عاطفه رنگ آمیز طوسی - شاعر و نویسنده | شهرآرانیوز - پوسترهای سیاه وسفیدی را به یاد میآورم که اغلب گوشه سمت چپشان یک گل لاله بود؛ از آن لالههایی که گرافیستهای دهه شصت کنار عکس شهدا میکشیدند. بالای پوسترها با تنها فونتهای موجود آن زمان نوشته بودند: «کجاییدای شهیدان خدایی؟» یا «شهید نظر میکند به وجه ا...» یا «بسیجیان مرغان آغشته به خون هستند که جایشان در این دنیا نیست...» یا «از خون جوانان وطن لاله دمیده!» پدربزرگم کارگاه کوچک قالی بافی داشت.
با موی تازه جوگندمی شده و عینک فریم قهوهای اش پای دار قالی مینشست و ذکر میگفت و گاه شانه هایش از گریههای آرام و بی صدای مردانه تکان میخورد، رادیوی به دیوارآویخته را روشن میکرد و صدای برخورد یکنواخت شانه فلزی به پای تاروپودها، در کارگاه کوچک میچرخید، ریسه نخهای سبز و قرمز و سفید که در چشم هفت سالگی من مثل پرچم ایران بودند، بالای قالی نیمه کاره تکان میخوردند و پدربزرگ همراه با نوحه خوان رادیو زمزمه میکرد: «یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه/ هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه...» آن شعرها، آن نوحه ها، آن روزها، بار عظیمی از اندوه ازدست دادن جوانان وطن، مردان و زنان و کودکانی را که هر روز در جنگ تبدیل به گلهای لاله در پوسترها و اعلامیهها میشدند، در حافظه جمعی مردم کوچه و خیابان شهرهای مختلف جابه جا میکردند.
اکنون سی واندی از آن سالها گذشته است و من به یاد شعری میافتم که در سی سالگی توانستم بگویم برای دایی ام شهید رجبی مشهدی که هفده سالگی در شلمچه شهید شد: «هی سر انداخت شال گردن را/ هی کلاف از دلش زمین افتاد/ هی تو را در بغل گرفت آرام/ هی تنت آه روی مین افتاد/ مادر از دست میرود هر روز/ بی تو در روضه «علی اکبر» / بر تو آیا چهها گذشت و چه شد؟ / مجتبی جان! شهید بی سنگر...» حالا چشمهای پدربزرگ آب مروارید آورده اند، دار قالی را جمع کرده و همه روز مشغول گفتن ذکرهایی با تسبیح دانه فیروزهای است. گاه همان شعرهایی را که آن وقتها زمزمه میکرد، هنگام آب دادن به ردیف گلدانهای پشت پنجره زمزمه میکند؛ همان گلدانهایی که هیچ کدام جای «مجتبی» را برایش نگرفته اند.
حالا جنگ تمام شده است و شعرها هم استخوان ترکانده اند. شاعرها، چه آنها که جنگ را در حافظه دارند و چه آنها که آن روزها را از زبان دیگران شنیده و در تصاویر دیده اند، دقیقتر و با ذکر جزئیات بیشتر، واژهها را کنار هم میچینند.
در مشهد تا دلتان بخواهد شعر برای شهیدان گفته شده است. این بیتها از حافظه تاریخ ادبیات مشهد بیرون نخواهند رفت؛ مانند شعر بلندی که مصطفی محدثی خراسانی در سوگ شهید، ولی ا... چراغچی در مجموعه «ولی مهر» سروده است: «تمام هستی من در هجوم طوفان است/ دوباره فرصت دیدار با شهیدان است... /، ولی مهر چراغ هدایتی بفرست/ نشانهها همه محوند آیتی بفرست/ نشانهها همه محوند راه تاریک است/ چراغ چشم شما نیست راه تاریک است...»
یا این بیتهای عاطفی و تأثیرگذار در وصف و رثای شهید محمود کاوه در مجموعه شعر «میان دار» سروده دکتر حسین ابراهیمی: «کیست این مرد که این گونه مهیب آمده است؟ / بی قراری است که تا مشهد سیب آمده است/ خاک این خطه چو الطاف نهانی دارد/ هرچه مرد است از این خطه نشانی دارد/ با توام هم نفس صخره و طوفان، کاوه/ آی فرمانده گردان شهیدان، کاوه/ تو چه کردی که بدین گونه دچارت کردند؟ / مملو از رایحه سرخ انارت کردند... / تو چه کردی که چنین قافله سالار شدی؟ / و در این هیئت عشاق میان دار شدی...»
یا شعر دکتر بهزاد پورحاجیان در مجموعه «اسطوره عطش» که به شهید محمد بابارستمی تقدیم شده است: «آن شعلههای سرکش تا ارتفاع درد/ شاهین زخم خورده ما را شکار کرد/ای دشتهای فاصله آتش به پا کنید/ بر دامن رمیده طوفان هرزه گرد/ دیگر نفس نمیکشد این صخرههای سوز/ کو رستمی که سر زند از کوههای سرد؟ / آن رستمی که شیعه مردان نور شد/ آن رستمی که قافله دار ظهور شد...»
یا رباعی زیبایی که مرضیه موفق به محضر شهدای دفاع مقدس پیشکش کرده است:
«آن شب، شب جست وجو، شب بیم و امید/ باران پرنده بود که میبارید/ دنبال شهید خود شهیدان دگر/ دنبال شهید، هان که دیده است شهید؟» یا شعر زهرا محدثی خراسانی برای شهدای تفحص و برای پدروپسری که شهید شدند؛ شهیدان فرهاد و علی اکبر عباسی سروده است: «ای که گل داد خزان از خبر میلادت/ سفر از خاک به افلاک مبارک بادت/ نام تو در صف یاران علی اکبر بود/ نام و یادی که به جا مانده ز عدل و دادت/ شب آخر که خدا بود و تو بودی و «فنا» / بازگو قرعه سربسته چه میافتادت؟ / که هم آغوش شدی با تب عریان حسین/ و درخشید خدا در دل نیکوزادت/ چیست زیباتر از این خلوت پنهان با تو؟ / که فراخوانده مرا زمزمههای یادت/ که فراخواندهای ام در سحر عاشورا/ تا به خویش آیم از آوای خوش فریادت/ شور شیرین شهادت، شب و بی تابی یار/ شرح حالی گذرا از نفس فرهادت/ رفتی و بعد خداحافظی از باغ بهار/ زرد شد گونه سرسبزترین شمشادت/ به چراغانی خورشید کمر بست جهان/ شب پرواز تو، چون صبح خوش میلادت»
یا شعری که زنده یاد رضا بروسان در کتاب «مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است» برای پدر شهیدش این گونه سروده است: «در جنگ/ چیزهای زیادی قسمت میشود/ مثلا/ کلاهخود/ قمقمه/ تفنگ/ مثلا/ سهم من از جنگ/ کشته پدرم بود»
و بسیار شاعران دیگر مشهدی از جمله دکتر هادی منوری، طیبه سادات ثابت، زنده یاد جمیله سادات کراماتی، آرزو نصیری و... که دفترهایشان سرشار شعرهای ارزشمندی است که به یاد و نام خاطره شهیدان عزیز این آب وخاک سروده و تقدیم کرده اند که شهدا تا همیشه هم آنان اند که در اوج اند، «پرندهتر ز مرغان هوایی»