به گزارش شهرآرانیوز، یوونتوس اولین باشگاه بزرگ لیگهای معتبر اروپایی بود که زلاتان به آن پیوست. بعد از ۳ فصل حضور در آژاکس و کسب ۲ جام قهرمانی هلند بود که این بازیکن کهنه کار راهی بانوی پیر شد تا رؤیاهای فوتبالی اش را در تورین دنبال کند. او ۲ فصل برای یووه توپ زد و هر ۲ فصل به مقام قهرمانی سری آ رسید که البته جام دوم سری آ از یوونتوس گرفته شد.
زلاتان در کتاب مشهور خود به نام «من زلاتان هستم»، ماجراهای شنیدنی دوران فوتبال پر افت و خیز خود را به زبانی عامیانه و خواندنی تعریف میکند. بخشی از فصل دوازدهم کتاب درباره فابیو کاپلو است که ایبرا در آن به نکات جالب توجهی اشاره کرده است. آنچه در ادامه میخوانید، بخشهایی از این فصل کتاب خواندنی زلاتان است: «فابیو کاپلو، موفقترین مربی اروپایی ۱۰ سال اخیر داشت صدایم میکرد. فکر کردم: «این دفعه چه گندی زدم؟» همه ترسی که از دیدن مردم در کودکی داشتم، برگشته بود.
کاپلو میتوانست هر کسی را استرس زده کند. وین رونی یک بار گفت: «وقتی کاپلو از کنارتان رد میشود، احساس میکنید مرده اید!» حقیقت داشت. او قهوه اش را برمی داشت و بدون اینکه نگاهتان کند، فقط عبور میکرد. یک جورهایی مور مورت میشد. گاهی زیر لب یک «چائو» زمزمه میکرد. اگر نه، فقط در مسیر محو میشد؛ انگار که اصلا وجود ندارید. وقتی کاپلو سر زمین میآید، بازیکنان به خط میشوند. کنارش همه مؤدب هستند
. یک بار خبرنگاری از او پرسیده بود: چطور همه چنین احترامی به شما میگذارند؟ و او گفته بود: احترام گذاشتنی نیست، گرفتنی است. وقتی کاپلو عصبانی میشود، کسی جرئت ندارد به چشمانش نگاه کند. مشکلات را پیش کاپلو نمیبرید. او رفیقتان نیست. وقتی صدایتان میکند، نشانه خوبی نیست. بازیکنان را خرد میکند و از اول میسازد. شیوه اش را دوست داشتم، چون به راحتی بزرگ نشدم. آدمهای سرسخت و جدی را دوست دارم. کاپلو به من ایمان داشت: «تو لازم نیست چیزی رو اثبات کنی. میدونم کی هستی و چی کار میتونی انجام بدی!»
این را در یکی از اولین روزهای من در آنجا گفت و احساس امنیت را به من داد. فشار وحشتناک بود. خیلی از روزنامهها نوشته بودند به قدر کافی گل نزده ام. خیلی هایشان فکر میکردند باید نیمکت نشین باشم یا اینکه چطور زلاتان به چنین تیمی راه پیدا کرده است. «زلاتان برای ایتالیا آماده است؟» روزنامهها نوشتند. مینو در جوابشان گفت: «ایتالیا آماده زلاتان است؟» و این بهترین جوابی بود که میتوانست بدهد.
آژاکس در مقابل یوونتوس، مهدکودک بود. اگر در تمرین میخواستم گل بزنم، فقط نباید از کاناوارو و تورام عبور میکردم، بوفون هم در دروازه بود؛ چون جدید بودم، کسی هم هوایم را نداشت. کاپلو یک دستیار به نام ایتالو گالبیاتی داشت. او سنش زیادتر بود و صدایش میکردم اولدی. آدم خوبی بود. او و کاپلو یک جورهایی پلیس خوب و بد بودند. کاپلو حرفهای سنگین و بی رحمانه را میزد و گالبیاتی بقیه ماجرا را انجام میداد.
بعد از اولین جلسه تمرین، کاپلو او را طرفم فرستاد: «ایتالو، راهش بنداز»! همه تیم به رختکن و حمام رفتند. من هم خسته بودم و دلم میخواست به آنها ملحق شوم، ولی یک دروازه بان از جوانان آمد. فهمیدم قضیه چیست. ایتالو میخواست برایم توپ بفرستد و من هم باید شوت میزدم. بوم بوم. از هر زاویه و هر شکلی توپ میآمد: زمینی، سانتر، همه جوره توپها را میفرستاد و من هم اجازه نداشتم محوطه تمرین را ترک کنم. آنجا منطقه من بود. ایتالو گفت خودش هم هست و باید آنجا بمانم.
ایستاده بودم و شوت میکردم و شوت میکردم. حتی فرصت نبود نفس بگیرم. توپها بی رحمانه میآمدند. برو دنبالشون. محکم تر. با برنامه تر. شل نکن. شل نکن.... کم کم تبدیل به عادت شد. گاهی دل پیرو و ترزگه هم میآمدند برای تمرین بیشتر، ولی بیشتر اوقات فقط من بودم. من و ایتالو، ۵۰، ۶۰ و حتی ۱۰۰ شوت به سمت دروازه میزدیم. گاهی سر و کله کاپلو پیدا میشد و خب، او شکل خودش بود. میگفت: میخوام آژاکس را از تنت بکشم بیرون. آن سبک هلندی را نمیخوام. یک، دو، یک، دو، پاس بده و خوب بازی کن. کل تیم را دریبل بزن. به درد عمه ات میخوره. من گل میخوام. باید ایتالیایی فکر کنی، باید مهاجم قاتل بشی.