شهرآرانیوز - احمد کمال شاعر ساده زیست و باستانی کار و خوش نویسی که هرگز زبان به مجیزگویی کسی نچرخاند و در روزگاری که میتوانست نان به نرخ روز بخورد و از قِبَل استعداد شعری و حرمتی که در گود زورخانه داشت، مالی به هم برساند، کنج حجره کفاشی اش نشست و گره و درفش بر چرم انداخت تا پشت به خدمت هیچ کس دوتا نکند. در ادامه خاطره برخی از ادیبان و شاعران مشهد را درباره او را میخوانیم.
درباره احمد کمال، شاعری که رهبر معظم انقلاب او را «کمال ما» نامیدند
دکتر محمدرضا راشد محصل
استاد بازنشسته ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد
از سال ۱۳۳۰ که با مجلهها و روزنامههای ادبی و سیاسی آشنا شدم، نام احمد کمالپور را میشنیدم و شعر او را میخواندم. در شگفت بودم مردی که میتواند با این قصاید خوب و امکانات آن روز مقامی داشته باشد، چرا حرفه کفاشی را پیشه کرده و کنارهای گرفته است. خاطرم هست، سال ۱۳۳۹ در کنکور دانشکده ادبیات مشهد پذیرفته شدم و جوار امام هشتم (ع) محل خدمت و سکونتم شد.
برادرم پیش از این به مشهد آمده بود و در دانشکده پزشکی تحصیل میکرد. او ادیب و شاعر هم بود و با استاد کمال دوستی داشت. اشتیاق من به دیدار کمال سبب شد که روزی همراه برادر به بازار بزرگ و به دکه استاد برویم. او را مردی بلندبالا دیدم، ورزشکار، بسیار فروتن و کم سخن. سرگرم کار خویش بود، اما گاه گاه همچنان که مشته بر چرم میکوفت، سر بر میآورد، گذریان را مینگریست. گاه هم با نگاهی پرسشگرانه مرا ورانداز میکرد. گویی میخواست از درون من و اندیشهای که دارم آگاه شود.
شاید هم از کنجکاویهای من که اول بار حضورش را درک کرده بودم، دریافت که میخواهم بدانم او به چه چیزهایی میاندیشد و چه روشی را میپسندد. یک دفعه سر بالا گرفت و این چند بیت را خواند: «من کار گرم مرا بس است این فخر/ گر رنج تن است کم و بسیارم/ پاپوش برای کس نمیدوزم/ گر کفشگریاست حرفه و کارم/ من کار گرم، از آن نمیآید/ از حرفه و کار خویشتن عارم.» حقیقت اینکه تمام آنچه در دلم میگذشت با این سه بیت پاسخ داده شد. من آن روز و بعد از آن، کمال را آزادهای یافتم به معنویت آراسته، به حق پیوسته و از خلق بینیاز.
محمدباقرکلاهی اهری
شاعر
ایشان علاوه بر پرداختن به شعر و ورزش باستانی و شغلی که داشت، خوشنویس ذاتی بود و هراز گاهی که مرحوم استادحسینمیرخانی برای تدریس خط به استادان مشهدی به مشهد میآمدند، خدمت آن مرحوم میرسید و با هم خط کار میکردند. استاد کمال آنقدر از خوشنویسی لذت میبرد که ما هم تشویق شدیم که خط کار کنیم و البته در محضر استاد عشقبازی میکردیم تا خوشنویسی. یکی دیگر از تخصصهای استاد کمال، شناخت اصالت عقیق و تسبیح شاه مقصود بود که در این کار مهارت خاصی داشت و مورد مراجعه بود.
در دبیرستانی که من ششم ادبی را در آنجا میخواندم و مرحوم استادحبیبا... بیگناه هم تدریس میکردند، از استاد کمال خواسته بودند، به بچهها خوشنویسی درس بدهد. ایشان گفته بودند: «حوصله کلاسداری ندارم، اگر این کلاهیاهری مبصری کلاس را بر عهده بگیرد، میآیم.» به این ترتیب استاد عصرهای پنجشنبه به دبیرستان ما میآمدند و خوشنویسی تدریس میکردند. من عصر پنجشنبه به خانه نمیرفتم.
عشقم این بود که استاد کمال سر کوچه دبیرستان ما از تاکسی پیاده شوند و کیفشان را بگیرم و به کلاس برویم. کیف استاد پر از قلمهایی بود که در خانه تراشیده و برای دانش آموزان آورده بودند. بعد از کلاس هم در حالی که من کیف ایشان را حمل میکردم، اول به قهوهخانه «داشآقا» و پس از آن به خانه یکی از دوستان فاضل استاد کمال میرفتیم که در آنجا دیوان ناصرخسرو قرائت میشد و جلسه بسیار مفیدی بود. یادم میآید یک بار در کلاس خوشنویسی، ایشان به یکی از بچههای شلوغ دبیرستان پرخاش کرد. پس از آن احساس ندامت به استاد دست داد و خواست از آن دانشآموز عذرخواهی کند و آن دانشآموز نمیپذیرفت. صحنه دراماتیکی بود. استاد خود را هم قد آن بچه کرده بود که از او حلالیت بطلبد.
محمد نیک
شاعر
فروردین ماهی خاطرم هست، بزرگداشتی برای ایشان در دانشکده ادبیات گرفته بودند و این مراسم با پیام ویژه مقام معظم رهبری برای استاد شروع شد. حضرت آیت ا... خامنهای در این بیانیه، استاد کمال را «کمال ما» خطاب کرده و در پایان هم نشان خادمی حرم مطهر را به ایشان هدیه داده بودند. پس از این مراسم به اتفاق مرحوم آقای امیر برزگر خراسانی برای دیدار و عرض تبریک به منزل استاد کمال رفتیم. ایشان گفتند: «دو تا قصیده برای امام رضا (ع) گفتم، شما را به حضرت عباس (ع) هر نظری دارید بگویید.» شروع قصیده این گونه بود: «با قامت شکسته به دیدار آمدم/ بی برگ و بار مثل سپیدار آمدم.»
اواسط قصیده، به جهت پذیرایی و همهمهای که شد، لحظهای متوجه بیتی که استاد میخواندند، نشدم. از استاد خواهش کردم بیت را تکرار کنند. بلافاصله فرمودند: «من بیتی را که تو بگویی یک بار دیگر بخوان، عوضش میکنم»، زیرا گمان میکرد آنقدر گیرایی نداشته که در جان شنونده بنشیند. هر چه با شرمندگی قسم خوردم که بیت را نشنیدم، فایده نداشت.» ایشان همچنین بسیار فروتن بود. برای نمونه خاطرم هست، نقل میکردند در دوران جوانیشان، مقالهای از ایشان در روزنامه خراسان چاپ شده بود و فردی معلم، ایشان را شاعری کریهالمنظر خطاب کرده بود.
استاد کمال هم قصیده جوابیهای سروده و آن را برای اصلاح نزد مرحوم سرگرد عبدالعلی نگارنده برده بودند و سرگرد آن را با دقت بررسی و اصلاح کرده بود. مرحوم نگارنده هنگام خداحافظی و مشایعت، دم در به استاد کمال میگوید، «قصیده خوبی شده، ولی اگر من به جای شما بودم آن را پاره میکردم و هیچ جا نمیخواندم، زیرا اگر این قصیده را برای دوستی گفتهاید آن دوست تا ابد از شما رنجیده خاطر خواهد شد و اگر آن فرد دشمن شما باشد، شما بیجهت دشمن خود را این قدر بزرگ کردهاید.» استاد کمال پس از اندکی تأمل، در حضور سرگرد، قصیده اصلاح شده را پاره میکنند و به خانه میروند و بعد از سالها میگفت، از آن قصیده فقط دو بیتش را به خاطر دارم و بس. این هم درس ادب و هم درس ادبیات است.