دانشآموخته شد و به انجام وظیفه پرداخت. در همین سال برای طی دوره مقدماتی توپخانه عازم اصفهان شد. با پایاندادن دوره مقدماتی، مدتی در مناطق غرب کشور در مشاغل افسر دیدهبان توپخانه و معاون آتشبار و فرمانده آتشبار، در تبریز و سپس لشکر۸۱ کرمانشاه بهخدمت خود ادامه داد. سال۱۳۵۰ با دخترعمویش ازدواج کرد و زندگی مشترک خویش را با دختری باحجاب و مؤمن آغاز کرد. در همین سال برای گذراندن دوره آموزشی زبان انگلیسی به تهران رفت و پس از پایان دوره و جدیت در تحصیل، سرانجام خود از استادان زبان انگلیسی شد.
وی درباره اقدامات خود پس از دریافت درجه افسری میگوید: «پس از طی یکسال دوره مقدماتی رسته توپخانه، به لشکر۲ تبریز رفتم. در سال۱۳۴۸ مأموریت استقرار در مرزهای غرب کشور، قصرشیرین به لشکر۲ تبریز داده شد. بنده بهعنوان افسر دیدهبان توپخانه و معاون آتشبار، حدود یکسال در این مأموریت بهسر بردم. لشکر تبریز در سال۱۳۴۹ منحل شد و گردان ما که گردان۳۰۲ توپخانه بود، به توپخانه لشکری لشکر۸۱ زرهی کرمانشاه انتقال یافت و من فرمانده آتشبار شدم. بعد از یکبار جابهجایی و انتصاب در فرماندهی آتشبار در گردان۳۱۶ توپخانه، برای گذراندن دوره آموزش زبان انگلیسی به تهران رفتم. سپس با پذیرفتهشدن در کنکور اعزام به خارج در سال۱۳۵۱ برای گذراندن دوره تخصصی توپخانه با عنوان دوره هواسنجی بالستیک توپخانه به آمریکا رفتم.» صیادشیرازی در سال۱۳۵۳ بههمراه یکی از همکاران خویش به آمریکا رفت و دوره کوتاه هواسنجی را در این کشور گذراند و بهعنوان نفر ممتاز دوره از میان دانشجویان ۱۵کشور جهان معرفی شد. پس از بازگشت از آمریکا بهعنوان استاد در مرکز توپخانه اصفهان مشغول فعالیت شد.
زندگی شهیدصیادشیرازی از همان ابتدای جوانی با معارف دینی همراه بود. او از جلسههای مذهبی استقبال میکرد و در آنها حضور فعال داشت. او حتی زمانی که در آمریکا بود، مثل یک طلبه دینی با شجاعت بسیار با آنان درباره اسلام، خانواده و تشیع بحث میکرد. وی همواره به احکام دین عمل میکرد و سخت به مسائل شرعی پایبند بود. پیش از انقلاب با اینکه فضای جامعه آلوده بود، صیادشیرازی هیچگاه به دام آلودگیها نیفتاد، بلکه برعکس، سعی میکرد دیگران را نیز از گرفتارشدن در دامهای تباهی و فساد برحذر دارد و در این راه بهنحو چشمگیری موفق بود.
او در سال۱۳۵۶ بهفکر تشکیل شبکههای پنهانی مبارزه در ارتش افتاد. هدف این شبکه سازماندهی و تشکیل نیروهای مسلمان در پادگانها بود. بههمین دلیل بهشدت تحت مراقبت قرار گرفت، اما همچنان مخفیانه به کارهای مذهبی میپرداخت. سرانجام بهدلیل حمایت از نیروهای انقلابی بازداشت و البته پس از مدت بسیارکوتاهی، با پیروزی انقلاب اسلامی، آزاد شد.
صیادشیرازی موفق شد با درایتی خاص، پادگان نظامی اصفهان را با همه نیروها و تجهیزاتش به خدمت انقلاب درآورد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، صیادشیرازی همواره با جدیت و اخلاص و سختکوشی در خدمت انقلاب اسلامی و مردم مسلمان ایران بود. این شهید سعید، در هنگامه غائله سال ۱۳۵۸ ضدانقلاب کردستان، بهفرماندهی عملیات شمالغرب کشور برگزیده شد و در کنار دوستان سپاهیاش، نیروی مشترکی تشکیل داد و بهنحو شایستهای پاکسازی منطقه غرب کشور از لوث وجود اشرار ضدانقلاب را بهانجام رسانید. وی بهپاس دلاوریهایش در آزادسازی غرب کشور از چنگال ضدانقلاب، به درجه سرهنگی مفتخر شد.
روایت:
شرح تصویر به یادماندنی شهید صیاد شیرازی به روایت فرمانده پایگاه پنجم هوانیروز ارتش
این فرمانده مجاهد، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به مدت چند سال در بخشهای مختلف ارتش بهویژه در غرب کشور به پاسداری از کیان کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش تلاشی گسترده داشت؛ بههمین دلیل و نیز بهپاس پیشینه بسیار زیادی که در زمینههای نظامی داشت و بهدلیل توان ویژه در سازماندهی و مدیریت نظامی، مورد توجه خاص امام (ره) و یاران انقلاب اسلامی قرار گرفت و در سال۱۳۵۸ بهعنوان فرمانده عملیات غرب کشور منصوب شد و عملیاتهای مختلفی علیه گروههای کمونیستی و ضدانقلاب در کردستان و شهرهای پاوه، مریوان و حتی سنندج که شروع به تجزیهطلبی کرده بودند، انجام داد.
تهیه طرحهای عملیاتی بینظیر و تلاشهای وی در ساماندهی ارتش و ساختار نیروهای مسلح، به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگانهای مریوان، بانه و سقز منجر شد. پس از تحقق و اجرای موفق این طرحها، صیادشیرازی با ۲درجه ارتقا، با درجه سرهنگتمامی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد، اما او از همان ابتدا به فرماندهی بنیصدر در مدیریت جنگ در غرب کشور معترض بود و میگفت بنیصدر همواره میان ارتش و سپاه اختلاف ایجاد میکند. بههمین علت بنیصدر دستور خلع ۲درجه وی را صادر کرد. پس از برکناری بنیصدر و در دوران ریاست جمهوری شهیدرجایی، مسئولیت قرارگاه حمزهسیدالشهدا برای هماهنگی میان ارتش و سپاه را به صیادشیرازی دادند و او دوباره به کار بازگشت و بهدلیل رشادتهای زیاد، در میانههای سال۱۳۶۰ بهعنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش منصوب شد.
نشریه «مالین» چاپ فرانسه در سال۱۳۶۲ صیادشیرازی را اینگونه توصیف میکند: «برای صیادشیرازی، فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران، کلید پیروزی به تانک و موشک بستگی ندارد، بلکه فقط به خداباوری بستگی دارد. قدی کوتاه، نگاهی روشن و دستهایی که با انگشتر عقیق صاف روی میز ستاد مشترک روی هم قرار گرفتهاند. این متخصص توپخانه که دوره تخصصی خود را در آمریکا گذرانده و امروز نیروی زمینی ارتش ایران را هدایت میکند، از فرمولها نمیترسد. او با سادگی میگوید که یک سرباز اسلام است!»
در مهر سال۱۳۶۰ بهپیشنهاد رئیس شورای عالی دفاع، از سوی امامخمینی (ره) به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی منصوب شد و در این سمت، فرماندهی نیروهای ارتش اسلام را در عملیاتهای پیروزمندانه ثامنالائمه (ع)، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس برعهده داشت. او در سال۱۳۶۵ بهنمایندگی حضرتامام (ع) در شورای عالی دفاع منصوب شد، اما هرجا که لازم بود، وارد میدان مستقیم جنگ میشد.
در دوران ۸ سال دفاعمقدس که اوج مقاومت و ایثار مردم و رزمندگان ایران اسلامی بود، منافقین به دامان دشمن پیوسته و مستقیم و غیرمستقیم در تلاش برای ضربهزدن به نظام جمهوری اسلامی ایران و رزمندگان اسلام بودند. آنها در طول جنگ تحمیلی به کارهای اطلاعاتی و در مقاطعی دیگر با پشتیبانی تدارکاتی، خرابکاری، ترور و نیز حضور در جبهههای نبرد میپرداختند و بهگفته صیادشیرازی، منافقین یاوران اردوی خصم بودند، اما از جمله عملیاتهایی که منافقین بهصورت مستقیم در پایان جنگ به آن وارد شدند، عملیاتی بود که آن فرقه تروریستی، نامش را «فروغ جاویدان» گذاشته بودند که یک هفته پس از پذیرش قطعنامه۵۹۸ بهوسیله ایران در سوم مرداد۱۳۶۷، از محور خانقین، خسروی، سرپلذهاب، کرند و کرمانشاه آنرا شروع کردند.
از آن سو، اما در ایران عملیاتی با نام «مرصاد» به فرماندهی صیادشیرازی علیه منافقین انجام شد. اوج فداکاری، فرماندهی و رشادت صیادشیرازی به این عملیات مربوط است. این فرمانده شجاع و باتدبیر پس از حضور در منطقه از طریق فرماندهی متحرک هوایی و با استفاده از بالگرد، همه محورهای هجوم منافقین را شناسایی کرد و ابتکار عمل را از منافقین گرفت و حرکت ستون نظامی آنها را متوقف کرد. صیادشیرازی در خاطرات خود درباره عملیات مرصاد میگوید: «در آن زمان من نماینده حضرتامام (ره) در شورای عالی دفاع بودم و در ساعت۲۰:۳۰ مورخ سوم مرداد ۱۳۶۷ معاون عملیات ستادکل نیروهای مسلح به من تلفن کرد و گفت دشمن از سرپلذهاب و گردنه پاتاق دارد جلو میآید و بهسرعت در حال پیشروی است (آن موقع من در ستادکل خدمت نمیکردم) و به من حکم مأموریت داده شد. شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم... صبح روز ۵ مرداد سال ۱۳۶۷ عملیات مرصاد با رمز یاعلی (ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود.»
در عملیات مرصاد که به فرماندهی صیادشیرازی انجام شد، حدود ۲هزار نفر از منافقین بههلاکت رسیدند و حدود ۱۵۰۰ نفر مجروح، هزار نفر از منطقه متواری شدند و ۱۵۰ نفر بهاسارت درآمدند. همچنین بیش از ۱۲۰ تانک، ۴۰۰ نفربر، ۲۴۰ خمپارهانداز ۸۰و ۶۰میلیمتری و ۳۰ توپ ۱۰۶میلیمتری منهدم شد. غنایم بهدستآمده نیز شامل صدها قبضه آرپیجی۷، تیربار و خمپارهانداز، دهها تانک و نفربر، ۱۲ توپ ۱۲۲میلیمتری و مقادیری تجهیزات الکترونیکی و مخابراتی بود.
پس از رحلت امام (ره) و تشکیل ستاد کل فرماندهی کل قوا، بهدرخواست رئیس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح و موافقت فرماندهی معظم کل قوا، صیادشیرازی بهسمت معاونت بازرسی ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح منصوب شد. او در سال۱۳۷۲ با حکم فرمانده کل قوا بهسمت جانشین رئیس ستادکل نیروهای مسلح منصوب شد و در ۱۶فروردین سال۱۳۷۸ همزمان با عید سعید غدیر با حکم مقام معظم رهبری به افتخاردرجه سرلشکری رسید.
مطالعه بیشتر
گفتوگوی شهرآرانیوز با دکتر مهدی صیاد شیرازی درباره ویژگیهای شخصیتی و خانوادگی شهید صیاد شیرازی
سرانجام این فرمانده متعهد در ۲۱فروردین سال۱۳۷۸ درحالیکه با خودرو شخصی بهقصد عزیمت به محل کارش از خانه خارج شده بود، مورد هجوم مرد ناشناسی قرار گرفت. بهگفته شاهدان، مرد تروریست با پوشش رفتگر در حوالی خانه وی بهکمین نشسته بود و او را هنگام خروج از خانه بهگلوله بست. در پی این حادثه، سخنگوی گروهک تروریستی منافقین در تماس با خبرگزاری فرانسه در نیکوزیا، مسئولیت این جنایت را برعهده گرفت.
پس از شهادت صیادشیرازی، درجه سپهبدی ازسوی مقام معظم رهبری به وی داده شد. در این حکم آمده است: «بهپاس رشادت و فداکاریهای امیر سرافراز ارتش اسلام و سرباز صادق و فداکار دین و قرآن، نظامی مؤمن، پارسا، پرهیزگار و فرمانده دلاور و نامدار ۸ سال دفاع مقدس، سرلشکر علی صیادشیرازی که بهدست دشمنان مجرم، خونخوار و منافقین روسیاه به فیض عظمای شهادت نائل گردید، درجه سپهبدی به آن امیر بزرگوار اهدا گردد تا بهعنوان نشان افتخار و شایستگی وی باقی بماند.»
بیشتر بخوانید:
صیاد شیرازی چرا و چگونه به دست منافقین ترور شد؟ | طراح ترور یک منافق «عفوشده» بود!