محمد عنبرسوز | شهرآرانیوز - یکی از مجموعههای پرمخاطب شبکه نمایش خانگی در سال ۱۴۰۰ «ملکه گدایان» به کارگردانی حسینسهیلی زاده بود که، با پخش سی قسمت در قالب دو فصل پشت سر هم، به ایستگاه پایانی خود رسید. «ملکه گدایان» یک سریال پربازیگر با ویترین تماشایی بود که از نظر ساختاری شباهت بسیاری به مجموعه «مانکن»، ساخته قبلی همین فیلم ساز در شبکه خانگی، داشت.
«ملکه گدایان» بیشتر از چیزی که انتظار میرفت، در نزد مخاطبان جا باز کرد و به طور مشخص مورد توجه نسل جوان قرار گرفت. از سریالی حرف میزنیم که به لحاظ مختصات فنی، نظرات کارشناسان و نمره منتقدان شرایط چندان خوبی نداشت، ولی برای نسل جوان جذاب به نظر میرسید. نگاهی کلی به این مجموعه نشان میدهد که، علاوه بر نقاط قوت و ضعفی که برای هر اثری طبیعی است، استفاده از کلیشههای نمایشی و الگوهای امتحان پس دادهای که بیشترمورد توجه مردم واقع میشوند، باعث شده «ملکه گدایان» دیده شود.
یکی از نکات جذاب «ملکه گدایان»، طراحی بخشی از قصه بر اساس ماجراهای کودکان کار بود؛ موضوعی که در چند سال گذشته به یکی از دغدغههای مهم اجتماعی جامعه ایران تبدیل شده است. سریال سهیلی زاده نگاهی غیرواقعی و شیک به این گروه دارد و حتی نمیتواند یک دهم از واقعیت کودکان کار را هم با مخاطبش درمیان بگذارد، اما کارگردان «ملکه گدایان»، با نگاهی حداقل گرایانه و ستایشی، سعی کرده از رسانه خود، برای اصلاح کردن فقط یک باور رایج غلط، استفاده درستی بکند.
با کیفیت تصاویر مستندی که در ابتدای هر قسمت از «ملکه گدایان» پخش میشدند، کاری نداریم. همین که فیلم ساز، به جای تلاش برای گرفتن حامی مالی بیشتر، بخشی از توجهش را به اصلاح این کلیشه اجتماعی معطوف کرده که بیشتر کودکان کار به باندهای مافیایی تعلق دارند، اتفاقی هرچند کوچک، اما مهم و چشمگیر است.
با اینکه بیشتر عناصر فنی و هنری «ملکه گدایان» در سطح متوسط قرار دارند، اما استفاده از چهرههای تازه در بازیگری، دیگر اتفاق مبارک و امیدوارکننده این مجموعه بود. آرمان درویش که وزنش، به لحاظ محبوبیت و شهرت، با دیگر ستارههای این روزهای شبکه خانگی مقایسه شدنی نیست، نقش اول مرد قصه را بر عهده گرفته بود و تلاش میکرد از فرصتش به خوبی استفاده کند.
در کنار او، یسنا میرطهماسب جوان هم که بازی در «سیزده» هومن سیدی را در نوجوانی تجربه کرده، در «ملکه گدایان» موقعیتی پیدا کرد تا شکل دیگری از بازی را هم امتحان کند. عرفان ناصری در نقش داریوش، شبنم قربانی در نقش سارا و میلاد شجره در نقش فرهاد نیز دیگر هنرپیشههای جوان «ملکه گدایان» بودند که برای اولین بار فرصت عرضه توانایی هایشان به طور گسترده را پیدا کردند و بازیهای خوبی را هم به نمایش گذاشتند. ادامه این روند در شبکه خانگی میتواند از هزینههای سرسام آور سریالهای این مدیوم کم کند و فرصت درخشش استعدادهای تازه برای حضور در سینما را نیز در اختیار نسل جوان و علاقهمند به بازیگری قرار دهد.
هرقدر که فرصت دادن سهیلی زاده به هنرپیشههای جوان در «ملکه گدایان» امیدوارکننده است، حضور بازیگران متوسط و تکراری در این اثر ذوق مخاطب را کور میکند؛ هنرپیشههایی که از این سریال به آن سریال، مسیر نقشهای فرعی مشابه را دنبال میکنند و سال هاست کسی پیشرفتی در کارشان ندیده. پانته آ بهرام، با ایفای نقش یک مادر حساس و همیشه نگران، نشان میدهد که بازی متفاوتش در «شنای پروانه» هم چیزی جز یک اتفاق نبوده. محمدرضا غفاری نیز نمیتواند ناآشنایی با مدیوم نمایش خانگی و تعلق داشتنش به همان نقشهای مکمل در سریالهای متوسط تلویزیونی را پنهان کند.
فرزاد فرزین که مشخص نیست با کدام معیار خودش را در قامت یک بازیگر تمام عیار میبیند، در سکانسهای مشترکش با الهام کردا، خام و بی تجربه ظاهر میشود؛ در حالی که رویا نونهالی هم برای ایفای نقش ملکه، برگ برندهای جز صورت سرد و یخی ندارد؛ هرچند که تلاش زیادی به خرج میدهد تا خاطره خوب نقش ناتاشا در «خواب و بیدار» را به شکلی دیگر تکرار کند.
قابهای تلویزیونی، کشدار شدن بیش از حد قصه، به خصوص در پنج قسمت پایانی، طراحی اتفاقات بی منطق به منظور حفظ ریتم و استفاده از خرده داستانهای غیرضروری برای اضافه کردن بر تعداد قسمت ها، از دیگر نقاط ضعف این مجموعه به شمار میروند.
مهمترین دلیل اقبال نسبی نسل جوان به سریال «ملکه گدایان»، استفاده از سه کلیشه محبوب و پرمخاطب است. افسانه فولکلور شاهزاده و گدا که در فرهنگهای مختلف قدمت و نفوذ دارد، در «ملکه گدایان» بین سه شخصیت افرا، البرز و آریا شکل میگیرد؛ جایی که دو پسر متمول (یکی خواننده مشهور و دیگری فارغ التحصیل شیمی از برلین که از قضا با یکدیگر برادر هستند) عاشق دختری میشوند که از کودکی در مفت آباد زندگی کرده و برای امرار معاش به تکدی گری و سامان دهی کودکان متکدی مشغول است.
تکاپوی شخصیتها برای یافتن هویت و خانواده واقعی خود، دیگر کلیشه پرکاربرد «ملکه گدایان» است. شخصیت اصلی این مجموعه در قسمتهای پایانی آشکارا توضیح میدهد که چندین بار پدر و مادر جدید پیدا کرده و افرا نیز سالها از برادر خود بی خبر بوده است. عجیبترین شعبده این مجموعه اما، برادر از آب درآمدن دو رقیب اصلی و تغییر عجیب رفتارشان پس از برملا شدن این حقیقت است که بیننده را به یاد آثار سینمای هند میاندازد.
روابط عاطفی چندضلعی و درهم تنیده، یکی دیگر از الگوهای مورد استفاده این سریال است که به افراط کشیده شده؛ به طوری که شش شخصیت اصلی این مجموعه (یعنی پارسا، آریا، البرز، سارا، داریوش و افرا) در دوراهی عاطفی قرار دارند و در طول این سی قسمت حداقل یک بار مسیر عشق خود را تغییر میدهند.