شهرآرانیوز - فصل دوم مجموعه تلویزیونی «گاندو» در حالی به پایان رسید که این سریال در قسمت آخر خود شوک بزرگی به مخاطبان خود وارد کرد و آن هم حمله به خودروی «محمد» شخصیت اصلی سریال بود. وحید رهبانی بازیگر نقش محمد متولد ۲۹ فروردین ۱۳۵۸ در تهران بازیگر و کارگردان باسابقه تئاتر است که سالها پیش با سریال تلویزیونی «خانه ما» در نقش یک جوان عشق فوتبال به عنوان یک چهره شناخته شده در تلویزیون مطرح شد.
برخی برای رهبانی جوان انتظار ایفای نقش در سریالها و مجموعههای مختلف تلویزیونی را میکشیدند، اما انگار رهبانی جوان مسیر حرفهای خود را در هنر، انتخاب کرده بود و در سالهای متمادی خود را به عنوان یک کارگردان تئاتر مطرح کرد و برای تحصیل در رشته کارگردانی تئاتر راهی کانادا شد و البته قبل از عزیمت به کانادا در فیلم سینمایی «دوئل» احمدرضا درویش به ایفای نقش پرداخت.
رهبانی فارغ التحصیل رشته کارگردانی تئاتر از دانشگاه یورک تورنتو کاناداست که از ۱۷ سالگی وارد تئاتر شد و سپس مشغول به کار ترجمه نمایشنامه شد.
حال چند سالی است که رهبانی با اتمام تحصیل خود و برخی فعالیتهای تئاتری در کانادا به ایران بازگشته او طی این سالها بیشتر درگیر کارگردانی تئاتر بوده است. وحید رهبانی با ایفای نقش در سریال «گاندو» به عنوان نقش نخست خود را دوباره بر سر زبانها انداخت با این تفاوت که «نیمای» خانه ما این روزها تبدیل به «آقا محمد» گاندو شده است.
در ادامه مشروح گفتگوی صمیمانه مشرق با وحید رهبانی در بعدازظهر یک روز تابستانی در جایی در اطراف تهران را میخوانید:
در ایران معمولاً میگویند سینمای سیاسی محصول کار سفارشی است؛ اما درباره گاندو ما شاهد هستیم که این نگاه وجود ندارد؛ مخاطب به این سریال نگاه هنری دارد. اگر سری به صفحات اجتماعی بزنیم میبینیم که از طیفهای مختلف نقش شمارا پذیرفتهاند.
قبلاً شاهد بودیم که مثلاً فیلم قلادههای طلا دچار یک پیشداوری شد و خیلیها حتی قبل از اینکه فیلم را ببینند موضع گرفتند و حاشیههای زیادی پیش آمد، ولی داستان گاندو کاملاً متفاوت بوده است. کوتاه بخواهم نظر شخصیام را بگویم احساس میکنم که تماشاگران عرق ریزی روح شمارا دیدهاند و اینکه شما وقت گذاشتید، انرژی گذاشتید و نقش را زندگی میکنید، نظر خود شما چیست؟
نکته اول اینکه باید خدا را شکر کرد چون خود من قبل از پخش سریال با بچههای گاندو که صحبت میکردم این ترس را داشتم، شبیه یک هندوانه دربسته بود و ما نمیدانستیم برخورد تماشاگر با این سریال چگونه خواهد بود اما خدا را باید شکر کرد که این اتفاق رخ نداد.
نکته دوم آنکه شاید به خاطر صداقتی که در جنس اجرا وجود دارد، تماشاچی ناخودآگاه و بدون واسطه با موضوع ارتباط برقرار میکند. این موفقیت حاصل مجموعهای از عوامل است که دستبهدست هم دادهاند.
مشکل فیلمهای سیاسی آن است که معمولاً شعاری از آب درمیآید؛ اما در گاندو ما یک مأمور اطلاعاتی جوان را میبینیم با یک شخصیت خاص، آیا این در فیلمنامه بود و در همفکری شما با عوامل فیلم بهدستآمده است، یا آنکه شما ناخواسته آن را به فیلمنامه اضافه کردهاید؟
وقتی با آقای افشار کار میکنید ساختوساز نقشها، یک حس شراکتی دارد، برای من همیشه صفحه ترازوی کارگردانی که با او کارکردهام سنگینتر بوده است. من هنرپیشه رامی هستم، از هر کارگردانی که با من کارکرده است بپرسید این را تأیید خواهد کرد؛ یعنی خودم را به دست کارگردان میسپارم، اما همزمان گفتوگوهای تأثیرگذار و مهم بین ما انجام میشود.
وقتی گاندو ۱ با آن استقبال مواجه شد، حداقل در مورد محمد، در گاندو ۲ من نمیخواستم کاراکتر محمد دچار یک غرور باشد، سعی کردم با حتی منفیترین شخصیتها وقتی برخورد میکنم؛ کمی رحیم و متواضعانه هم باشد. این موضوع موردپسند آقای افشار بود و ایرادی نگرفتند و شاید یکی از عوامل تأثیرگذاری محمد میتواند همین باشد.
شاید به خاطر جنس این نوع کاراست، گاندو درباره پروندههای واقعی امنیتی صحبت میکند. شما در این سریال درباره یک پرونده مستقیم به مخاطب توضیح میدهید. منتها وقتی محمد صحبت میکند و مثلاً به همتیمی خود اطلاعات میدهد حداقل برداشت شخصی من آن است که به خاطر این زحمتی است که محمد میکشد و به خاطر این باوری که شما در مخاطب ایجاد کردهاید.
این مستقیم گویی خیلی اذیت نمیکند، وقتی پای محمد وسط میآید، نه به خاطر جذابیتش بلکه به خاطر استخوانبندی نقش شما باورپذیری نسبت به آن وجود دارد. کار به لحاظ بازیگری درواقع زیر سایه شماست.
شما با «خانه ما» مطرح شدید، چطور به آن سریال راه پیدا کردید کمی از آن تجربه بگویید چون هم چنان در ذهن مخاطب تازه است.
من مشغول بازی در نمایش ریچارد سوم به کارگردانی زندهیاد داوود رشیدی بودم؛ در آنجا نیما بانکی با من همبازی بود و ما نقشهای خیلی کوچکی را بازی میکردیم. بههرحال تازهکار و نوپا بودیم.
نیما به من گفت که یک سریالی میخواهد ساخته شود و ما دنبال یک پسر جوانیم، بیا آنجا تا تست بدهی. ما به آنجا رفتیم. حدود یک ربعی طول کشید تا آقای کرامتی به این نتیجه برسند که من برای آن نقش مناسب هستم. هرچند که من نقش نیما را خیلی دوست نداشتم و احساس میکردم اعتمادبهنفس لازم برای بازی در نقش یک پسر پر جنبوجوش را ندارم.
این باعث شد که خیلی زیاد خودم نباشم، اگر به من بگویند که «خانه ما» را نگاه کن؛ بگویم که من دلم نمیخواهد که آن را ببینم؛ ولی بازم خدا را شکر که نیما در ذهن مردم مانده است، خیلیها هنوز به من میگویند نیما، خیلی از کامنت ها که به دستم می رسد میگویند که تو همان پسری حالا گاندو شدهای(با خنده)، اما راهیابی من به عرصه فیلم و بازیگری از همین نقطه شروع شد.
اگر بخواهیم شخصیتر صحبت کنیم(مثل خیلی از عشق فیلمها) شما هم با دیدن فیلم عاشق بازیگری شدهاید، فیلمی یا کارگردانی بوده که با دیدن فیلمش بگویید که من میخواهم که به دنبال این کار بروم؟ یعنی در دوره از زندگی شما مشخص شود که از این به بعد شما یک بازیگر بالقوه شدهاید؟
شاید در کودکی؛ سینما آن تأثیری که باید روی یک نفر را بگذارد که بخواهد بگوید من میخواهم بازیگر شوم روی من نیز گذاشته باشد. وقتیکه با خانواده سینما میرفتیم این حس شکل گرفت.
شاید دو سه فیلم میتوانم نام ببرم که تأثیرگذار بوده است. یکی «کمیسر متهم میکند» که در سینما دیدهام، یکی «باراباس» که آن را هم در سینما دیدهام و دیگری «بایکوت» است. این چند فیلم برای من تأثیرگذار بودند.
من کودکی بودم که با خانواده سینما میرفتم. اما در کل بخواهم بگویم که یک کارگردان ویژه یا یک فیلم ویژه یا یک بازیگر ویژه باعث شد که من دنبال بازیگری بروم اینطور نبوده است. من نیز مثل همه بچههای ایرانی عاشق بهروز وثوقی بودهام، وقتی فیلمهایش را میدیدم تحت تأثیر قرار میگرفتم.
در این سالها، ما بازیگری که در این سن و سال بتواند بازی کند؛ یعنی به مفهوم واقعی هنری بازی کند؛ نه اینکه بخواهد نان چهرهاش را یا نان روابطش را بخورد نداشتیم. درواقع بعد آن نسل فریبرز عرب نیا، پارسا پیروز فر و بچههای فیلم «ضیافت» و سریالهایی چون «در پناه تو» و... سینمایی که یک نسل جوان را معرفی کند، دچار وقفه شد. این آقا محمد گاندو به نظر من این فضای خالی را پرکرده است.البته من در همین فاصله هم جوان اولهای خیلی بااستعدادی دیدم که پرزور آمدند و بههرحال همه آنها دوستان و همکارانم هستند. من نمیتوانم محمد را آنقدر که شما دارید نگاه میکنید بزرگ ببینم که بگوییم توانسته یک فضای خالی را پر کند. درسته که شاید مورد اقبال قرارگرفته است ولی وقتی این چند سال بین ضیافت و گاندو را نگاه میکنم گلهای خیلی خوبی این باغ داده است.
مستمر هم بوده این موضوع؟لزومی ندارد که مستمر باشد. برای اینکه سیاستهای وزارت ارشاد در سالهای مختلف متفاوت بوده است. اینها تأثیرات خودشان را میگذارند. اینکه چه چیزی ساخته بشود، یا چه چیزی ساخته نشود، چه چیزی اکران بشود، یا چه چیزی اکران نشود در تولید جوان اول سینا مؤثر است. ولی در کل نگاه میکنیم میبینیم که داشتهایم.
سریالها و فیلمهای امنیتی خیلی وابسته به جزییات هستند. در فیلم «هفت»؛ نوع اسلحه به دست گرفتن برد پیت یک نوع برند شد. همین جزئیات کوچک پازل یک کاراکتر را تشکیل میدهد و طبیعتاً باید برای کسی که تجربه مأمور امنیتی بودن یا پلیس بودن را ندارد، بامطالعه یا بهنوعی باهم نفسی با آدمهای اینکاره این پازل را اول در شخصیت خود تشکیل دهد و بعد جلوی دوربین متجلی کند. درصحنههایی که جنابعالی اسلحه به دست گرفتهاید؛ خیلی یاد آن سکانسهای «هفت» میافتادم که برد پیت اسلحهاش را به دست گرفته بود(البته نه اینکه تقلیدی باشد بلکه این امضای شما برای فیلم بوده است) که این خیلی در ذهن مخاطب میماند، آیا شما در این نقش قبلاً کارکردهاید یا این همنفسی با آدمهای متخصص شمارا به این سطح از مهارت رسانده است؟
خیر؛ من قبل از رفتن روی صحنه و بعدازآن نیز، ارتباطی با افراد متخصص در حوزه پلیسی و امنیتی نداشتهام. البته ما مشاورینی سر صحنه یا در پروژه داشتیم که در موقعیتهایی به ما کمک کنند. در زمینههای فنی مثل همین سلاح به دست گرفتن و مواردی شبیه به این! ما در زمان گاندو ۱ همراه با بچههای متخصص به کار، تمرین تیراندازی کردهایم تا با سلاح آشنا شویم.
برای اجرای یک نقش، سعی میکنم خودم را خالی کنم و اجازه میدهم که متن مثل یک تور ماهی گیری بیاید و آن چیزهایی که لازم است به من گیر کند، گیر کند. حالا بهعنوان نمک ماجرا ممکن است در جزییات تغییراتی بدهم و بعد کارگردان هم این را احساس میکند و کمی به من فرصت بیشتر در اجرا میدهد؛ مانند نکتههای ریزی شبیه طرز نگاه کردن به هم تیمیها مانورهایی بدهم.
ممکن است که تماشاچی اینها را نفهمد ولی بالاخره حسش میکند. به خاطر همین موضوع من خودم را میسپارم به متن و کار ویژهای قبل از آنکه جلوی دوربین بروم؛ انجام نمیدهم و سعی میکنم بیشتر خودم را خالی کنم تا اصالت آن نقش بیرون بیاید.
سالها قبل آقای بهروز افخمی فیلم امنیتی ساخت که به نظر من خیلی فیلم ماندگار و خوشساخت ازنظر فنی بود. روز شیطان چه به لحاظ سوژه و چه به لحاظ بازیگری بسیار درخشان است. اما نقصی که ازنظر خود من باعث شده این فیلم دیده نشود کمبود عنصر رمانس(احساسات) در درونش بود. در گاندو هم این عنصر کم است، حالا نمیدانم به خاطر ملاحظاتی بوده که در پشتصحنه وجود دارد یا خیر؟ نظر شما چیست؟
من نمیتوانم در مورد ادامه کار صحبت کنم، ولی اگر قرار بود ما به کاراکترها ازنظر شخصی و خانوادگی نزدیک شویم؛ باید به همه اینها نزدیک میشدیم.
ازنظر من محمد تلاش میکند که دلبسته به خانواده نشود، انگار که هرروز وقتی از خانه بیرون میرود ممکن است آن روز، روز صید(شهادت) محمد باشد. درنتیجه من سعی کردم فاصلهای را نگهدارم که بعضی جاها این فاصله به تلخی میزند مثلا در رفتار با همسرش یا حتی مادرش.
ولی انگار دائم تلاش میکند جلوی قرمز شدن رنگ احساسات را بگیرد برای اینکه آماده باشد. انگار که میترسد اگر این احساسات عمق پیدا کند گسستن از آن سختتر شود.
سریالهای امنیتی که بخش خیلی مهمی از تولید کشورهای صاحب سینما مثل آمریکا و حتی الان بالیوود را تشکیل میدهد؛ ما میبینیم که این مدل تولیدات سکوی پرش بازیگر است. یعنی کار امنیتی تقریباً خیلی از عناصری که سینما را به خودش جذب میکند را باهم دارد. اکشن دارد، تعلیق دارد، داستان دارد ولی ما از این جنس کار با توجه به پروندههای امنیتی زیاد و سابقه خراب غربیها، بهخصوص انگلستان در ایران کم داریم. همینکه تیم سازنده زیر آفتاب داغ نواحی شرقی ایران می رود و در بیابانهای شرق تصاویر دستگیری شریف را ضبط میکند جذاب است؛ البته کار کردن زیر آفتاب داغ سختیهایی نیز دارد. به نظر شما کارگردانهای ما چرا نمیخواهند به این سختی و این جنس از کار تن بدهند؟
من شاید اطلاعات خیلی زیادی نداشته باشم. چون از پشت پرده این داستان بیخبرم ولی در مورد آقای افشار میتوانم بگویم که ایشان در ذات بااینکه پنجاه دو یا سه سالشان است، اما مثل یک پسر دوازدهساله انرژی دارد. شما نمیدانید در این کوه و کمر چه طور فعالیت میکند و انرژیشان تمام نمیشود.
او ترسو نیست؛ چون در سیزدهسالگی به جبهه رفته و یکی از پاهایشان در آنجا جا مجروح شده است. چنین آدمی محکم میایستد و ما گاهی احساس خجالت میکنیم و باید حتماً همراهشان رفت. اینکه چرا از این جنس فیلمها ساخته نمیشود شاید به خاطر ملاحظاتی امنیتی است. شاید نمیخواهیم همهچیز را رو کنیم.
کمی از سختیهای کار بگویید، بههرحال ما با محصول آماده مواجهیم. اما پشتصحنه بابت فقط یکی از صحنههای اکشن، قطعاً در داخل و خارج شهر مشکلات و هماهنگیهایی نیاز دارد.
از این موارد فیلمهایی شبیه به گاندو سختیهایی دارند و ما هم زیاد داشتیم و جایی که از جنس واقعیت است، بدلکاری تقریباً وجود ندارد. در گاندو بهجز موارد استثنایی مثل یک تصادف وحشتناک و از این قبیل صحنهها نیاز به بدلکاری داشت ولی اکثر ماجراها را خود بچهها انجام میدادند، به خاطر همین پیش میآمد که مثلاً لوکیشنی که ما برای اکشن دستگیری شریف میرفتیم دو ساعت و نیم با خانه من فاصله داشت درنتیجه من در دو ساعت و نیم میرفتم و میآمدم، وسط گرمای وحشتناک تابستان که آخرین سکانسهایی بود که ما از فیلم میگرفتیم، با آن لباسها و تجهیزات سنگین، روز کاری و شبکاریهای پشت سر هم شرایط سختی به وجود آورد. از طرفی زمان محدود بود، ما میدانستیم که این فیلم باید زودتر ازآنچه اعلامشده است آماده کنیم.
یک جایی بود که من بایستی یک چاقویی را پرتاب بکنم، آن چاقویی که آورده بودند چاقوی عجیبی بود که دو طرف آن تیز بود و صاحب این چاقو میگفت که این چاقو نباید به سنگ یا دیوار بخورد. روبروی من هم دو تا فیلمبردار بودند یعنی دو تا انسان واقعی، درنهایت یک پتویی آویزان کردند و گفتند فقط باید به آن پتو بزنید. این صحنه یک برداشتی بود و بعدش هم باید خودم را بر زمین میانداختم، برای اینکه به من تیر هم میزدند. نمونههای اینجوری در گاندو زیاد است، ولی من سعی میکنم اینها را نگه ندارم و در ذهنم پاککنم چون بسیار اذیت کنندهاند.
مربی هم برای این صحنه داشتهاید؟
بچههایی بودهاند که سر صحنه کمک میکردند اما هر چه قدر مربی آموزش بدهد، بازهم اکشن خطرهای خود را دارد. ولی وقتی کار تمام میشود خستگی از بدنمان بیرون میرود. حاصل کار را میبینیم، حس خوبی به آدم دست میدهد.
شما تجربه کارگردانی برای تئاتر داشتهاید، به نظر میرسد نوع شخصیت شما جوری است که خلق و آفرینشی که در کارگردانی است را به بازیگری ترجیح میدهید و قطعاً وسوسه فیلمسازی در شما زیاد است. اگر بخواهید کاری را بهعنوان کارگردان بسازید چه ژانری خواهد بود؟ اولویت شما در فیلمسازی چه خواهد بود؟ آیا طرح آمادهای در ذهنتان است که شمارا قلقلک دهد؟
اگر از من بپرسند که میخواهم چه فیلمی بسازم، بااینکه یکی دو تا از دوستان تهیهکننده با من چنین گپهایی زدهاند، خیلی انگیزهای برای انجام این کارها ندارم. این روزها کارگردانان را آدمهایی مظلوم که تمام فشارهای تیم روی شانه آنها هستند نشان می دهند، من این را نمیخواهم و ترجیح میدهم که بنویسم و شما کارگردانی کنید. من ترجیح میدهم واژهها را کنار هم بچینم، منظور این نیست که حتماً فیلمنامه بنویسم، بلکه قصه را من تعریف کنم و فیلمنامه را خودتان بسازید. درباره اینکه چه ژانری بسازم، اگر واقع روزی بخواهم فیلمی بسازم ژانر ویژهای در ذهنم نیست که علاقه خاصی نسبت به آن داشته باشم، قصه باید حال خوشی در من ایجاد کند و باید شناخت کاملی در مورد آن داشته باشم. در کل فکر میکنم لازم است که این کارها را برای فیلمسازی انجام دهم.
شما مطالعه زیاد میکنید و ادبیات داستانی خارجی و داخلی را دنبال میکنید. آیا رمانی یا داستانی بوده که حداقل در ذهنتان بگویید که کاش آن را تبدیل به فیلمنامه کنم یا کاش یکی از شخصیتهای این داستان را بازی کنم؟ رمانی که خیلی آن را دوست داشته باشید؟
بله، خیلی دلم میخواهد که رمان خودم فیلم شود. البته متن آن را به چند کارگردان دادهام تا نظرشان را بگویند. این رمان چاپنشده است ولی در آستانه چاپ است. منتظرم گاندو تمام شود و بتوانم وقت بیشتری برای آن بگذارم، امیدوارم که این رمان ساخته بشود. درزمینه رمانهای دیگر باید بگویم که دلم میخواهد اتحادیه ابلهان را به تئاتر تبدیل کنم، یعنی یک نمایشنامه شود.
خطوط کلی رمان خودتان را میگویید؟ در چه فضایی و در چه حال و هوایی است؟
رمان من در یک روز سهشنبه میگذرد، زمستان سختی درراه است و روز اول زمستان است. در سه قاره مختلف، سه ماجرا اتفاق میافتد که اینها به هم مربوط میشوند. شب یک دیماه سال ۹۵ است، در این سه قاره اتفاقاتی میافتد و ماجراهایی دارد.
در روزهای اخیر سفیر انگلستان در توییتر اظهارنظر زیرکانهای کرد، او گفت من گاندو را میبینم و لذت میبرم، بههرحال سوژه ی بهنوعی آنتاگونیسم میان ایران و انگلیس است.
سوابق طولانی از انگلستان وجود دارد که فارغ از هر بحث حکومتی یا حاکمیتی عقبه انگلستان خیلی در ذهن مردم ما خوب نیست، شاید همدلی مردم با گاندو به همین موضوع برگردد، در کتاب قحطی بزرگ نوشته دکتر محمدقلی مجد، ایشان با اسنادی از کنگره آمریکا بهصورت دقیق بررسی کرده بودند و به این نتیجه رسیدند که ۹ میلیون ایرانی در جنگ جهانی اول بهواسطه احتکاری که توسط ارتش انگلستان صورت گرفت، از بین رفتند. از طرفی سریال به عوامل انگلستان که باعث نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی در مملکت شده میپردازد. شما این خشمی که بههرحال از اتفاقات اقتصادی و اجتماعی که در چند سال اخیر وجود داشته و اینکه مخاطب احساس همدلی و همدردی با گاندو بکند و این عقبه منفی و سیاه انگلستان را که در این سریال میپذیرد چه قدر دخیل میدانید؟
قطعاً همینطور است، انگلستان سابقه خرابی در ذهن ملت ایران دارد. در هر دورهای کشور را رصد کنید حتی پنج یا شش هزار سال پیش وقتی خارجی پایش وسط میآید، ایرانی فارغ از اینکه چه قدر از حکومت راضی یا ناراضی باشد آنها برنمیتابد، مخصوصاً آن خارجی که بیاید زیرکانه ضربه هایی بزند.
من توئیت سفیر انگلستان را دیدم، دریکی دو ساعت اول فکر میکردم فیک یا الکی است، سفیر یک مملکتی توئیتش نمیتواند یک ویرگول اشتباه داشته باشد، این غیرممکن است یا باید درستش کند یا بالاخره یک منظوری دارد، من حس میکنم یک تمسخری در آن وجود داشته باشد و کمی نگاه از بالا در آن میدیدم، البته مردم بهویژه جوانترها در شبکههای مجازی پاسخ درخوری به سفیر انگلستان دادند. بههرحال ایران ما پایتخت جهان است.
درجایی از گاندو، آقا محمد یک تعریض میزند به ماجرای آقازادهها؛ این جماعتی که به کشور های غربی میروند و درس میخوانند؛ البته شما هم در خارج درسخواندهاید؛ همین باعث انتقاداتی به شما شد...بله؛ من هم اینها را شنیدهام، اولاً که آقا محمد است که آن حرف هارا میگوید و ربطی به من ندارد، در ضمن من آقازاده نیستم، من با بدبختی و با فلاکت درس خواندم و آنجا زندگی کردهام.
من غرب را تجربه کردهام و شرق را هم تجربه میکنم، هیچ بعید نیست که شما چهار سال دیگر من را در گوشهای از ژاپن پیدا کنید. ما مسافر هستیم، من معتقدم که باید جهان را دید و تجربه کرد. اما دیالوگی که آنجا آقا محمد میگوید، درباره مسئولین است وگرنه خیلیها هستند که میروند یکگوشه از این دنیا، یا برمیگردند یا برنمیگردند.
ما شاهدیم که بخش مهمی از تولیدات هالیوود با حمایت پنتاگون و حمایت دستگاههای اطلاعاتی تولید میشود. حتی چند وقت پیش تهیهکنندههای فیلم آرگو از بانوی اول آمریکا در کاخ سفید جایزه دریافت میکنند؛ حتی اسکار را هم گرفتند اما هیچکس نیامد یقه بن افلک را بگیرد و بگوید تو گماشته پنتاگون هستی... ولی این موضوع برای شما درباره سریال گاندو وجود دارد و حرفوحدیثهایی زده میشود البته این اولین بار نیست که این اتفاق میافتد مثلاً برای امین حیایی به خاطر بازی در فیلم قلادههای طلا هم چنین اتفاقی افتاد، در مورد شما هم گفتند بازیگری که در تئاتر بازیهای مسئلهدار داشته، برای اینکه مجوز ادامه کار داشته باشد چنین سریالی را بازی کرده است. این موضوع اذیتتان هم کرده است؟شما وقتی یک محصول هنری را بیرون میفرستید، باید این تصور را داشته باشید که بازخورد مختلفی داشته باشید. این بحثها برای من اهمیتی ندارد.
من آن کاری را که دوست دارم و دلم میخواهد انجام میدهم و برای من مهم نیست که پشتیبان آنیک سازمان امنیتی است یا سازمان هوانوردی! متن را به من میدهند و سعی میکنم که آن آدم را بهخوبی نشانش بدهم و برای من مهم نیست که دربارش چه چیزهایی میگویند...
برداشت من از شما آن است که فرد درونگرایی هستید از طرفی شهرت هم دارید، بالانس کردن خلوت درونی و این حجم زیادی از توجهات کار سختی است. شده به خودتان بگویید که کاش همه اینها بگذرد و من خلوت خود را داشته باشم...من سعی میکنم که خلوتم را از دست ندهم. اما در شبکههای اجتماعی هرروز تعداد زیادی پیام دریافت میکنم. البته همه پیامها را وقت نمیکنم بخوانم، البته همه تقریباً این انتظار رادارند که با آنها گپ بزنید به ابراز علاقه آنها واکنش نشان دهید. تقریباً زندگی من در خانه میگذرد؛ خیلی با مردم این روزها در ارتباط نیستم، اما میتوانم قسمت جالب و مثبت ارتباطم با مردم را به شما بگویم.
رأس ساعتی که گاندو پخش میشود به طرز عجیبی حس میکنم از همه جهت به من انرژی مثبت وارد میشود. پیشآمده که شبهایی نمیگذارد که بخوابم. یکچیزهایی درونم در حال جنبوجوش است، میفهمم اینها انرژی مردم است و بر آدم تأثیر هم میگذارد و وقتی بیدار میشوید یک نشاط خاص و جالبی دارید. من سعی میکنم که بیشتر خودم را آرام نگهدارم و در خانه بمانم، وقتی بیرون میروم ابراز احساسات مردم خیلی زیاد است، خیلی لذتبخش است.
طبعاً در این خلوت قابل حدس است که موسیقی برای شما نقش مهمی دارد. اگر مایل هستید کمی از سلیقه موسیقی خود برایمان بگویید که در خلوت یا بعدازاینکه پخش گاندو تمام میشود یا موقع شام موزیکی که گوش میدهید، چه چیزهایی است...من از همه فرهنگها و کشورها موسیقی را گوش میدهم. من موسیقی را برای هنرمند واجب میدانم اما در زمینههای ایرانی رنج خیلی بزرگ و عجیبی دارد، خودم اگر بخواهم مثال بزنیم از شجریان و تتلو همه را گوش میدهم و به هر دو آنها هم علاقه بسیار زیادی دارم.
پس یک سلکشن (انتخاب) ویژهای ندارید؟کاملاً حسی است...
مثلاً بندهای راکاند رول را هم گوش میدهیدبله، هر چیزی گیرم بیاید گوش میدهم. یکی از علایق زندگیام گیل مور است، راجرز واترز خیلی موردپسندم است. اریک کلپتون در زمانهای خودش، یکم جدیدتر بیاییم نیکل بک را خیلی دوست دارم، لینکین پارک را هم دوست دارم. خلاصه در راک هر چیزی که در من آن رعشه را به وجود بیاورد، یعنی موسیقی خوبی است.
از گروههای جدید کسی چشمتان را گرفته؟ چون لینکین پارک و نیکل بک همه از اوایل سال ۲۰۰۰ بودند. از جدیدترها کسی مدنظرتان نیست؟ البته فکر میکنم راک آن اهمیتی که درگذشته داشت، الان دیگر ندارد.بله درست میگویید، تکنولوژی باعث شده است که جنس موسیقی امروز و سلیقه موسیقی امروز خیلی تینیجری شده است.
راک ایرانی گوش میکنید؟ مثلاً کارهای کاوه یغمایی یا حتی فرشید اعرابی که سعی کرد متال ایرانی کار کند مثل آلبوم پنهان؛ آیا آنها را هم دنبال میکردید؟بله آنها را هم گوش میدهم. کاوه آفاق دوست خیلی خوبم است. رضا یزدانی گوش میدهم. گروهی به اسم کامنت، اخیراً کارهایی بیرون داده است که نمیدانم آنها را میشناسید یا نه... خیلی ویژه آنها را گوش میدهم. خلاصه قلابم را میاندازم داخل پلی لیست و هر چیزی گیرم بیاید گوش میدهم.
و موسیقی سنتی... ی.؟خیلی زیاد گوش میدهم، شجریان سرور موسیقی سنتی ماست. نمیتوانم جلوتر از شجریان بروم یعنی نمیتوانم بالاتر از ایشان را در این زمینه ببینم. البته این بدان معنی نیست که استاد شجریان تنهاست در این زمینه. من شهرام ناظری را هم خیلی گوشم میدهم.
از خیلی کلاسیکترها مثلاً مرحوم بنان چه طور؟بله او هم همینطور. داریوش رفیعی گوش میدهم. در کل موسیقی در زندگی من جاریست.
در میانه صحبتهایتان گفتید ایران پایتخت جهان است این برای من معنی دارد دوست دارم خودتان درباره مفهوم آن توضیح بدهید.اجازه بدهید قبل از آن به ایران بپردازیم؛ درباره خاورمیانه حرف بزنم. اولاً که ما خاورمیانه نیستیم، ما میانه جهانیم. خاور امروز به معنای شرق است درصورتیکه در فارسی معنای غرب را میدهد، مغولها باعث شدند که ما اینها باهم جابهجا کنیم.
ما میانه جهانیم، این میانه جهان یک عروس به اسم ایران دارد. من وقتی راجع ایران حرف میزنم، منظورم ایران فرهنگی است نه ایران مرزبندی شده امروز، ایران فرهنگی که امروز در تاجیکستان گرامی هم میتوانیم آن را پیدایش کنیم.
حتی در یونان هم بارقههایی از تمدن ایرانی است.بله، ما در سیستان شهری به اسم نیمروز داریم، در افغانستان گرامی هم یک ولایت به اسم نیمروز داریم. این اسم یک اسم واقعی است، یک اسم بر اساس علم و تجربه پدرانمان که بر روی اینها گذاشتهشده است.
حالا علت اسم چیست؟ علت این اسم آن است که شما از آن خط، خطی که این شهرها در آن واقعشده است؛ به سمت شرق یا سمت غرب بروید مرکز جهان در آنجا واقع است.
میگویند مرکز جهان امروز گرینویچ است. این غلط است. مرکز جهان اینجاست، در شهر نیمروز است و این بهطور علمی قابلاثبات است.
حتی با یک نگاه چشمی به نقشه، نشان میدهد که ما پایتخت جهانیم. ایران به لحاظ جغرافیایی قلب جهان است.یکسری ویژگیهای جالب در این ملک وجود دارد که هیچ جای دیگر نیست. جملهای در گاندو است که میگوید: «تا زمانی که خلیجفارس مرکز تبادل انرژی جهان است این بدبختی را ما داریم». ده درصد از کل منابع زیرزمینی در اینجاست. مشخص است که باید همیشه در اینجا جنگ باشد، مشخص است که باید همیشه اینجا شلوغ باشد.
مصاحبهای با آقای شاهد احمدلو داشتم یک نقلقولی از پدر بزرگوارشان محمدولی احمدلو داشتند که خیلی جالب بود، ایشان میگفتند وقتی فردین مرد سینما هم مرد. حالا جدای از بخش عوامانه این ماجرا، بههرحال ما یک عقبهای به اسم سینمای فارسی داریم. البته من انتقاداتی هم دارم مثلاً با آقای نجفی صحبت میکردم و میگفتند که برای سربداران میخواستند نقش مهمی به مرحوم بیک ایمانوردی بدهند منتها در خواندن متن و حفظ کردن متن مشکلاتی وجود داشت. مضاف بر اینکه فردین، ناصر ملکمطیعی و چهرههای دیگر سینمایی آن دوره به نسبت خیلیهای دیگر که بعداً کارکردند به لحاظ اخلاقی سالمتر بودند و چیزهای خوبی هم در سینمایشان بود، مانند تکریم جوانمردی، تکریم خانواده و ...چند سالی است که ما شاهدیم که مثلاً آقای بهروز وثوقی خیلی مایل هستند که برگردند. فکر میکنید که چطور میشود راه را برای بازگشت این چهرههای هنری تسهیل کرد؟ببینید اگر تصمیمگیرنده من بودم در را باز میکردم، برای اینکه خاک مثل مادر است. فارغ از اینکه یک نفر چه کرده و چه عقبهای دارد. بهروز وثوقی و امثال ایشان خیلی خوبیها داشتهاند و احتمالاً بدیهایی هم ممکن است داشته باشند، ممکن است روی نسلی تأثیری گذاشته باشند، تأثیر مثبت یا منفی.
ولی باید برای بازگشت همه به ایران در را باز کرد، این خاک متعلق به همه است. حالا یک پیرمرد حتماً دوست دارد زندگیاش را در خاک مادری به پایان برساند. من اگر تصمیمگیرنده باشم حتماً درها را باز میکردم. اینکه چه باید کرد من نمیدانم و این را باید مسئولین پاسخ دهند ولی بههرحال اگر بیایند از من مشورت بگیرند میگویم خاک را از آنها دریغ نکنیم.