فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

به مناسبت بیست‌و‌چهارمین سالگرد شهادت امیر شهید سرتیپ محمدجعفر نصراصفهانی

  • کد خبر: ۴۹۲۱۳
  • ۱۹ آبان ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۷
به مناسبت بیست‌و‌چهارمین سالگرد شهادت امیر شهید سرتیپ محمدجعفر نصراصفهانی
محمدجعفر نصراصفهانی، فرزند تقی، روز دهم شهریور‌۱۳۳۹ در محله منارجنبان اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم متوسطه در رشته ریاضی در اصفهان ادامه می‌دهد و ازآنجاکه عکاسی می‌داند، یک لابراتوار عکاسی در منزل دایر می‌کند برای تکثیر عکس‌های امام (ره) و تصاویر تظاهرات مردمی.
حسین بیات | شهرآرانیوز - محمدجعفر نصراصفهانی پس از اخذ دیپلم در ۱۳۵۸ به خدمت سربازی اعزام می‌شود. آموزشی را در بیرجند می‌گذراند و پس از آن به گروه ۴۴ توپخانه اصفهان منتقل می‌شود. با روحیه مذهبی و انقلابی‌اش، یکی از فعالان انجمن اسلامی مرکز آموزش توپخانه است و همین زمینه‌ای می‌شود برای آشنایی با سرگرد صیاد شیرازی.

با شروع جنگ داوطلبانه به جبهه می‌رود؛ این حضور‌ها نخستین مجروحیت او را در منطقه عملیاتی سوسنگرد به‌دنبال دارد. در مهر ۱۳۶۰ با انتصاب سرهنگ صیادشیرازی به فرماندهی نزاجا، در دفتر او، خدمتش را از سر می‌گیرد.

بهمن این سال، خدمت دوره ضرورتش پایان می‌یابد، اما همچنان می‌ماند. چند ماه بعد ازدواج می‌کند و به توصیه صیاد شیرازی وارد دانشکده افسری می‌شود. پس از گذراندن دوره دانشکده با اینکه در مرکز توپخانه اصفهان است، رسته پیاده را انتخاب می‌کند و به‌عنوان فرمانده گروهان پیاده در خط مقدم جبهه مشغول به خدمت می‌شود.

او درنهایت در پایان جنگ در یک عملیات رزمی در منطقه مریوان و پنجوین عراق به‌شدت مجروح و به پشت جبهه منتقل می‌شود.

در همین زمان به‌واسطه تک شیمیایی دشمن بعثی شیمایی نیز می‌شود. او در طول دوران خدمت خود، مسئولیت‌هایی نظیر بازرسی لشکر ۲۸ سنندج، فرمانده گروهان دانشجویان دانشکده افسری، قرارگاه شمال غرب نزاجا، بازرسی نزاجا، معاون و فرمانده گردان تکاور تیپ ۴۵ تکاور، فرمانده تیپ یک لشکر ۲۳، را برعهده می‌گیرد تا اینکه در سال ۱۳۷۵ یک سال پس از اینکه فرماندهی تیپ یک لشکر ۷۷ پیاده ثامن‌الائمه (ع) را برعهده می‌گیرد و مجاور امام هشتم (ع) می‌شود، حال عمومی‌اش به وخامت می‌گذارد و به جمع شهدا می‌پیوندد.
 

جماعت‌های سه‌نفره

 

وقتی امام رضا (ع) شفیع شهادتت باشد

 
همسر شهید: نماز اول وقت او، زبانزد همه بود. هر جا که بود، اگر از سه‌نفر بیشتر بودند، حتما نماز جماعت اول وقت برپا می‌کرد. در خانه هم که بودیم، نماز را با اهل خانه به جماعت می‌خواند. او در دوره دانشجویی هم بار‌ها به منطقه اعزام شده بود، اما از سال ۶۳ که افسر شد، برای همیشه به جبهه رفت.
ترکشی در کمرش بود که از درد آن، توان بلند‌شدن و نشستن نداشت. علاوه‌بر‌این شیمیایی هم شده و این رنج مضاعفی بود.

آن ترکش‌ها باعث شده بود که پزشکان به شیمیایی‌شدنش توجه نکنند. در حدود سه‌چهار سال قبل از شهادتش، علائم درونی ظاهر و روز‌به‌روز وخیم‌تر شد. در‌نهایت ساعت ۱۶:۳۰ روز ۱۹ آبان سال ۱۳۷۵ به آرزوی دیرینه‌اش که همان شهادت بود، نائل آمد. یادم است با هم به مشهد رفته بودیم. از شب تا صبح در حرم گریه کرد. فردایش سوال کردم: «خب ان‌شاءا... شفای خودت را گرفتی؟» با خوش‌رویی گفت: «من شفا نخواستم.» با تعجب پرسیدم: «پس چه خواستی؟» با خنده گفت: «من از خدا شهادت خواستم و امام‌رضا (ع) را شفیع قرار دادم.»

بخشنده بود

ملوک نصراصفهانی، خواهر شهید: دو ماه آخرش را در بیمارستان بالای سر او بودم و تازه او را شناختم و فهمیدم که بخشی از حقوقی را که می‌گرفته به کسانی می‌بخشیده است که می‌خواسته‌اند دختر عروس کنند.
پدرم به حج رفته و برایش ساعت گران‌قیمتی به‌عنوان سوغات آورده بود. چند وقت بعد دیدیم که دستش نیست.
از او سوال کردیم که ساعت چه شده. گفت: «رفتم عروسی و دیدم داماد ساعت ندارد؛ به او بخشیدم.»
یک‌بار هم لباسی زیبا که با زیبایی ظاهری او تناسب داشت، خریده بود، اما وقتی به یک عروسی دعوت شده بود که دامادش کت و شلوار نداشت، به او بخشیده بود.
 

صیاد دل صیاد

وقتی امام رضا (ع) شفیع شهادتت باشد

 
امیر شهید صیاد شیرازی: این شهید بزرگوار در طول سال‌های دفاع مقدس به‌ویژه در عملیات بیت‌المقدس ۵، رشادت بسیاری از خود نشان داد و در‌حالی‌که به‌شدت مجروح شده بود، با فداکاری و از‌خود‌گذشتگی در این عملیات، ادای تکلیف نمود و با‌وجود مجروحیت حاضر به ترک جبهه‌های نبرد نشد.

به جای ملاقات من بروید نماز جماعت

سرگرد خلبان هوشنگ یاری: در بیمارستان بستری بود. به‌همراه سرهنگ براتی به ملاقاتش رفتیم. درست لحظه‌ای که رسیدیم، صدای اذان برخاست. به ما گفت: «وقت نماز است، چرا پیش من آمدید؟ چرا به نماز جماعت نرفتید؟!» و پس از احوالپرسی، ما را به نماز جماعت دعوت کرد.

هرگز نتوانستم خودم را لحظه‌ای به‌جای او فرض کنم. اگر من در آن حالت بودم، حتی نمی‌توانستم از جای خود تکان بخورم، اما ایشان مسیر زیادی را برای ادای این فریضه، طی می‌کرد تا به تکلیف عمل کند.
 
 


منابع:
اطلاعات موجود در پرونده شهید: سازمان ایثارگران نزاجا.
کتاب «مرد ره» از انتشارات و مرکز انقلاب اسلامی، سال‌۱۳۸۰
کتاب «جانم فدای اسلام» از انتشارات عقیدتی‌سیاسی ارتش، ۱۳۷۸.


بخشی از وصیت نامه

 
به مناسبت بیست‌و‌چهارمین سالگرد شهادت امیر شهید سرتیپ محمدجعفر نصراصفهانیخدایا! مرگ مرا شهادت مقرر فرما

خدایا! به خاطر ارادتی که به صدیقه کبری حضرت زهرا (س) دارم، اگر دست خالی به سویت می‌آیم، مرا ببخش و قبولم فرما...‌ای خدای مهربان! با ظهور حضرت مهدی (عج) درد‌های این ملت ستم‌کشیده را با دست‌های مبارکش شفا عنایت فرما و مرگ مرا و خانواده‌ام را شهادت مقرر فرما. از پدر و مادر عزیزم و همسر مهربانم که در طول سال‌های دفاع مقدس و بعد از آن، یاری صدیق برای حقیر بود و با دست خالی من ساخت و دم برنیاورد، حلالیت می‌طلبم.


سرباز رشید لشکر ثامن‌الائمه (ع)

سرتیپ عطاءا... صالحی
فرمانده پیشین ارتش
 
زمانی‌که فرماندهی لشکر ۷۷ خراسان را به عهده داشتم، برای سمینار فرماندهان در تهران به مرکز پشتیبانی آموزش آمده بودم و از همه یگان‌ها فرماندهان گردان‌ها آمده بودند. در حاشیه سمینار، جناب سرهنگ نصر به من نزدیک شد و گفت که دوست دارد بیاید در لشکر مشهد خدمت کند. تیپ‌هایی که در منطقه خراسان داشتیم همه فرمانده داشتند، اما یک تیپ در منطقه هویزه بود که به‌علت درگیری‌هایی که با اشرار داشتند و زد‌و‌بند‌های مختلف که درباره مسائل اجتماعی و درگیری‌های مرزی وجود داشت، مجبور بودیم هر چند وقت یک بار، فرمانده‌اش را عوض کنیم. به ایشان گفتم و او گفت: «به هرحال من باید بیایم به لشکر.» تمایل ایشان به خدمت در لشکر ۷۷ خراسان، نه به این علت که من فرمانده‌اش بودم، که به‌دلیل انتساب لشکر به ثامن‌الائمه (ع) بود.

همه ما هم با این عنوان و به خاطر همین اسم در آن لشکر بودیم. سمینار که تمام شد، جوایزی را به فرماندهان لشکر خودمان می‌دادیم. یکی را هم به ایشان دادم: گفت: «من؟» گفتم: «مگر شما جزو هفتاد و هفت نیستید؟»

چند روز بعد برای زیارت مشهد مقدس مشرف شدند و بعد از گذراندن مراحل اداری، همراه جانشین لشکر و معاون لشکر، ایشان را فرستادیم به منطقه و آنجا ایشان را معرفی کردند. بعد از یک هفته، شاهد همبستگی، اخبار بسیار خوب و موفقیت‌آمیزی از ارتباط مردمی، سیاسی، نظامی، انضباط و نگهداری و یکپارچگی واحدمان در منطقه بودیم. تعجب‌برانگیز بود که چطور یک جوان به این آسانی و به این زودی توانسته است این یکپارچگی و اتحاد و انضباط را در یگان نظامی تحت فرمانش به وجود آورد و تحرک قدرتمندانه‌ای بر این حرکت تیپ به منطقه سوسنگرد ایجاد کند. همه از او و یگانش تعریف و تمجید می‌کردند تا اینکه کم‌کم اختلال در وضعیت جسمی ایشان مشاهده و سرانجام به گونه‌ای شد که مجبور شدیم نبود طولانی ایشان را در منطقه بپذیریم و این برای ما بسیار دردناک بود.
 

درباره شهدای دیگر

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->