از ابتدای سال تحصیلی روزی نبوده است که با پسرم بر سر درس و تکلیف، بحثی نداشته باشم. از طرفی، نگران بازگشایی مدارس و به خطر افتادن سلامتی فرزندم هستم و از سوی دیگر، میان ناظم و معلم بودن و مادرانگی ام سرگردانم.
امروز هم مانند دیروز و پریروز و روزهای دیگر یک ماه ونیم گذشته، از صبح زود تا آخر شب، ابتدا با آرامش و مهربانی، کمکم با صدایی بلندتر و لحنی جدیتر و در نهایت با خشم و پرخاش، جملههای تکراری «پسرم! مشق!»، «عزیزم! تکلیف!»، «مامانجان! درس!»، «بنشین بنویس!»، «بخوان!» و ... را همراه با تهدید و تشویقهای مختلف، چون پتک، بارها و بارها بر سر پسرکم فرود آوردم.
انگار زمان کوتاه شده است و همیشه برای رسیدن به برنامههایم عقب هستم. با این گرفتاری هرروزه، حتی فرصت در آغوش کشیدن و بوسیدن و بازی با فرزندم را مدتهاست از دست دادهام. هرچند در نهایت، تصویر تکالیف و درسهایش را بیکموکاست و سر زمان مقرر برای معلمش ارسال کردهام، پاسخهایی که در طول روز از سویش دریافت میکنم گاهی لجبازی و بی تفاوتی، گاهی پرخاش و فریاد و در نهایت گریه و افسردگی بوده است.
امروز آخرین تکلیفی که برای معلم ارسال کردم یک نقاشی از کامیون باری بود. پسرکم همه تلاشش را برای زیبایی نقاشی کرده بود و فضاسازی دور و بر کامیون بسیار جذاب بود، اما در این میان، موضوعی به چشمم آمد. چهره خورشید طلایی نقاشی او زیر لکههای ابرهای آبی پررنگی مخفی شده بود. قلبم درد گرفت.
آیا آسمان ذهن و دل کودک سرزنده و شاد من ابری است؟ شاید فرزند دلبند من دیگر مثل گذشته شاد نیست. مبادا برای ساختن آینده، حال و کودکیاش را از او بگیرم! واقعا چه راهی را باید در پیش بگیرم که هم درس و تحصیل فرزندم پیشرفت کند و آسیب نبیند و هم نقش مادر بودنم را حفظ کنم؟ به خودم و رابطه این روزهایم با پسرم که فکر میکنم.
بیشتر از مادر، ناظمی را میبینم که میخواهد امور زندگی و تحصیل بچهها را سر و سامان دهد و جای خالی معلم و مدرسه را پر کند. نگرانم با ادامه این شیوه، فرزندم را از خود برانم و پس از پایان همهگیری کرونا و بازگشت به زندگی عادی، درست در عنفوان نوجوانیاش، آنقدر از هم فاصله گرفته باشیم که دیگر بهترین ابزار هدایت او را که همان محبت و عشق مادر و فرزندی است از دست داده باشم.
آنچه روایت شد تنها مشکل و دغدغه من نیست. این روزها بیشتر مادران با این دوگانگیها و تنگناها روبهرو هستند. در این میان، مادرانی که فرزند کلاساولی دارند شاید با مشکلات بیشتری دستبهگریبان باشند.
شیوه تدریس جدید دوران ابتدایی درمقایسه با زمان تحصیل مادران و وظیفهای که در تکمیل نقش معلمان علاوه بر نقش روزمره مادری، همسری و بعضا کارمندی برعهده آنان نهاده شده، تنشها و سختیهای اداره خانواده را دوچندان کرده است.
بانوان از ترس افت تحصیلی فرزندان، بهعنوان مادرانی مسئولیتپذیر و فداکار، چنان در نقش معلمی و ناظمی فرو رفتهاند که در حقیقت کفه مادر بودنشان با توجه به تصور کودکان دراینباره، تا حد زیادی به نفع نقش جدید سبک شده است.
مادری که در برابر فرزندش ناچار به پرخاشگری رومیآورد، علاوه بر ایجاد آسیب جسمی و روانی برای فرزند، خودش هم از این تنش بینصیب نمیماند و پس از هر برخورد، آثاری ناگوار و گاه بلندمدت در وجودش به جای میماند که گاهی سبب بروز رفتارهایی غیراصولی و مخرب در تربیت فرزندان میشود.
این مشکلات میتواند عاملی برای کاهش اطمینان فرزندان از محبت پدر و مادر به خود، فاصله میان فرزندان و والدین و در نتیجه بروز آسیبهای اجتماعی در آینده فرزندان شود.
همه آنچه گفته شد تجربه مادران بسیاری است که در فضایی کاملا از سر ناچاری، هر روز ۲ سال گذشته را با کابوس امروز و فردای فرزند دلبندشان با مشقتی وصف ناشدنی گذراندهاند و امید دارند با واکسیناسیون درصد بالایی از جامعه، پیش از آنکه روح و روان خود و کودکشان بیش از این آزرده و خسته شود، از این تنگنای سخت به سلامت بیرون بروند و نقش معلمان را تمام و کمال بهخودشان بسپارند