سلام بر عدالت، سلام بر شیفتگان و جانباختگان عدالت، سلام بر آنان که هستی خود را وقف پیشبرد عدالت کردهاند و سلام بر اسوه برتر آنان در روزگار ما استاد حکیمی که برای عدالت زیست و نفس کشید و تلاش کرد و خواند و نوشت و هرجا نشانی از عدالت یافت، به میدان آمد و با ستم و بیداد در هر چهرهای که ظاهر شد، به ستیز برخاست.
دغدغه اول من به عنوان یک مسلمان شیعه روح تشیع و اسلام حقیقی است که آن «عدالت» نام دارد و دغدغه عدالتخواهی برای من مؤلفه مهمی برای ارج نهادن به مقام اندیشمندان است. اینکه اندیشمندی نظریههای فلسفی یا عرفانی را قبول دارد یا نه دغدغه اصلی من نیست.
یک متفکر دغدغهمند در برابر مشکلات جامعه و مردم بیتفاوت نیست. هدف مرحوم محمدرضا حکیمی و توجه او به مفهوم عدالت برای من بسیار ارزشمند است و این دغدغه از دیرباز در منظومه فکری و عملی او نهادینه شده بود. از هنگامی که او را شناختم متوجه شدم که همه اندیشههای او منتهی به روح تشیع یعنی عدالت میشود و بین خودم و او نزدیکی فکری زیادی حس میکردم.
اینکه مرحوم حکیمی از منتقدان فلسفه ملاصدرا و عرفان ابنعربی بود برای من در درجه دوم اهمیت بود. من نیز انتقادهایی به برخی از اندیشههای او در حوزه تفکر اسلامی داشتم، اما این انتقاد از جهت نقد مرید به مراد خودش بوده است.
حکیمی تشیع را که برای دیگران فقط یک سنت با تودهای از باورها و آیینها بود، مکتبی برای تحقق عدالت در همه ابعاد آن شناخت و آنگاه که پنداشت جنبشی برای استقرار نظامی عادلانه درگرفته، با آن همآوا و همسو شد و اختلافات بنیادین فکری خود با پیشرو آن جنبش را نادیده گرفت و همه توان و نیروی خود را در راه آن نثار کرد و با ثمرات قلم و گفتار خود، سرمایههایی بس ارجمند برای انقلاب فراهم آورد.
از دیگر سوی، با اینکه تا آخرین مرحله از تحصیلات حوزهای را به نیکوترین وجهی پیمود و میتوانست مانند کسانی که حتی در جایگاه شاگردانش نیستند به مقامات و عناوین دهانپرکن دست بیابد، مناصبی را که دیگران در آرزویش بودند و نیز شیوههای مرسوم در کار تبلیغ و ترویج دین را رها کرد و راهی نو گشود که مبتنی بر نفی ظلم و گسترش عدالت در ابعاد گوناگون آن بود، یعنی همان گمشده انسانیت و دیانت و انقلاب.
او آخرین بازمانده از دانایانی انگشتشمار بود که تشیع را منفک از عدالت نمیتوانستند دید و پیوند استوار در میان این ۲ را که در خلال قرون و اعصار، در هیاهوی آنچه علم و فرهنگ نام داشت، فراموش شده بود و بیم گسستن آن میرفت، با کوششهای خود بر همگان آشکار ساخت. با آنکه در دهه ۴۰ شمسی عالمان مشهد مردم را به مراجع نجف ارجاع میدادند، حکیمی هوادار امام خمینی (ره) بود و تلاش کرد که استادش شیخ مجتبی قزوینی را با خود همراه کند.
در نتیجه، قزوینی با همراهی عدهای دیگر از علمای دینی مشهد به قم رفتند و با امام خمینی (ره) دیدار کردند. حکیمی به دلیل فعالیتها و سخنانش در جلسات تحت فشار دستگاههای امنیتی حکومت پهلوی قرار گرفته بود و به گفته خودش، چندبار در شهرهای مختلف بازداشت و زندانی شده بود.
در کتابها و آثار قلمی استاد حکیمی، اهتمام ایشان در صحنه قلمزنی و در عالم عمل، به دفاع از حقوق مردم و عرضه تشیع بهعنوان یک نظام دینی عدالتطلب، مهم است؛ و نیز اینکه ایشان اعتقاد خود به مبارزه برای تحقق عدالت و احقاق حقوق خلق را هرگز فدای ظواهر و قربانی منافع قشری خاص نکرده و دین را نردبانی برای وصول به اهداف دنیوی و منافع مادی قرار ندادهاند. اینها برای من از همهچیز باارزشتر است.
اینک ماییم و میراث گرانقدری که حکیمی ۶۰ سال از عمر بابرکتش را بر سر آن گذاشت. با آرزوی بهرهبرداری بهینه از آن میراث مقدس و تداوم کوشش برای تکمیل آن، و سخن پایانی همانکه او در انجامه بسیاری از مکتوبات و نوشتههایش میآورد: والسلام علی من یخدم الحق لذات الحق.