سعیده آل ابراهیم - محمد هنوز هم مردِ تنهای شهر است؛ غصه او، هنوز همان غصه سال گذشته است و حرف هایش هم هنوز همان است که بود؛ «هنوز هم مرگ برایم عین عروسی است.» او نه جایی برای ماندن دارد و نه پایی برای رفتن. ۲۶ دی ماه سال گذشته بود که پس از معرفی گروه جهادی مساکین الفاطمه (س)، از انزوا و تلخیِ زندگی محمد نوشتیم. او که شب را در کانکس سردی در انتهای بولوار طبرسی شمالی به صبح میرساند؛ میگفت «شب ها، داخل کانکس آن قدر سرد میشود که انگار داخل یخچال هستم.» سرمای آن ایام دست و پاهای محمد را کرخت میکرد. ناملایمات زندگی محمد آن قدر زیاد بوده که بعد از دوبار ازدواج ناموفق و تجربه زندان به خاطر مهریه، دار و ندارش به باد رفت؛ هم اندک مالی که داشت و هم تتمه غرورش....
یک کانکس درب و داغان، شد تمام دار و ندار او؛ کانکسی که تقریبا به اندازه یک جای خواب فضا داشت. دی ماه سال گذشته که این گزارش را نوشتیم، مسئولان کمیته امداد امام وعده دادند موارد اورژانسی از این دست را در مدت یک هفته بررسی کنند و به نتیجه برسانند. حالا ۱۰ ماه از آن ماجرا میگذرد، اما هنوز آن کانکس در یکی از زمینهای طبرسی شمالی باقی است، هنوز هم حال و روز محمد فرقی نکرده و هنوز هم او بی پناه است. تمام دارایی این روزهای او همان یک کانکس چندمتری با سقف و دیوارهای فلزی است و باد همچنان از لابه لای همین کانکس به داخل میوزد؛ جایی که محمد فقط میتواند پاهایش را در آن دراز کند. کانکس او روی همان زمینی است که وقتی قد و بالای رعنا و زورِ بازویی داشت، با گاری اسبی روی آن، آجر و زباله جابهجا میکرد و صاحب کار به ازای مزد، زمین را به محمد
داد. او برای پرداخت مهریه زنش، همین زمین را فروخت، اما مالک جدید زمین این روزها به او رحم کرده و اجازه داده همچنان در این زمین بماند و از فردای اوهم کسی خبر ندارد!
او هفتسال پیش تصادف کرده و پای چپش از همان زمان دچار مشکل شده است. او هنوز هم مثل چند ماه قبل خیلی نمیتواند روی پایش بایستد. آرزوی محال او که فقط یک جای گرم بود، هنوز هم محال مانده است.
دل آشوبیِ هر روزه
برادران محمد چند سال پیش به خاطر ارث با هم یقه به یقه شدند و برادر بزرگ «قاتلِ فراری» شد و برادر کوچک «مقتول.» چارچوب زندگی کانکسی، آنچنان محمد را در تنگنا قرار داده که آرزو میکندای کاش او به جای برادر مرحومش از دنیا رفته بود تا طعم این روزهای سخت را نچشد. محمد سال گذشته میگفت که چارهای ندارد و باید با همین شرایط بسوزد و بسازد. اما این سوختن و ساختن به قیمتِ شکستهتر شدن محمد تمام شده است. حالا تارهای سفید خیلی بیشتر از قبل بین مو، ریش و سبیلش جولان میدهند.
او اطراف کانکس را با پتو، تکههای چوب، پارچههای مندرس و رنگ و رو رفته مهار کرده است تا بلکه کمی از نفوذ سرما جلوگیری کند، اما این کار تأثیر چندانی در کاهش سرما نداشته و بیشتر کانکس را شبیه خانههای حلبی آباد کرده است. زندگی کانکسی، او را در تنگنا قرار داده است؛ تا آنجا که از گوشه و کنار مقداری آجر فراهم کرده و چند دیوار ناتمام را بالا برده، به امید اینکه سقفی هم روی آن بزند و قدری از این وضعیت فاصله بگیرد؛ شاید سرمای استخوان سوز زمستان اندکی تحمل پذیر شود.
فضای بیرون و داخل کانکس، دل آدم را آشوب میکند، اما این دل آشوبی، زندگیِ هر روزه محمد است. به قول خودش، هیچکس حاضر نیست در اینجا زندگی کند. اما باز هم خدا را شکر میکند که سقفی آهنی بالای سرش هست و مانند خیلی از کارتن خوابها مجبور نیست در بیابان بخوابد. بلوز بافتنی اش کاملا از قواره افتاده و شلوار رنگی و نامرتبش را به زورِ کمربند روی کمرش نگه داشته است. از ۱۰ ماه قبل تا امروز انگار صورتش هم استخوانیتر شده است.
به هم ریختگی دور تا دور کانکس را که نادیده بگیری، برای رسیدن به درِ کانکس باید از کیسهها و سنگهای ریز و درشتی که محمد سر راهت قرار داده است و از آنها دالانی باریک ساخته، بگذری. شیشه درِ کانکس شکسته است. محمد میگوید: چند وقت پیش وقتی داخل کانکس نبودم، شیشه را شکستند و از اینجا دزدی کردند. پیک نیکم را بردند. باور کن با پولِ کارگری، آن را خریده بودم. شبهایی که سرد بود، آن را روشن میکردم تا کمی گرم شوم. وگرنه خورد و خوراک درست و حسابی ندارم. دزدی از من که ندار هستم، انصاف نبود، اما خانه که نداشته باشی، دزدها به کانکسی هم که چفت و بست ندارد، رحم نمیکنند و از آن سرقت میکنند.
خانهای روی آب
به جای قفل، چند تکه نوارِ پارچهای کهنه را به در آویزان کرده و گره زده است. بوی تعفن آن قدر هست که حتی برای لحظاتی ماند در این فضا سخت است و طاقتفرسا. هر از گاه گذر سگهای ولگرد هم به حوالی کانکس محمد میافتد. سرویس بهداشتی هم که در کار نیست. محمد، گوشهای بیرون از کانکس را به عنوان سرویس بهداشتی در نظر گرفته و دور آن را با چوب و پارچهها پوشانده است.
داخل کانکس نسبت به سال گذشته تغییری نکرده است. فقط جای کرسی را در همان کانکس چند متری جا به جا کرده است؛ با این تفاوت که حالا دیگر به جای پیک نیک، لامپی کوچک زیر آن روشن می کند که فقط کمی پاهایش را گرم نگه دارد. محمد هنوز هم وقتی از نداری اش حرف میزند، خجالت میکشد و رو برمی گرداند. میگوید: چارهای ندارم. بیشتر شبها زیر لحاف هم که میروم، سرد است. آن قدر سرد است که هیچ وقت نمیتوانم همین چند تکه لباس را از تنم بیرون بیاورم. لباس دیگری هم ندارم.
دیگر خبری از موتورِ زهوار در رفته اش هم نیست و محمد به جای آن، هر روز با گاری آهنی، ضایعات جمع میکند، کاری که به قول خودش «دست در آن زیاد شده و مانند قبل نمیتوان کاسبی کرد.» بگذریم که یکی دوباری، ضایعاتش را ماشینهای بازیافت شهرداری از او گرفته اند. نانِ نیم خوردهای داخل پلاستیک دارد و یک گوجه که همسایه، شبِ پیش به او داده؛ اینها تمام خوراکیهای اوست و تازه دیشب را هم گرسنه خوابیده تا همین مقدار اندک غذا را هم تمام نکرده باشد. به قول خودش در این سرما، پلک روی پلک نمیآید.
محمد خیلی آرزوهای دور و درازی ندارد؛ «همین که بتوانم سرپناهی داشته باشم تا در زمستان از سرما نلرزم و در تابستان در دل این کانکس از گرما اذیت نشوم، برایم کافی است.» اوج آرزوی او سرپناهی است تا به گفته خودش از شر «دله دزدها» و معتادانی که برای جور کردن یک وعده مصرف موادشان، از کانکس او سرقت میکنند در امان باشد. میگوید: دوست دارم دندانهایی سالم داشته باشم و وضعیت ظاهریام حداقل مقداری از وضع فعلی بهتر باشد.ای کاش یک کار نیمه وقت با کمترین میزان حقوق میداشتم تا مجبور نباشم دستهایم را در زبالههای کثیف فرو ببرم و آلودگی در جسمم ماندگار شود.
حرفهای محمد پر است از رنجهایی که در این سالها کشیده و دیده؛ «نه دزدی میکنم و نه معتادم،ای کاش خیران گوشه چشمی هم به من میداشتند یا نهادهایی مثل کمیته امداد وام خوداشتغالی در اختیارم قرار میداد تا بتوانم کاری دست و پا کنم، یا لااقل من را به جایی معرفی میکردند تا نگهبان باشم و اموراتم بگذرد.»
مرد تنهای شهر، معطل ضامن!
۲۶ دی ماه سال گذشته و هم زمان با انتشار گزارش «مردِ تنهای شهر» (محمد طاهری)، مسئولان استانی کمیته امداد، وعده یک هفتهای برای رفع مشکل او دادند. همچنین اعلام شد که به صورت قرض الحسنه به او تسهیلاتی داده شود تا بتواند شغلی راه بیندازد و در صورتی که از کارافتادگی این فرد در کمیسیون پزشکی تأیید شد، مستمری بگیر کمیته امداد شود. در آن وعدهها از سبدکالا هم سخن به میان آمده بود؛ سبدی که حق هر شهروند نیازمند است. حالا پس از گذشت یک سال از این ماجرا، مدیر روابط عمومی اداره کل کمیته امداد استان میگوید: با توجه به اینکه این فرد ازکارافتادگی نداشت، پیشنهاد وام برای اشتغال و رهن مسکن به او داده شده بود، اما به دلیل نداشتن ضامن، وام به او تعلق نگرفت. سیدغلامرضا موسویان به شهرآرا میگوید: این فرد مددجوی ما نیست؛ بنابراین واجد شرایط کمکهای کمیته امداد نیز نمیشود. برای دریافت تسهیلات باید او را به بانک معرفی کنیم و بانک نیز ضامن
میخواهد. وی ادامه میدهد: البته مشکل ضامن تنها به این فرد مربوط نمیشود؛ بسیاری از خانوادههای مددجو این مشکل را دارند. در صورتی که برای این فرد نیز خیری حاضر به ضمانت شود، میتوان او را برای دریافت وام به بانک معرفی کرد. حالا محمد منتظر است تا دست مهربانی خیران روزگار او را نیز دگرگون کند، شاید آسمان زندگی او نیز آبیتر شود.