سرخط خبرها

دعای خیر مشتری برایم بس است

  • کد خبر: ۸۵۶۴
  • ۱۸ آبان ۱۳۹۸ - ۰۸:۱۱
دعای خیر مشتری برایم بس است
تولیدکننده کفش محله سناباد از تجربیات کاری خود می‌گوید
زمانی - او را با قیمت مناسب، کیفیت کالا و روی خوش در محله می‌شناسند و نه‌تن‌ها در میان قدیمی‌های محل به این صفات مشهور است، بلکه نسل‌های بعد نیز از او به این ویژگی‌ها یاد می‌کنند. کافی است چند لحظه‌ای در جوارش بنشینید تا رفتار خوش او را که اهالی می‌گویند با چشمان خود ببینید. محمد مسگران ایاقچی، ساکن محله کلاهدوز و کاسب محله سناباد است و ۴۴ سال سابقه فعالیت در حوزه تولید و فروش کفش دارد. ساعاتی را میهمان او شدیم تا از فعالیت و تجربیات کاری‌اش برایمان بگوید.

بازی در کوچه‌ها
سال ۱۳۴۰ در خیابان ضد مشهد به‌دنیا آمدم. فرزند اول خانواده بودم، پدرم سنگ‌تراش بود و در کوهسنگی سنگ را از کوه جدا می‌کرد و با آن آثار هنری می‌ساخت. صبح برای کار می‌رفت و شب به خانه بازمی‌گشت. به‌همین دلیل معمولا او را نمی‌دیدم؛ زیرا قبل از آمدن او به خانه به‌خواب می‌رفتم تا فردا بتوانم به‌موقع به مدرسه بروم. خانواده مادری من در حوزه تولید و فروش کفش فعالیت داشتند و این حرفه به‌گونه‌ای حرفه خانوادگی در نسل مادری‌ام محسوب می‌شد. درواقع پدربزرگ مادری‌ام علاف بود و به خریدوفروش در این زمینه مشغول بوده‌است و حرفه کفش‌فروشی از پسر ایشان شروع شده بود. عموی مادرم در پایین خیابان کفاش بود و دایی‌های من نزد ایشان کار می‌کردند و اکنون نیز هر ۴ دایی من در این کار فعالیت دارند. تا کلاس چهارم دبستان در خیابان ضد ساکن بودیم و پس از آن به خیابان عدل‌خمینی نقل مکان کردیم. آن زمان ارتباطات همسایگان بایکدیگر بسیار خوب و گرم بود. در هرخانواده فرزندان زیادی حضور داشتند و علاوه‌بر خانواده‌ها، بچه‌های محل هم با یکدیگر در ارتباط بودند و به بازی در کوچه‌ها می‌پرداختند. ضمن اینکه رفت‌وآمد‌ها نیز نسبت به امروز بیشتر بود و همه روی هم حساب می‌کردند. تا سال ۸۵ در خیابان عدل‌خمینی سکونت داشتیم. آن زمان بیشتر زمین خالی وجود داشت و فقط چند مغازه مانند بقالی و الکترونیکی بود. درواقع از خیابان عدل‌خمینی ۱۵ به قبل، خانه‌ها آباد بود و از آن به‌بعد زمین خاکی وجود داشت. به‌گونه‌ای که ۲ نوع زندگی را می‌توانستیم به‌چشم خود ببینیم و این مرز به‌طور کامل مشخص بود. به‌یاد دارم که فردی در آنجا خانه‌ای به همراه یک مغازه ساخت. مغازه‌ای که در آن آبنبات درست می‌کردند، با منزل ما ۴ کوچه فاصله داشت. من دوست داشتم به آنجا بروم، اما از آنجایی که زمین خاکی و بدون آسفالت بود و سگ‌های زیادی در آن وجود داشت، هیچ‌گاه جرئت رفتن به آن مغازه را پیدا نمی‌کردم. با این حال دوستی‌های بچه‌ها پررنگ بود و در کوچه بازی می‌کردیم. آن زمان در مدرسه زند تحصیل می‌کردم که هنوز هم فعالیت دارد و اوقات فراغت خود را به بازی با دوستان همسایه در کوچه می‌گذاراندم. در آن روز‌ها تیم‎های محلی بودند و بازی‎هایی مانند هفت‌سنگ، فوتبال، لی‌لی، طناب‌کشی در محله ما انجام می‌شد. آن بازی‌ها باعث می‌شد تا کودکان و نوجوانان فعال باشند. ما نیز آن‌قدر بازی می‌کردیم که شب زود به‌خواب می‌رفتیم. چیزی که امروز وجود ندارد و بچه‌ها تا دیروقت بیدار هستند؛ زیرا جایی برای تخلیه انرژی خود ندارند. درکنار بازی‌کردن همیشه دوست داشتم کار کنم، نه‌تن‌ها کارکردن را عیب نمی‌دانستم، بلکه علاقه زیادی به آن نیز داشتم. به‌همین دلیل تابستان‌ها به کاری مشغول می‌شدم. یکی از همسایه‌های ما معمار بود و در کار ساختمان‌سازی مشغول بود. درنتیجه برای گذراندن اوقاتم در تابستان، پیشنهاد کار در ساختمان را به من داد و براین‌اساس در ساختمانی در خیابان سناباد مشغول به‌کار شدم. کار در آنجا برای من که سنی نداشتم سنگین بود باوجود این به‌کار خود ادامه دادم. مسیر برگشت من به خانه از چهارراه لشکر بود. در این مسیر خیابانی به‌نام سردادور وجود داشت که اکنون به ثامن‌الائمه (ع) تغییر نام داده‌است. روزی که از آنجا برای بازگشت به خانه عبور می‌کردم، کارگران شرکت راه‌سازی وابسته به ارتش نیز که در آن خیابان مستقر بود را درحال خروج از شرکت دیدم. با یکی از آن‌ها گفتگو کردم و درباره اینکه نیروی کار می‌خواهند یا خیر پرس‌و‌جو کردم. آن شخص فردی را به من معرفی کرد. به آنجا رفتم و درنهایت با کار من موافقت کردند. حقوق این کار بیشتر از کار قبلی بود و به این دلیل تصمیم گرفتم که در این کار فعالیت داشته باشم. برای این کار باید هر روز شناسنامه‌ام را تحویل می‌دادم و در ازای آن پلاکی برای ورود و انجام کار دریافت می‌کردم. از صبح به آنجا می‌رفتم و تا غروب کار می‌کردم و فقط زمانی را برای ناهار اختصاص می‌دادم. ابتدا کارت شناسایی‌ام را تحویل می‌دادم و پلاک را که به منزله کار و ورود به آنجا بود، دریافت می‌کردم و پس از کار و هنگام خروج نیز پلاک را تحویل می‌دادم و شناسنامه‌ام را پس می‌گرفتم و به این ترتیب هرروز می‌گذشت. در آنجا پشت گریدر راه می‌رفتم و سنگ‌های درشت را از روی زمین جمع می‌کردم.

انتخاب کار به جای تحصیل
آقای مسگران ایاقچی ادامه می‌دهد: کار در آن شرکت ادامه داشت تا اینکه روزی یکی از دایی‌هایم به خانه ما آمد و از من پرسید که به چه کاری مشغول هستم و وقتی از فعالیت من در آنجا اطلاع یافت، از من خواست که نزد او به کفاشی بروم و در آنجا کار کنم؛ بنابراین از آن روز به بعد در مغازه کفش‌فروشی دایی‌ام در ایستگاه سراب به‌عنوان پادو مشغول به‌کار شدم. او علاوه‌بر کارگاه تولیدی کفش، مغازه‌ای نیز داشت و در آن چند فروشنده برای او کار می‌کردند. وظیفه خرید‌های مغازه را داشتم و از هیچ خدمتی در این زمینه دریغ نمی‎کردم. به‌مرور اجازه فروش نیز به من داده شد. اولین کفشی را که فروختم مبلغ زیادی از دایی خود به‌عنوان تشویق دریافت کردم. اسکناسی که به من انگیزه داد تا بیش از پیش در کارم جدی باشم و با تلاش بیشتری به کارم ادامه بدهم. آن زمان به تمام فروشنده‌های مغازه فاکتوری داده می‌شد و شب‌به‌شب فاکتور‌ها حساب می‌شد و تمام فروشندگان در ازای فروش، مبلغی به‌عنوان دستمزد دریافت می‌کردند.
او به خاطره‌ای قبل از تابستان آن سال اشاره می‌کند و می‌گوید: دوران دبیرستان در هنرستانی واقع‌در میدان تقی‌آباد در رشته برق تحصیل می‌کردم. اکنون آن مدرسه با نام شهید بهشتی فعالیت دارد.
درس‌خوان بودم و حافظه خوبی برای یادگیری درس‌ها داشتم، اما پس از یک‌سال درس خواندن، در کمال ناباوری در درس رسم فنی تجدید آوردم. اتفاقی که بسیار من را نارحت کرد. امتحان آن درس در تابستان برگزار می‌شد و من باید برای جبران در آن شرکت می‌کردم، اما کار در کفش‌فروشی و علاقه زیادی که به این کار داشتم شرکت در آزمون را از ذهنم برد و متأسفانه شانس جبران از من گرفته شد؛ درنتیجه زمانی‌که برای ثبت‌نام در مهرماه به مدرسه رفتم، متوجه شدم مردود شده‌ام. این اتفاق تا آن اندازه من را ناراحت کرد که درس‌خواندن را برای همیشه کنار گذاشتم. اکنون بسیار حسرت می‌خورم و از ترک تحصیل خود پشیمان هستم. سال ۵۶ بایکی از دایی‌هایم که در خیابان گاز تولیدی کفش داشت، صحبت کردم و تصمیم گرفتم نزد او کار یاد بگیریم؛ بنابراین نزد ایشان در تولیدی کار کردم. درحرفه تولید کفش ۲ رشته پستایی‌سازی و پیشکاری وجود دارد؛ بنابراین به‌مدت ۳ سال پستایی‌سازی را آموزش دیدم. سال ۵۹ نیز به سربازی رفتم. پس از گذشت یک‌سال یکی از برادرانم شهید شد. او به‌عنوان مکانیک رفته بود و بدون آنکه به مادرم چیزی بگوید آموزش دیده بود و پس از گذراندن آموزش‌های لازم به منطقه جنگی فرستاده شده بود که سرانجام سال ۶۰ در عملیات آزادسازی بستان شهید شد. من نیز با نظر و مشورت اقوام سال ۶۰ ازدواج کردم تا کمی از غم مادرم در نبود برادرم کاسته شود. دوران سربازی‌ام که به پایان رسید نزد یکی از دایی‌هایم که در خیابان جنت کفش‌فروشی داشت، رفتم. او ۲ مغازه کنار هم داشت و به من پیشنهاد اجاره آن ۲ مغازه را داد. من نیز برای علاقه‌ای که به این کار داشتم، قبول کردم و در سال‌های ۶۲ تا ۶۴ در آنجا به فروش کیف و کفش زنانه مشغول بودم.
پس از گذشت چندسال، یک‌سال برای گذراندن امور زندگی با ماشین کار کردم.
آن زمان یک فرزند داشتم. روزی دایی بزرگ من که در گذشته نزد او کار می‌کردم و به گردن من حق زیادی دارد، به من گفت یکی از مغازه‌های اطراف مغازه‌اش به فروشنده نیاز دارد.
من نیز موافقت کردم و سال ۶۶ در آنجا مشغول به‌کار شدم. صاحب مغازه در ابتدا پیشنهاد شراکت در سرمایه را به من داد. براین‌اساس به‌مدت یک‌ماه آزمایشی با یکدیگر کار کردیم. پس از پایان یک‌ماه متوجه شدیم که اخلاق‌هایمان به هم نزدیک است و می‌توانیم با یکدیگر به‌صورت جدی‌تر همکاری کنیم و در سرمایه شریک شویم. به‌همین دلیل خودرو را به قیمت ۱۰۰ هزار تومان فروختم و در کار سرمایه‌گذاری کردم. تا سال ۷۰ نیز با یکدیگر کار کردیم. اخلاق‌هایمان بسیار به‌هم نزدیک بود و همه‌چیز خوب بود. به‌طورکلی ویژگی‌هایی که ۲ شریک باید داشته باشند تا بتوانند باهم کار کنند در ما وجود داشت و اگر همچنان با یکدیگر کار می‌کردیم، بعید می‌دانم که به مشکلی برمی‌خوردیم.

اهمیت کیفیت کالا
وی ادامه می‌دهد: با آنکه شریک خوبی داشتم، اما سال ۷۰ تصمیم گرفتم که مستقل شوم و به‌همین دلیل مغازه‌ای در خیابان سناباد خریداری کردم. آن زمان این مغازه پرده‌فروشی بود و از آنجا که یک مغازه کوچکی مانند آن جواب‌گوی پرده‌فروشی نبود، فروشنده آن قصد رفتن داشت. او هنوز هم در این محل مشغول به همان کار است؛ بنابراین من آن مغازه را خریداری کردم. خرید و آماده کردن آن یک‌سال طول کشید و درنهایت در سال ۷۱ مغازه را افتتاح کردم و از آن زمان تاکنون در این محل مشغول به‌کار هستم.
در زمان کار همیشه سعی کردم با کارگاه‌های تولیدی‌ای همکاری داشته باشم که بر کار خود و کیفیت کالایی که تحویل می‌دادند، متعهد باشند و من نیز به آن‌ها شناخت داشته باشم. براین‌اساس از چنین تولیدی‌هایی خرید می‌کردم؛ زیرا باید کالایی باکیفیت به دست مشتری می‌رساندم.
در این میان کارگاه‌هایی وجود داشت که کاری که مدنظر من بود را تولید می‌کردند، اما از نظر سرمایه مشکل داشتند.
به‌دلیل رضایتی که از کارشان داشتم تصمیم گرفتم آن‌ها را ز‌یرپوشش خود قرار دهم؛ زیرا بعضی از کارگاه‌ها ارزش این را دارد که برایش سرمایه‌گذاری شود؛ بنابراین در سال ۸۰ کارگاه‌هایی که به‌لحاظ کیفیت خواسته‌های من را تأمین می‌کردند در اختیار گرفتم و مواد‌اولیه و اجناس لازم آن‌ها را تهیه کردم؛ زیرا از کیفیت جنس راضی بودم و مردم نیز همین انتظار را از من داشتند. این جریان ادامه پیدا کرد و این‌گونه مدیریت ۳ کارگاه تولیدی کفش را به‌عهده گرفتم و هنوز نیز این کار پابرجاست. مدیریت یک کارگاه تولیدی نیازمند وقت‌گذاشتن است؛ زیرا تولید کفش ماشینی نیست و با انسان سروکار داریم. به‌همین دلیل باید با کارگران ارتباط خوبی برقرار کرد تا کار مطلوبی که مدنظر است، ارائه شود و به دست مشتری برسد.
اکنون در هر کارگاه ۶ نفر کار می‌کنند و از این حیث خوب است؛ زیرا ایجاد شغل شده و اکنون چند نفر دارای شغل هستند.

برخورد خوش
مسگران ایاقچی در ادامه می‌گوید: از سال ۵۴ در زمینه کیف و کفش فعالیت دارم و در این سال‌ها همیشه سعی کرده‌ام رضایت خدا و بندگانش را جلب کنم. شرط اول کاسب خوب، مردم‌داری و داشتن روابط‌عمومی خوب است. مشتری قبل از هر چیزی برخورد خوش می‌خواهد و اگر با فروشنده‌ای عبوس برخورد داشته باشد، کار را نخواهد خرید و دیگر به آنجا نخواهد آمد. من نیز به‌لطف خدا همواره به این موضوع توجه داشته‌ام. آنچه که پس از نوع برخورد اهمیت دارد و باید به آن توجه کرد، کیفیت اجناس است. در این‌باره نیز تلاش کرده‌ام کالایی را به مشتری ارائه دهم که کیفیت داشته باشد و رضایت آن‌ها را همراه داشته باشد. جنس اولیه مرغوب تهیه‌کردن در کیفیت مؤثر است و این موضوع باعث شده‌است که مشتریان از کیفیت کار‌ها هم راضی باشند. هیچ گاه با خود نگفته‌ام که در تولید کفش‌ها مواد ارزان و بی‌کیفیت استفاده کنم؛ زیرا معتقدم که این همه سال زحمت کشیده‌ام تا اعتباری میان مشتریانم کسب کنم و حیف است که این ارزش را به راحتی از دست بدهم. روی خوش و جنس خوب اهمیت دارد و به‌نظر من وقتی این نیت را داشته باشید که جنس مرغوب به مشتری بدهید، خدا هم دل مشتری را به سمت مغازه روانه خواهد کرد. همچنین به‌مشتری توضیحات لازم را درباره یک کفش می‌دهم تا از جنس آن مطمئن شود و تاکنون مشتریانم راضی بوده‌اند. درواقع تمام سرمایه یک مغازه و تولیدی، مشتریان آن هستند؛ براین‌اساس باید مردم‌دار بود. زمانی‌که مشتری اعتمادش جلب شود، نسل بعد از خود را هم می‌آورد.
اکنون مشتریان قدیمی زیادی دارم که نه‌تن‌ها خودشان هنوز برای خرید نزد من می‌آیند، بلکه نسل بعد از خود را نیز با من آشنا کرده‌اند. این کار نیازمند داشتن علاقه است و من نیز برای علاقه‌ام هنوز در این کار مشغول هستم و کارم را با دل‌وجان دوست دارم. هیچ‌گاه از کارم خسته نشده‌ام، گرچه اکنون از نظر جسمی دیگر توان گذشته را ندارم. در تعیین قیمت اجناس هم سعی کرده‌ام قیمت مناسب را به مشتری ارائه دهم تا وجدان آسوده داشته باشم و راحت سر به بالین بگذارم. دایی‌های من که استاد من در این حرفه هستند، همیشه به من گفته‌اند که کالا را با قیمت مناسب به‌دست مشتری برسانم و وجدانم را بهترین قاضی برای خود قرار دهم؛ بنابراین طوری باید با مشتری رفتار کنی و کالا را بفروشی که وجدانت آسوده باشد. اکنون در کار تولید و فروش هیچ مشکلی ندارم و وجدانم راحت است. هزینه‌هایمان بالاست، اما به درآمد زیاد فکر نکرده‌ام و با این کار نزد خدا و بنده او شرمنده نیستم. به‌قول یکی از مسئولان کارگاه‌هایی که با آن کار می‌کردم، اگر مشتری برایت دعای خیر کند، اثرش به تو خواهد رسید و من نیز به این گفته اعتقاد دارم.

استرس کار
وی ادامه می‌دهد: در گذشته تمام کار‌های مربوط به تولید کفش با دست انجام می‌شد، اما اکنون فناوری روز به‌کمک انسان آمده‌است. در این زمینه دستگاه‌هایی وجود دارد و کارگران کارگاه‌ها در کنار کار با دست از آن‌ها نیز استفاده می‌کنند؛ با این کار هم راحت‌تر و سریع‌تر کار می‌کنند و هم کار زیباتری به مشتری ارائه می‌دهند. باتوجه به تحریم‌ها، با کمبود‌ها مواجه هستیم و اکنون مواداولیه کم است. ضمن اینکه در گذشته جنس‌ها را می‌توانستیم نسیه خریداری کنیم، اما اکنون باید نقدی خرید کنیم و این مسئله نه‌تن‌ها من، بلکه تمام همکاران در این حوزه را اذیت می‌کند. اگر وام‌هایی کم‌بهره به صنف ما داده شود، فعالیت بیشتری خواهیم داشت و بهتر می‌توانیم کار کنیم و حتی کار را با قیمت مناسب به مشتری بدهیم. ضمن اینکه کارگران بیشتری را نیز مشغول به کار خواهیم کرد و تولید بیشتری خواهیم داشت. تولید کار سختی است و زحمت زیادی نیاز دارد. مشتری هم توقع دارد که با او رفتار خوبی داشته باشیم و برایش وقت بگذاریم. این کار پراسترس است. همان‌طورکه کاسبان می‌گویند، کاری که مدل، سایز و فصل دارد را به‌عنوان شغل نباید انتخاب کرد؛ زیرا این موارد آفت کار محسوب می‌شود و کار تولید و فروش کفش هر ۳ را دارد. با این حال از کارم راضی هستم و امیدوارم که بتوانم کاری که اکنون برعهده من است را به‌خوبی اداره کنم.

اهالی قدیمی
مسگران ایاقچی درباره خانواده خود هم می‌گوید: اکنون ۲ دختر و یک پسر دارم و خانواده‌ام همیشه همراهم بوده‌اند. ۱۰ سال در خیابان پاستور زندگی کرده‌ام. این محله ساکنان اصیل، خوب، بافرهنگ و قدیمی دارد، همسایگانی که مراعات همه‌چیز را می‌کنند، اکنون هم همین‌طور است. تنها اتفاق ناراحت‌کننده این محله این است که خانه‌های قدیمی آنجا رو به نابودی است. پس از سکونت در خیابان پاستور مدتی در خیابان راهنمایی ساکن بودیم. در آنجا ارتباط خوبی میان ما و همسایگان برقرار بود و ۴ سال است که در محله کلاهدوز ساکن هستیم؛ محله‌ای اصیل که برای سکونت گزینه مناسبی است. همسایگان من را می‌شناسند و از حرفه‌ام باخبر هستند. حتی برخی برای خرید کفش نیز به من مراجعه می‌کنند. این تولید‌کننده کفش، کاسب محله سناباد ادامه می‌دهد: بیشتر مغازه‌داران محله سناباد قدیمی هستند و یکدیگر را می‌شناسند. از طرف دیگر مشتری محلی زیادی دارم که مردمانی با اصل و نسب هستند. خیلی از قدیمی‌ها نزد من می‌آیند و می‌گویند، دستت سبک است و باعث شده‌است اکنون بعد از گذشت سال‌ها، نسل‌های بعدشان نیز از من خرید کنند، ضمن اینکه از کیفیت و قیمت نیز راضی بودند و هستند. از آنجا که مشتریانم محلی هستند، توقع دارند که کالای مدنظرشان ضمن داشتن کیفیت، قیمت مناسبی هم داشته باشد و من هم سعی کرده‌ام کفش‌هایی ارائه دهم که این ویژگی‌ها را داشته باشد.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->