لیلا جانقربان | شهرآرانیوز؛ دخترک یک بار دیگر روی انگشتان استخوانی اش دست میکشد. اشکها آماده اند که بریزند روی صورتی که رگههای جوانی هنوز در آن نیامده است؛ اما نفسی عمیق میکشد، گریه را میخورد و با صدایی لرزان به صاحب مغازه میگوید: معذرت میخوام دیگه تکرار نمیکنم.
مرد مغازه دار که سنش به ۴۰ سال نمیرسد، ابروهایش را درهم میکشد و اخمناک میگوید: آفرین دختر خوب. دیگه نبینم وقتی مشتری میآد با تلفن حرف بزنی که دفعه بعد محکمتر میزنم پشت دستت! کار و کسب قصهای است که هرکدام از ما به نحوی با آن درگیریم؛ هرکدام از ما در هر حوزه ای. در این میان، بعضی از مشاغل قصههای پرغصه تری دارند. وضعیت بد اقتصادی و نیاز افراد سبب شده است که در این مشاغل، کارفرما برای کارگران یا کارمندانش ارباب باشد و عرصه فروشندگی و کاسبی را با عرصه منسوخ و زشت ارباب رعیتی اشتباه بگیرد.
آنچه در ابتدا خواندید، نمونهای از چنین برخوردهایی بود؛ برخوردهایی که معمولا در جایی بیان نمیشوند، زیرا فروشنده به حقوق این کار نیازمند است و ناچار است در کنار همه اجحافهایی که در حقش میشود، به چنین رفتارهایی نیز تن بدهد. در این گزارش به سراغ دخترانی رفته ایم که به فروشندگی مشغول اند؛ دخترانی که ناچارند حتی با داشتن مدرک دانشگاهی، کاری را قبول کنند که نه حقوق چندانی دارد و نه مرخصی زیادی و نه شأن انسانی آنها در آن حفظ میشود.
بیشترشان از حرف زدن میترسند، آن هم زیر دید دوربینی که همه چیز را ثبت میکند؛ دوست ندارند دردسری به دردسرهای بی شمارشان اضافه شود. همان ترسی که خانمهای فروشنده را مجاب میکند با وضعیت سخت کاری شان بسازند و شکایتی نکنند، دلیلی میشود که بخواهند از نامهای مستعار برای نوشتن گزارش استفاده کنیم تا خدای ناکرده یکی از آنها شناخته و بیکار نشود.
در چهارراه شهدا و در مغازهای مشغول به کار است که همه چیز در آن میتوان یافت. دست تنهاست و وقتی چند نفر وارد مغازه میشوند، به سختی حتی از پس قیمت دادن اجناس به همه آنها برمی آید. از جوراب و انواع بافت تا گردوی خوش مغز مایون در این مغازه برای فروش هست. به بهانه خرید لباس با او هم صحبت میشوم و خداقوتی به او میگویم. خودش را مریم معرفی میکند و از بس که برای معرفی و نشان دادن اجناس از این طرف به آن طرف مغازه رفته، روی پیشانی اش عرق نشسته است.
میگویم: تنهایی سخت نیست؟ جواب میدهد: مجبورم. اگر اعتراض کنم، بیرونم میکنند.
تعریف میکند که «قبل از کرونا این مغازه را ۴ نفری میچرخاندیم، ولی الان من یک نفر را نگه داشته اند و بقیه بچهها را بیرون کرده اند. صاحب مغازه میگفت آن قدر درآمد ندارم که حقوق همه فروشندهها را بدهم. من را هم با کلی التماس نگه داشته اند.
نفسی تازه میکند و به چند خریدار قیمت یکی دو لباس را میگوید. میگوید: راستش امسال دوباره بازار دارد شلوغ میشود و من هم نمیرسم تنهایی از پس مراقبت و فروش بربیایم. اگر چیزی گم بشود، مبلغش را از حقوق من کم میکنند.
مریم امیدوار است صاحب مغازه به حرف او گوش کند و یک فروشنده دیگر را دست کم برای عصرها که شلوغتر است، استخدام کند.
تا ۲سال پیش بیشتر مغازههای خیابان آیت ا... شیرازی به دلیل هم جواری با حرم مطهر رضوی دوسه فروشنده داشتند، اما در این ۲سال آنچه به چشم میخورد، مغازههایی است که با یک فروشنده اداره میشوند؛ فروشندهای که در بیشتر موارد خودش صاحب مغازه هم هست. در بازار مرکزی یک روسری فروشی را پیدا میکنم که ۲خواهر جوان به عنوان فروشنده در آن کار میکنند. از آنجا میفهمم که صاحب مغازه نیستند که یکی شان وقت چانه زدن سر قیمت به مشتری میگوید: ببخشید! من بیشتر از این نمیتوانم تخفیف بدهم. دست من نیست. صاحب مغازه گفته است همین قیمت.
از تماشای ویترین چشم میگیرم و داخل میشوم تا با این ۲خواهر هم صحبت شوم. سمانه که کوچکتر است، ۳۰ سال سن دارد و میگوید: بعد از اینکه پدرمان فوت کرد، مجبور شدیم دنبال کار برویم. من کارشناسی حسابداری دارم و خواهرم دیپلمه است. برای من کار اداری در چند شرکت بود، ولی ترجیح دادیم باهم یک جا کار کنیم تا هوای هم را داشته باشیم.
او تعریف میکند که توافقشان با صاحب مغازه بر سر روزانه ۷ ساعت حضور بوده است، اما اینجا به اسم ۷ساعت کار روزانه همه روز ما را میگیرند و جمعه و تعطیلی هم نداریم. هیچ وقت هم بیمه نمیشویم، ولی دیگر خاطرمان جمع است که مشکلی پیش نمیآید و حرفی پشت سرمان نیست.
تعجب میکنم، از او میپرسم چه حرفی؟ سرش را به تاکردن روسریها بند میکند و میگوید: همه صاحب کارها که خوب نیستند.
او دیگر چیزی نمیگوید، اما خواهرش جوابم را میدهد که همین چند روز پیش یکی از فروشندههای خانم بازار با داد و فریاد از مغازه زد بیرون، چون صاحب مغازه پیشنهاد بدی به او داده بود.
بیشتر فروشندههای اطراف حرم پسر هستند، برای همین راهی خیابان مفتح میشوم. آنجا بورس لباس است و در بیشتر مغازهها میتوان دختری را دید که به عنوان فروشنده کار میکند.
مبینا را در یک کت وشلوارفروشی میبینم. تازه کار است و میگوید: امسال آمده ام. قبلا خودم مغازه داشتم، ولی به دلیل وضع بد اقتصادی مغازه را تعطیل کردم و آمدم شاگردی کنم.
او از کارش راضی است، البته «راضی» را با تردید ادا میکند و میگوید: تقریبا ماهانه دوونیم میلیون تومان حقوق میگیرم، ولی از اینکه مجبور شده ام شناسنامه ام را پیش صاحب مغازه گرو بگذارم و سفته هم بدهم، راضی نیستم.
فاطمه، همکار مبینا، نیز اضافه میکند: به ما میگویند، چون کار فروشندگی تخصص نمیخواهد و نیرو هم زیاد است، باید با شرایطی که مغازه دارها دارند، کنار بیاییم.
او میگوید: می دانیم گرفتن شناسنامه فروشنده اصلا قانونی نیست، ولی مجبوریم مدارکمان را بدهیم و بعد برای یک کار کوچک اداری که شناسنامه میخواهد، باز با کلی خواهش و منت صاحب کار برای چند ساعت آن را پس بگیریم.
قبل از اینکه از مغازه بیرون بیایم، فاطمه صدایم میزند. میگوید این را نگفتم؛ برای پس دادن موقتی شناسنامه باید یک شناسنامه دیگر گرو بگذاریم.
هنگامه هم دختر کم سن وسالی است که در یکی از مانتوفروشیهای خیابان ایثار کار میکند. او برای تأمین خرج تحصیلش سرکار آمده است و میگوید: مادرم خبر دارد، ولی به پدرم نگفتیم که برای خرج دانشگاهم کار میکنم. اگر پدرم بفهمد، ناراحت میشود. کلا هیچ کسی از دوست و آشنا خبر ندارد.
او بیش از آنکه نگران ناحقیها و رفتار زشت صاحب کارش باشد، نگران این است که یکی از دوستان یا آشنایانش او را هنگام فروشندگی ببیند.
میگوید: حواسم هست یک وقت آشنا نبینم.
لحظاتی قبل دیده ام که صاحب کارش زد پشت دستش و برای جواب دادن تلفن همراهش او را توبیخ کرد؛ برای همین از رفتار صاحب کارش میپرسم که میگوید: کارم خوب است، اما، چون کوچکتر از همه هستم، صاحب مغازه فکر میکند بچه ام. گاهی میزند پشت دستم یا موهایم را از پشت میکشد.
میپرسم میدانی به هیچ عنوان اجازه چنین کارهایی را ندارد؟ خجالت زده سرش را پایین میاندازد و میگوید: به او میگویم از این کارهایش ناراحت میشوم، ولی فایدهای ندارد. به مادرم هم نگفتم این طوری شده است.
هنوز حیرت چیزهایی را که از هنگامه شنیده ام، با خود دارم که به فروشگاه بزرگ دیگری میروم. تقریبا ۱۰ فروشنده در این مانتوفروشی بزرگ مشغول به کار هستند. یکی از خانمهایی که به گفته بقیه فروشندهها قدیمیتر است، میگوید: ما را بیمه نمیکنند، چون هزینه هایش زیاد است. اگر بخواهند بیمه کنند، باید تقریبا ماهانه ۴ میلیون تومان به هر نفرمان حقوق بدهد که یک ونیم میلیون تومان آن برای بیمه رد شود، درحالی که این کار را نمیکنند.
او تعریف میکند که مدیران فروشگاهها برای اینکه شانه خالی کنند و از زیر بار پیگیری اداره کار در بروند، بچه هایشان را به عنوان کارگر و فروشنده بیمه میکنند.
یکی دیگر از دخترهای فروشنده میگوید: ما اینجا ۳۰ نفر شاگرد بودیم که به دلیل اوضاع اقتصادی بد ناشی از کرونا ۲۰ نفر را بیرون کردند. الان که دوباره شلوغ شده است، به جای آوردن نیرو از ما بیشتر کار میکشند، ولی حقوق بیشتری در کار نیست.
یکی دیگر از دختران فروشنده رو به من میگوید: شما که دارید گزارش مینویسید، به مردم بگویید ما فروشندهها هم شخصیت داریم. بعضیها فکر میکنند ما برای تفریح آمده ایم اینجا، ولی واقعا این طور نیست؛ ما هم کار میکنیم و هم دنبال یک لقمه نان حلال هستیم.
از شلوغی مغازههای خیابان ایثار میگذرم، اما میدانم استفاده یا بهتر است بگویم بهره کشی از زنان و دختران فروشنده فقط مختص فروشگاههای کوچک و حوزه پوشاک نیست. بسیاری از آنها را میشود در مشاغل دیگر هم دید؛ مثلا به وقت چیدن جنسها در ردیفهای خوش رنگ ولعاب یک هایپرمارکت بزرگ یا در ورودی یک مال بزرگ و پشت یک میز تبلیغاتی. شرایط همه هم به نوعی شبیه است؛ همه از بیکارشدن میهراسند، برای همین نه از ساعتها سرپا ایستادن گله میکنند، نه از بیمه نشدن و نه از حقوقی که در بهترین حالت بیشتر از نصف آن هزینه رفت وآمد به همان محل کار میشود.
وضعیت دختران و زنان فروشنده را با یک کارشناس حقوقی مطرح میکنیم. حمید میرزایی در گفتگو با شهرآرا میگوید:، چون مردان با حقوقهای کم سر کار فروشندگی نمیآیند، متأسفانه دختران و زنان حاضر میشوند در ازای دریافت حقوقهای اندک، مشاغلی همچون فروشندگی را قبول کنند.
او اضافه میکند: بیشتر این بانوان به دلیل برخی مشکلات خانوادگی و مالی جرئت شکایت کردن از کارفرمایان را ندارند و در مواردی که کار را ترک میکنند، فقط با دریافت هزینهای به عنوان تسویه حساب شغلشان را ترک میکنند و بسیاری از حق وحقوقشان را مطالبه نمیکنند.
میرزایی میگوید: فروشندگان میتوانند با استفاده از استشهاد محلی و با استناد به حقوق ثابتی که هرماه به حسابشان واریز میشود، برای دریافت حق بیمه شکایت کنند، اما کارفرمایان زرنگتر از این حرفها هستند که هر ماه مبلغ ثابتی را از حسابشان به حساب بانکی کارگر واریز کنند. از طرفی، چون وثیقههایی مانند شناسنامه و سفته از کارگران گرفته میشود، درعمل دست آنها برای شکایت کردن بسته است. ضمن اینکه در بیشتر موارد در همان ابتدای کار تعهدی از کارگر گرفته میشود که هیچ ادعایی درباره بیمه نداشته باشد.
به عقیده این کارشناس حقوقی، افزایش آگاهی کارگران، نظارت دقیقتر نهادهای ناظر بر حوزه کار و تعریف اهرمهای قانونی و کاربردی میتواند تغییری جدی در وضع دشوار کارگران ارزان فروشگاهها پدید بیاورد.
بعد از شنیدن صحبت دختران شاغل در فروشگاهها سراغ عضو هیئت رئیسه اتاق اصناف ایران میرویم تا بپرسیم چه کسی باید از حق وحقوق آنها حمایت کند. از نظر محمود بنانژاد آمار افرادی که در سالهای گذشته به دلیل کرونا بیکار شده و قرارداد و بیمه نداشته اند، با تعداد افرادی که برای بیمه بیکاری در کشور اقدام کرده اند، برابری میکند و چه بسا بیشتر هم باشد؛ زیرا آمار این افراد هیچ جا ثبت نشده است.
او در گفتگو با خبرنگار شهرآرا میگوید: با هزینههای عیدی، پاداش و سنوات باید هر کارفرما ماهانه حدود ۸ میلیون تومان برای هر کارگر هزینه کند، اما متأسفانه به دلیل هزینههای زیاد بیمه، بسیاری از کارفرمایان زیر بار نمیروند و بیشتر آنها با کارگر توافق میکنند که با دریافت مبلغی، کاری مشخصی یا گاهی نامشخص انجام دهد و درخواست بیمهای هم در کار نباشد.
رئیس اتاق اصناف مشهد با غیرقانونی خواندن این امر، ادامه میدهد: قبول دارم مبلغی که به کارگر پرداخت میشود، کم و ناچیز است، زیرا بیشتر بر سر مبالغی بین دو تا دوونیم میلیون تومان برای یک فروشنده توافق میشود که حتی برای یک زندگی مجردی هم کافی نیست. از طرفی فروشندهها تمایل دارند بیمه شوند، ولی در اوضاع اقتصادی کنونی که صدور پروانه نسبت به سال ۹۸ نصف شده است و ۳۰ درصد نیز افزایش ابطالی پروانه داشته ایم، خیلی از کارفرمایان حتی زیر بار پذیرش کارگر با شرایط توافقی بدون بیمه هم نمیروند، چه برسد به پذیرش کارگر با بیمه.
بنانژاد مشکل اصلی کارفرمایان را نگرانی از شکایت و پیگیری اداره کار بیان و تصریح میکند: اتاق اصناف در حوزه کارگری هیچ دخالتی ندارد و این موضوع زیرنظر اداره است. درست است که کارگر یا کارگران میتوانند از واحد بازرسی اداره تعاون، کار و رفاه اجتماعی شهرشان درخواست کنند، اما احدی از بازرسان کارگاه درباره شرایط محیط کار بازرسی و نام کارگر یا کارگران درخواست کننده نزد کارفرما نام نبردند.
اما آنچه اکنون جاری و ساری است، مؤید آن است که چنین قوانین و بازرسیهایی کمکی به شرایط کلی فروشندههای زن نکرده است و نمیکند. دراین میان، نیاز است نهادهای ناظر طرحی نو در این زمینه دراندازند، وگرنه وضعیت نابسامان شغلی و حقوقی زنان فروشنده همچنان ادامه خواهد داشت و بسیاری از کارفرمایان آنها را یک «فروشنده ساده» خواهند شناخت که نه حقوق زیادی میخواهد و نه حقی دارد.
۷۱۷ هزار نفر
زنان کارگر، علاوه بر اینکه سهم کمتری از بازار کار کشور دارند، در معرض آسیب پذیری بیشتری هم از تکانههای اقتصادی هستند. در نیمه اول سال۱۳۹۹ که مصادف با شیوع کرونا در کشور بود، نسبت به دوره مشابه سال قبل حدود ۷۱۷ هزار نفر از جمعیت اشتغال زنان کاهش یافته است، درحالی که رقم مذکور برای مردان حدود ۶۳۷ هزار نفر است. این امر نشانگر تأثیرات بسیار شدید شیوع کرونا بر اشتغال زنان است. چون از نظر فرهنگ مسلط در کشور زنان، مسئول تأمین معاش خانواده تلقی نمیشوند، کارفرماها در مواقع بحران عمدتا ترجیح میدهند ابتدا نیروی کار زن را تعدیل کنند. از سوی دیگر، تراکم زیاد زنان در بخش خدمات و آسیب پذیری بیشتر این بخش در شرایط کرونا، موجب شده است کاهش اشتغال زنان بیشتر از مردان باشد.
منبع: مرکز آمار ایران