سردار قاسم سلیمانی در میان صاحبنظران نظامی و سیاسی دنیا فرماندهی ژرفنگر و کاردان شناخته میشد. او در زمان حیاتش تأثیر زیادی بر تحولات منطقه و شکست هیمنه استکبار جهانی در دنیا داشت. بسیاری از صاحبنظران داخلی و خارجی معتقدند هیمنه آمریکا در حال فروریختن است و این کوه یخی در حال آبشدن.
آمریکا در دهه اخیر برنامههای مختلفی برای نفوذ در منطقه ریخت، اما این برنامهها یا ضد خودش تمام و به دلایل مختلفی خنثی شد. اگر هم نتیجهای داد، بسیار ناقص و مختصر بود. برای کشوری که مدعی میدانداری در دنیاست و مبنای حکومت و اعتقادش سرمایهداری است، هیچکدام از این برنامهها نتیجه نداد.
اگر جبهه مقاومت شکل نمیگرفت و مدیریت نمیشد، آنها به همه اهدافشان رسیده بودند. محور اصلی این جبهه کسی جز سردار قاسم سلیمانی نبود. درست است که جبهه مقاومت یک مکتب اعتقادی است و در آیینهای دینی و مذهبی ریشه دارد و خود دارای اجزای مختلفی است، اما آنها فرد تأثیرگذار در هدایت این جبهه را سردار سلیمانی میدانستند.
برای اینکه رسواییهای متعدد را بپوشانند، به رسوایی بزرگتری، یعنی ترور شهیدسلیمانی، تن دادند و اکنون متوجه شدهاند که این اقدام از همه شکستهای قبلی مهلکتر بوده است.
آنها به زعم خود بر این باور بودند که اگر علمدار جبهه مقاومت را از سر راه بردارند، میتوانند این جبهه را شکست دهند، مرتکب این اشتباه بزرگ و توجیهناپذیر شدند. مکتب اسلام مکتبی جامع و بینظیر است. شهیدسلیمانی تربیتشده این مکتب است. ما در صدر اسلام عمارها و مالکها داشتیم.
این افراد به گونهای تربیت یافته بودند که در هر صحنهای وارد میشدند، بهترین واکنش را نشان میدادند. گاهی آن صحنه جنگ بود و گاهی صحنه تبیین و تبلیغ و گاهی عرصه سیاستورزی. حاجقاسم در عین حال که شخصیتی نظامی بود، به همه اتفاقات پیرامونش نگاه عالی دیپلماتیک داشت.
صاحبنظران خارجی وقتی که از او در مقالاتشان اسم میبردند، مینوشتند «سرداری که بر آستین و بر لباس یونیفرم او مدالها و نشانهای نظامی وجود ندارد.» میگفتند اگر قرار باشد ژنرال حقیقی امروز منطقه شناخته شود، آن سردار سلیمانی است. زیرا او سرداری بینشان و بیادعاست.
وقتی که در کشورهای عربی میخواستند یک شخصیت نظامی را تمسخر کنند، قامت ژنرالها، فرماندهان بلند پایه و رؤسای ستادهای مشترک ارتشهایشان را با سردار سلیمانی مقایسه میکردند.
اگر ما میتوانستیم جایگاه انقلاب اسلامی را بهخوبی تبیین کنیم، متوجه این نکته میشدیم که نگاه فرهنگی اصل مهمی برای فعالیتهای انقلابی و مکتبی است. معاشرت با مردم بدون توجه به مسائل فرهنگی محال است. آیا حاجقاسم سلیمانی بدون توجه به مسائل فرهنگی میتوانست این اثرگذاری زیاد را در منطقه به جای بگذارد، تا آنجا که مردم سوریه و عراق را در رکاب خود برای مبارزه با داعش حاضر کند؟ اصل کار سردار سلیمانی فرهنگی بود.
همه حرکات و سکنات او به گونهای اثرگذار بود که با ورود به هر منطقهای همه قلبها را مجذوب خود میکرد. سخنرانیهای حاجقاسم نشان میدهد چقدر پختگی و سختگی در انتخاب واژهها و طرح مباحث در نگاه نو و بدیع به موضوعات فرهنگی وجود دارد.
یکبار در یکی از شهرهای شمالی عراق با یک نوجوان برخورد کردم. به او گفتم چهکار میکنی؟ کارتی از جیبش درآورد و به من نشان داد. متوجه شدم که او کارت عضویت بسیج مردمی همراهش دارد.
به او گفتم این چیست؟ در پاسخ به من گفت من تنها یک افتخار در زندگی دارم؛ اینکه سرباز قاسم سلیمانی هستم. آن نوجوان از برادران اهلسنت بود، اما چنان مجذوب عظمت این مرد بزرگ شده بود که بودن در رکاب سردار را از افتخارهای بزرگ زندگیاش برمیشمرد. به نظر شما این علاقهمندی با کار نظامی صورت میپذیرد؟! این اثرگذاری استثنایی فقط با کار عمیق فرهنگی امکان پذیر است.