سعید جلائیان | شهرآرانیوز؛ ۱۶ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۰ گروهی از اشرار مسلح در محدوده شهرستان «مهرستان» استان سیستان وبلوچستان وارد خاک مقدس کشورمان شدند. بلافاصله حافظان امنیت در این شهر برای دستگیری اشرار عملیات تعقیب و گریزی را شروع کردند که در جریان آن یک خودرو نیروی انتظامی دچار سانحه و واژگون شد. ۲ تن از سرنشینان این خودرو دچار جراحت شدند، اما سرنشین سوم که استواریکم مرتضی ایزانلو بود، به شهادت رسید.
مراسم دومین سالگرد شهادت این مدافع ۲۵ ساله وطن، زمینه ساز آشنایی ما با خانواده او شد؛ خانوادهای که هرروز را با خاطرات مرتضی زندگی میکنند.
مادرش او را شهید جوان مظلوم مینامد. دل بستگی همه اعضای خانواده به مرتضی را میتوان در تک تک جملاتشان حس کرد؛ به ویژه پدر مرتضی که جانباز دفاع مقدس است.
رابطه صمیمی مرتضی با پدرش طوری بوده است که تا روز جدایی، روزانه دست کم یک بار به صورت تلفنی با یکدیگر صحبت میکردند. از آخرین صحبت این پدر و پسر ۲ سال گذشته است. در این مدت به جز تعدادی از همکاران مرتضی، کسی به او و دیگر اعضای خانواده مرتضی سر نزده است. پدر به اندازه همه روزهایی که با مرتضی سخن نگفته است، حرف در سینه دارد؛ اگرچه نگران است آن طور که شایسته پسرش است، نتواند او را توصیف کند.
آقارمضانعلی درباره فرزند شهیدش میگوید: مرتضی از کودکی بسیار مهربان و مؤدب بود و از هیچ کمکی به دیگران فروگذار نمیکرد. او در آغاز جوانی اش حتی برای کمک به من و تأمین هزینه هایش کار گچ کاری ساختمان میکرد، تا اینکه برای ادامه تحصیل به دانشگاه پیام نور شهرستان اسفراین رفت و در رشته کشاورزی به تحصیل مشغول شد. البته مرتضی فقط چندماه در این دانشگاه درس خواند و هنگامی که با همسرش ازدواج کرد، دانشگاه را برای حضور در نیروی انتظامی رها کرد.
پدر شهیدایزانلو در ذهن خاطرات روزهای شیرین ازدواج پسرش را مرور میکند و با لبخند به اتاقی اشاره میکند که پسر و عروسش در آن زندگی مشترک خود را آغاز کردند. ایزانلو ادامه میدهد: روزی که مرتضی ازدواج کرد، بهترین روز زندگی من بود. ما یک اتاق را در اختیار پسرم و همسرش قرار دادیم تا زندگی مشترکشان را همین جا پیش ما شروع کنند. آنها نزدیک به یک سال در این اتاق بودند تا اینکه کار ساخت طبقه بالای خانه مان به پایان رسید و پسرم با همسرش در آنجا زندگی شان را ادامه دادند.
مرتضی حدود ۵ سال در پلیس آگاهی مشهد فعالیت کرد تا اینکه همراه همسر و پسر خردسالش برای خدمت در منطقه محروم به شهرستان مهرستان در استان سیستان وبلوچستان رفت. پدر داغ دار این شهید نگاهی به تصویر خندان مرتضی میاندازد و با فرودادن بغضش، درباره اتفاقات روز شهادت تعریف میکند: من در شهرداری منطقه ثامن پاکبان هستم. مرتضی که محدوده کار من را میدانست، هروقت به مرخصی میآمد، برای دیدنم به آنجا میآمد. از آنجا که مرتضی گفته بود به مرخصی میآید، روز سه شنبه من از صبح چشم به راه بودم تا اینکه گوشی تلفنم زنگ خورد.
با خودم گفتم شاید مرتضی باشد، اما وقتی پاسخ دادم، صدای لرزان دامادم را شنیدم. او گفت مرتضی تصادف کرده است و باید هرچه زودتر به خانه بروم. در دلم غوغایی راه افتاد. در راه صدها اتفاق ناگوار به ذهنم خطور کرد. وقتی به خانه رسیدم و خودروهای پلیس را مقابل منزلم دیدم، همان لحظه لرزه بر تنم افتاد و فهمیدم چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد. دیگر آن روز حالم دست خودم نبود و هیچ چیزی به یاد ندارم.
ام لیلی ایزانلو، مادر مرتضی، در خانه یادبودی برای مرتضی درست کرده است تا روزهایش را با آن سپری کند. گویا مرتضی مادرش را تنها نگذاشته است. زیرا مادر، بودن پسرش را حس میکند و با چشم دل میبیند که مرتضی به خانه میآید و دستانش را میبوسد.
پس از آن سرش را برای نوازش روی زانوی مادر میگذارد و گاهی هم با یکدیگر به دل طبیعت میزنند. مادر شهیدایزانلو درباره خصوصیات فرزند شهیدش تعریف میکند: هرروز وقتی به خانه میآمد، دستان من را میبوسید و با من حرف میزد. بزرگتر هم که شد و حتی وقتی ازدواج کرد، همین گونه بود. او گاهی لحظه شماری میکرد تا پدرش به خانه بیاید تا مانند دوران کودکی اش با او کشتی بگیرد.
مادر شهیدایزانلو درباره آخرین خاطراتی که از مرتضی دارد، میگوید: یک روز پیش از شهادتش با من تماس گرفت و از برنامه هایش برای آینده گفت. او تعریف کرد که میخواهد یک وام بگیرد تا بتواند خودرو جدید بگیرد. در آخر هم وعده داد که به زودی همراه با همسر و فرزندش برای دیدن ما میآید. این آخرین باری بود که طنین دل نشین صدای پسرم را شنیدم.
صبح روز بعد دامادم با من تماس گرفت و با صدای لرزان سراغ همسرم را گرفت. وقتی گفتم همسرم خانه نیست، بدون اینکه کلامی بگوید، تماس را قطع کرد. آنجا فهمیدم باید اتفاقی برای مرتضی افتاده باشد. دهها بار سعی کردم با مرتضی تماس بگیرم، اما او جواب نمیداد تا اینکه دامادم همراه با همکاران پسرم به منزل ما آمدند و خبر شهادت مرتضی را دادند.
۲۲ آبان سال ۱۳۹۱ مرتضی و زکیه ایزانلو ازدواج کردند. آنها به واسطه پیمانی که روز اول زندگی مشترک با هم بستند، از همان روز نخست یار و یاور یکدیگر بودند و تا پیش از شهادت مرتضی حتی یک روز از هم جدا نبودند. همسر شهیدایزانلو که خاطرات شیرین زیادی از زندگی مشترکش دارد، میگوید: بهترین روز زندگی مشترک ما روز عقدمان بود که زیر بارش باران به زیارت امام رضا (ع) رفتیم.
همسرم مرد بسیار مهربان و باوفایی بود. چیزی که او را خیلی ناراحت میکرد، شنیدن غیبت بود. او همه را از بدگویی پشت سر دیگران برحذر میداشت و همین خصوصیاتش باعث شده بود اهالی شهرستان مهرستان ارتباط بسیار خوبی با مرتضی داشته باشند.
ایزانلو ادامه میدهد: من به راه و شهادت همسرم افتخار میکنم؛ آن قدر که دوست دارم با پوشیدن لباس نیروی انتظامی راه مرتضی را ادامه دهم.
هنگام شهادت مرتضی، امیرمحمد فقط ۴ سال داشت، اما در ذهنش خاطراتی از پدر نقش بسته است، به ویژه اتفاقاتی که در آخرین روز رخ داد؛ هنگامی که پدر ساعت ۶ از خانه بیرون رفت و ۲ ساعت بعد برای انجام کاری به خانه بازگشت و خود را برای رفتن به مأموریت آماده میکرد. آنجا بود که امیرمحمد از پدر خواست بیرون نرود، یا او را هم به مأموریت ببرد؛ درخواستی که مرتضی با یک بوسه بر پیشانی فرزندش و نشان دادن همکارانش با آن مخالفت کرد.
مرتضی در اولین روز پاییز ۱۳۹۸ نامهای خطاب به امیرمحمد نوشته و آن را نزد خانواده اش به امانت گذاشته است تا وقتی پسرش بزرگ شد، آن را به دستش برسانند. حالا امیرمحمد درباره این نامه میگوید: پدرم حدود ۲ هفته پیش از شهادتش برای من یک نامه نوشت که در آن حرفهای دل نشینی زده است.
او در این نامه گفته است که دوست داشت پیش من بود و بزرگ شدنم را میدید و برای من آرزوی موفقیت در زندگی کرده است. همچنین توصیه کرده است که هروقت با مشکلی روبه رو شدم، با قدرت از آن عبور کنم.