بعضی خیریهها روش عجیبی دارند. مثلا همین خیریهای که هنوز عمرش به یکسال نرسیده است، پسر من نیز از طریق یکی از دوستان به این خیریه معرفی شد. این خیریه برای بچههای اوتیسم و پروانهای کار میکند.
در این مدت دوبار جشن گرفتند. یکبار فیش خرید ۲۵ هزارتومانی و یکبار هم بلوز و شلوار دادند. البته دوبار هم افطاری دعوتمان کردند.
اما الان دیگه بچه منو نمیخوان! میدونین چرا؟
پسر ۹ ساله من خیلی دوست دارد که بقیه مهارتهاشو ببینند. مثلا اولینبار که در برنامه آنها شرکت کرد، رفت روی سکو و شعر بلندی از کتاب سوم را خیلی زیبا دکلمه کرد، بعضی مادرها آنقدر تحتتأثیر قرار گرفته بودند که اشک میریختند، با چشمان خود دیدم مدیر و معاونان خیریه گوشی بهدست از بچه من فیلم میگیرند.
رفتیم افطاری خیریه، باز پسرم به مدیر میگفت که من پیانو میزنم. شطرنج بلدم و خلاصه همش دلبری و شیرینزبانی میکرد. آنها هم مشتاق که از پسر من فیلم و عکس بگیرند و اینور و آنور پز داده و بگویند: «دیدید، حمایتهای ما چه میکند؟!»، ولی خب گرفتن فیلم و عکس از پسرم خط قرمز منه...
از اونجایی که خانوادههای اوتیسم خدا باهاشونه، دستشان برایم رو شد، پسرم دوست داشت پیانو داشته باشد و من نیز از طریق همان خانمی که ما را به خیریه معرفی کرده بود درخواست دادم تا در قبال پرداخت چک و سفته و پرداخت ماهیانه و اقساطی مبلغ پیانو، برای فرزند اوتیسمی من که همه دنیاش یک پیانو شده بود، این ساز خریداری شود. باورتون نمیشه، اینقدر بهانههای جورواجور برای من ردیف کردند و دروغ و دغل بافتند تا پشیمانمان کردند تا اینکه به گوشم رساندند، «مادرش حاضر نیست از پسرک فیلم و عکس بگیریم و دلیل همکارینکردن در خرید پیانو هم همینه!»
پسرک اوتیسمم از دوسال و ده ماهگی، سالی هفت میلیون (میانگین) روی دست ما خرج گذاشته بود و رسیده بود به جایی که الان درآن است، فقط خدا میداند که ما در این سالها چه کشیدیم، حالا یکی از راه نرسیده با دوبار غذا و یک دست لباس توقع دارد اجازه بدهیم که همه جا در بوق و کرنا کند که «ببینید پولها رو به پای این بچهها میریزیم!»
خدا میدونه که آن روزها چه به من و همسرم گذشت. همسرم دم صبح میرفت تا آخر شب، پول میآورد و من میریختم پای کار درمانگر جسمی، کاردرمان ذهنی، گفتار درمان، مربی آموزش، کلاسهای ورزش، موسیقی و... حتی متوجه شدم که دوسال بوده دیسک کمر داشتم و آنقدر درگیر بودم که متوجه نشدم. البته وقتی از پا افتادم، پسرم در تست سنجش بدو ورود به دبستان در مدرسه عادی قبول شد و در عوض من مادر، یکسال شدم استراحت مطلق و درگیر فیزیوتراپی. به حدیکه با ویلچر به زیارت امام رضا (ع) میرفتم و شکر این موفقیت میکردم.
اما من مادر بودم و در آن روزها خیلی دوست داشتم پسرم تمرینات موسیقی را پشت پیانو انجام دهد، آخر در این سالها از هیچ کاری برایش کوتاهی نکرده بودیم.
بالأخر تصمیم گرفتیم معامله کنیم! آری پیانو در قبال فیلم و عکس، ولی دیگر دیر شده بود، ما کنار گذاشته شده بودیم، چراکه برخی خیریهها حاضر نیستند شرایط بچههای اوتیسم را قبول کنند، چون حتی بعضی خیران هم درصورتی کمک میکنند که روی بنر و تلگرام و... بنویسیم «آهای ملت، ایشان لطف کردن و صدقه سر... برای بچه اوتیسم من که از اوتیسم بودنش خبر نداره، فلان کار رو انجام دادند!»