محمد کاملان - هر ۴ نفرشان همان اول کار تیر خلاص را میزنند و میگویند که روزگاری الکلی بودهاند و حالا خیلی وقت است که هوشیار هستند. با همان سبک و سیاق معروف هم خودشان را معرفی میکنند فلانی هستم یک الکلی، اینقدر سال است که هوشیاری دارم. روزگاری همه باورشان این بود که نمیشود بدون الکل زندگی کرد و باید تا آخر عُمر با آن سَر کنند، اما یک روز در اوج خستگی از زندگی نیمبندی که داشتهاند آن باور را شکستهاند. میگویند گمشده زندگیشان و علت ناآرامی درونیشان دوری از خدا بوده که آنها را وادار به مصرف کرده است. حمید آقا که بزرگ جمع است ۱۵ سال هوشیاری دارد، الیاس ۱۱ سال است که زندگی جدیدی را شروع کرده، مرتضی تقریباً ۶ سالی هست که دیگر سراغ مشروبات الکلی نرفته و محمد هم این روزها وارد دو سالگی شده است. این ۴ نفر امروز یکجورهایی دارند انجمن الکلیهای گمنام ایران را میچرخانند. انجمنی با ۱۵ هزار عضو در ۲۶ استان که همه آدمهایش با هم همدرد هستند و درد همدیگر را میفهمند و با هم رفیق هستند. قدمهای ترک اعتیاد به الکل را با هم برمیدارند. اگر کسی پایش بلغزد طردش نمیکنند و آغوششان همیشه به روی او باز است. هیچکس را هم اجبار نمیکنند که بیاید در جمعشان بنشیند و اعتیادش را ترک کند. میگویند کسی که خودش را به خوابزده نمیشود بیدار کرد!
بگذارید اول از داستان زندگی شما ۴ نفر آغاز کنیم. از چه سن و سالی و چندسال پیش شروع کردید به مصرف مشروبات الکلی؟
حمید: من متولد ۱۳۳۸ هستم و چیزی نزدیک به ۲۵ سال درگیر مصرف مشروبات الکلی بودم. اول در شهرستان و بعد هم وقتی آمدیم مشهد نتوانستم کنار بگذارم و به قول بچهها بیشتر خرابکاریهایم را در این شهر انجام دادم. یادم هست خیلی جوان بودم و تازه داماد که مصرف را شروع کردم و حدود ۱۵-۱۴ سال پیش دیگر خسته شدم و تصمیم گرفتم که بگذارمش کنار.
محمد: از سال ۱۳۸۷ بود که شروع کردم به مصرف. اگر اشتباه نکنم ۱۸ سال بیشتر نداشتم. دانشگاه شهرستان قبول شدم و به همین واسطه از خانواده جدا شدم. این جدایی و مشکلات بعد از آن باعث و بانی مصرف من شد. الان تقریباً ۲ سال است که هوشیار هستم.
الیاس: راستش را بخواهید من آن اوایل به صورت تفننی مصرف میکردم و تا چندسال هیچ اجباری در خودم احساس نمیکردم که بروم سراغ مشروبات الکلی. اما از ۱۶ سالگی به بعد دیگر معتادش شدم. ۶، ۷ سال مداوم مصرف میکردم و پلههای اعتیاد را دو تا یکی طی میکردم. از ۱۱ سال پیش هم به قول بچههای انجمن هوشیار هستم.
مرتضی: اولینباری که سیگار کشیدم ۹ سالم بیشتر نبود. اولین باری هم که لب به مشروبات الکلی زدم مثل آقا الیاس ۱۶ ساله بودم. البته مصرفم خیلی زیاد نبود و ۲ سال بیشتر مصرف کردم. آخر شرایطی داشتم که نه میتوانستم بروم سراغ الکل و نه کاری برای درمانم میکردم. باورکردنی نیست، اما من تمام نشانههای یک بیمار الکلیسم را داشتم. حتی رفتارهایی به مراتب بدتر و وحشتناکتر در زندگی شخصی خودم داشتم. از ۶، ۷ سال پیش هم ترک کردم.
پس یعنی همهتان عضو انجمن الکلیهای گمنام شدید که توانستید اعتیادتان را کنار بگذارید؟ اصلاً مگر سابقه این انجمن به چند سال قبل برمیگردد؟
حمید: بله؛ حدود سالهای ۱۳۷۴ و ۷۵، ۱۳ بعضی از ایرانیهایی که به خارج از کشور مسافرت کردند با این انجمن آشنا شدند و وقتی که برگشتند این بذر آشنایی را در ایران کاشتند. اول از همه جمع کوچکی در تهران به این نام پا گرفت آن هم به شکل خانگی. البته خیلی دوام نمیآورد و زود تعطیل میشود. ۱۵ سال پیش انجمن الکلیهای ایران در مشهد به صورت رسمی افتتاح شد. الان در ۱۳۶ شهر و ۲۶ استان این انجمن فعالیت دارد. اگر اشتباه نکنم در سرتاسر ایران چیزی نزدیک به ۱۵ هزار نفر عضو داریم و همه بچههایی که در انجمن هستند هدفشان این است که به بقیه نشان بدهند که میشود بدون مصرف هم زندگی کرد و به قول معروف زندگی ادامه دارد و اتفاق پیچیدهای هم نمیافتد و راه نجاتی هست.
یعنی واقعاً آدمی که درحال مصرف است و به قول شما اجبار به این کار دارد، یک لحظه هم به این مسئله فکر نمیکند که میشود بدون مشروبات الکلی هم زندگی کرد؟
حمید: اگر آن آدم یک لحظه به این مسئله فکر میکرد که زندگی بدون مصرف هم ادامه دارد، تن به این همه مصیبت نمیداد. ببینید شرایط فکری کسی که دارد مشروبات الکلی مصرف میکند اینطور ایجاب میکند که فکر کند نمیتواند یک لحظه بدون این زهرماری دوام آورد؛ و شما چه راهی پیشروی این آدم میگذارید و چه چیزی به او میدهید که این افکار از ذهنش پاک شود و به قول خودتان بفهمد که زندگی بدون این چیزها هم ادامه دارد؟
حمید: ما یک مثلثی داریم که اضلاعش تجربه، نیرو و امید است. اینکه ما مصرف میکردیم، زندگیمان پلشت بود. اما امروز پاکِ پاک هستیم، از زندگیمان لذت میبریم و مسئولیتهایی هم که به دوشمان هست داریم به بهترین شکل ممکن انجام میدهیم. در کنار اینها ما یک اصول معنوی را هم رعایت میکنیم که طبق آن پاک میمانیم و از زندگی لذت میبریم و میشویم مثل دیگر اعضای جامعه. اینها کمک میکند که اول خودمان را بشناسیم و بعد خدا را میشناسیم و با او ارتباط میگیریم.
الیاس: تجربه و نیرو و امیدی که از آن حرف میزنیم، همان اتفاقی است که برای منِ مصرفکننده سابق افتاده است. شاید یک آدمی وارد مجموعه شود و حس کند که هیچکدام از ما شبیه او نیستیم. اما ما شروع میکنیم به حرف زدن از تجربههای خودمان برای آن آدم و با او احساس همدردی میکنیم. خودش هم میفهمد که این همدردی الکی نیست، چون ما هم مثل او همین درد را داشتهایم. هیچ اجباری هم در کار نیست و ما فقط به فرد پیشنهاد میکنیم که فلان کار را انجام بدهد. اگر خودش خواست و انجام داد هوشیار میماند اگر هم نخواست که هیچ.
انگار آدمی که اجبار به مصرف پیدا کرده، خدا در زندگیاش گمشده است و حالا شما میخواهید تلاش کنید که این گمشده را به او برگردانید؟
حمید: ببینید هرکسی از اصل خودش دور شود خدای خودش را گم کرده است. ما و همه کسانی که اعتیاد دارند از اصل خودمان دور شدیم، ولی وقتی به اصل خودمان و مسیر خدا برمیگردیم نتیجه میگیریم. امروز مصرف نمیکنیم، چون خودمان را پیدا کردیم و نیازی به مصرف نداریم وگرنه نه من و نه هیچکدام از بچههای دیگر تحت کنترل نیستیم و هرزمان اراده کنیم میتوانیم برویم سراغ مشروبات الکلی. هم پولش را داریم و هم وقتش را. ولی نیازی ندارند، چون از درون آرام هستند؛ و این درون ناآرام به قدری قدرتمند است که میتواند یک آدم را تا مرحله سقوط پیش ببرد و او را وادار کند که به چیزی مثل مشروبات الکلی پناه ببرد؟
حمید: قطعاً همینطور است و همین مسئله میتواند یکی از عوامل جدی روآوردن افراد به اعتیاد باشد.
مرتضی: شب اولی که رفتم جلسه و اعلام پاکی کردم، پُر از کینه و رنج بودم. من کسی بودم که قدرت حل و فصل مسائل زندگیام را نداشتم و با کوچکترین چالشی متوقف میشدم. بزرگترین چیزی که باعث شد من بیایم سمت انجمن و ترک اعتیاد، امیدی بود که از این جلسه گرفتم. ناآرامی من همان قدرت نداشتن در حل مسائل زندگی بود. من همیشه گیج بودم و ناآرام. برای حل کردن این گیجی و ناآرامی به همهچیز و همهجا پناه برده بودم، اما دردی از من دوا نکرده بود. حتی شاید باورتان نشود، اما در مقطعی از زندگی تصمیم گرفتم خودکشی کنم. آن هم در حالت مستی و ناهوشیاری. دیدم حتی توانایی خودکشی هم ندارم.
گفتید که غیر از همه این مسائل، همدردی بچههای انجمن الکلیهای گمنام را مثل چسب و سیمان به هم چسبانده است. مگر در فرایند ترک این همدردی چه خاصیتی دارد و با آن آدم چهکار میکند و چقدر به او امید میدهد؟
محمد: ذهن من همیشه در قیاس بود و هست. وقتی داخل جمع بچهها نشستم دیدم خیلیها همان مشکلاتی که من دارم را دارند. حالا یکی کمتر و یکی بیشتر. متوجه میشدم تعداد زیادی از بچههای انجمن همان درد من را دارند. من آدم تنهایی بودم. حتی وقتی در جمع دوست و آشنا حضور داشتم، یک گوشهای مینشستم و کاری به کار بقیه نداشتم. در جمع بچههای انجمن هیچوقت احساس تنهایی و خالی بودن نکردم، چون از تنهایی به اینجا پناه آوردم. اینکه آدمهایی را میدیدم شبیه خودم، خیلی به من کمک میکرد که راحتتر مصرفم را کنار بگذارم.
حمید: وقتی ما در چرخه مصرف هستیم، همه ذهن ما معطوف به این است که چطور پول خریدش را تهیه کنیم؟ از کجا پیدا کنیم؟ حالا که خریدیم برویم کجا مصرف کنیم؟ این چرخه مدام در ذهن ما تکرار میشود و بعد به دلیل این موضوعها دست به کارهایی میزنیم که وقتی به اصل خودمان برمیگردیم، از آن متنفریم. نمونهاش صادق نبودن و دروغگویی. همه ما به دلیل مصرف دروغ زیاد گفتهایم. شکلش با هم فرق میکند، اما ماهیتش یکی است. همهمان وقتی کنار هم مینشینیم میبینیم دست به کارهایی زدیم که خلاف شئونات اجتماعی است و پذیرفتنی نیست. همه ما که قبلاً مصرف میکردیم، به اندازه وعدههای مصرف و سالهایی که اعتیاد داشتیم با هم درد مشترک داریم. وقتی که تازهواردی به انجمن میآید، در همان لحظه ورود میفهمد وارد جمعی شده است که با او درد مشترک داشته و دارند و شبیه خودش هستند. خیلی از آن اعضا در وقت خماری دست به کارهایی میزدند که او امروز میزند. این درد مشترک خودش همدردی میآورد.
شما خودتان میافتید دنبال آدمها و آنها را میآورید در انجمن یا اینکه خودشان شما را پیدا میکنند؟ شرط و شروطی هم دارید برایشان؟
حمید: ما هیچکس را اجبار نمیکنیم و حتی دنبال کسی هم نمیرویم. با اینکه هدف اصلیمان این است که بهبودیمان را به دوست دیگر درحال مصرف هم هدیه کنیم. هرکس خودش میتواند انتخاب کند که عضو انجمن باشد و ترک کند. خبری از شرط و شروط خاص و حق عضویت هم نیست. انجمن همیشه در دسترس آدمهایی است که میخواهند ترک کنند؛ هم در شبکههای اجتماعی هستیم، هم جلساتمان همهجای شهر است؛ قبلاً هم گفتم شرط اصلی کنار گذاشتن اعتیاد به مشروبات الکلی این است که خودشان بخواهند.
الیاس: بچههایی که میخواهند ترک کنند، خیلی راحتتر از این حرفها به ما دسترسی دارند. ما فقط در قاسمآباد از صبح تا شب چندین جلسه داریم. فقط کافی است یک جستوجوی کوتاه در اینترنت انجام بدهند و ما را پیدا کنند. منِ الیاس برای همدردم همیشه در دسترس هستم. چه آن زمانی که بیرون از جلسه و چه آن زمانی که عزم ترک کرده است. اگر نیمهشب احتیاج داشته باشد که با من صحبت کند میتواند زنگ بزند. من حتی برای شنیدن حرفهای یک دوست همدرد تا شهر دیگر هم رفتهام و این اصلاً موضوع عجیب و پیچیدهای نیست.
بگذارید کمی مصداقیتر درباره در دسترس بودن انجمن صحبت کنیم. اصلاً خود شما ۴ نفر وقتی که عزمتان را جزم کردید که الکل را کنار بگذارید، چطور انجمن الکلیهای گمنام را پیدا کردید؟
حمید: ما مصرفکنندهها با همجنسهای خودمان دوست هستیم و رفتوآمد داریم. یک جمع بستهای که همه همدیگر را میشناسیم. وقتی که یک نفر از این جمع جدا میشود همه متوجه میشوند و بعد از مدتی او را با رفتار و ظاهری متفاوتتر از روزهای اعتیاد میبینیم، برایمان سؤال پیش میآید که چه اتفاقی برای او افتاده است که توانسته ترک کند؟ برادرم و تعدادی از همکارانم زودتر از من انجمن را پیدا کرده بودند. بعد از یک مدتی دیدم که اینها آن آدم سابق نیستند و رفتارشان و ظاهرشان به کل تغییر کرده است. کنجکاو شدم که ببینم ماجرا چیست و چه اتفاقی برایشان افتاده است تا اینکه فهمیدم الکل را کنار گذاشتهاند. آن هم در انجمن. من هم مثل بقیه فکر میکردم که نمیشود بدون الکل زندگی کرد، اما وقتی اینها را دیدم، فهمیدم که کار سختی نیست. رفتارهای همان چند نفر من را به این باور رساند که میشود ترک کرد.
الیاس: من خیلی جوان بودم که وارد برنامه شدم و همیشه در مغزم این بود که باید تا آخر عمر با الکل زندگی کنم. اما از یک جایی به بعد دیدم که برادرم دارد طور دیگری رفتار میکند، زندگیاش و رفتوآمدهایش عوض شده است. برایم سؤال بود که دارد چه کار میکند و کجا میرود که ترک کرده است؟ نه فقط او که خیلی از دوستانم هم کمکم از من فاصله میگرفتند و آن جمعی که بودیم را ترک میکردند. یادم هست برادرم یا تلفنم را جواب نمیداد، یا اگر هم جواب میداد میگفت من نمیآیم! کنجکاو شدم که داستان چیست؟ بعد از کلی پرسوجو و اصرار فهمیدم که سر از انجمن درآورده است و بعد از مدتی من هم همراهش شدم.
مرتضی: من هم از طریق برادرم با انجمن آشنا شدم. در یک فاصله کم ناگهان ناپدید شد و وقتی هم که دوباره دیدمش، زندگیاش زیر و رو شده بود و کاملاً آرام شده بود و دیگر آن آدم سابق نبود. یکی از چیزهایی که من را آزار میداد این بود که نمیتوانستم با یک جمع دوست بشوم و کار کنم. برای همین فکر میکردم همه آدمهای دور و برم بد هستند. من زمانی که برادرم و زندگی متحول شدهاش و رفتار متفاوتش را دیدم، به قول خودمان پیام انجمن را گرفتم.
محمد: در دوره مصرف دوستی داشتم که بعد از مدتی راهش را از ما جدا کرد. تقریباً ۵-۴ سال بعد او را در خیابان دیدم و تعجب کردم. اصلاً آن آدم سابق نبود. هرچه او داشت رو به بهبود میرفت، من داشتم تخریب میشدم. اینقدر ظاهرم خراب شده بود که من را نمیشناخت. خیلی دوستانه دست من را گرفت و آورد انجمن.
نه کسی را اجبار میکنید به ترک و نه حتی عضوگیری میکنید. این عقیده که هرکسی دوست دارد بیاید در جمع چه خاصیتی دارد که اینقدر رویش تأکید دارید؟
حمید: ما کار حرفهای نمیکنیم. زندگی ما در باتلاق رفته بود و قسمت زیادی از عمر و پول و روابط خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر را از دست داده بودیم و حالا راهی را پیدا کردهایم که دارد کمکم چیزهایی که از دست دادهایم را به ما برمیگرداند. این برای ما یک ارزش معنوی است و خدا به منِ در حال حذف از زندگی و جامعه لطف کرده است. همه بچههای مصرفکننده سابق دوست دارند کسی آنها را پیدا کند که به این باور رسیده باشد که مصرف، هیچ دردی از او درمان نخواهد کرد. برای همین هیچوقت عضوگیری نمیکنیم و میگذاریم آدمها خودشان ما را پیدا کنند. کسی که خودش را به خواب زده باشد، نمیتوانید بیدار کنید.
خیلی از مصرفکنندگان بعد از مدتی رابطهشان با خانواده خراب میشود و طرد میشوند. یکسری کارهایی میکنند و خسارتهایی میزنند که بعد از هوشیاری و در مدت ترک همیشه از آن کرده خودشان پشیمان و دنبال جبران خسارت هستند. مسئلهای که خودتان هم به آن اشاره کردید. شما در انجمن برای بهبود این رابطه و جبران خسارتهای گذشته هم کاری میکنید؟
حمید: ما آشتیکنان راه نمیاندازیم. رفتارِ تغییرکرده مصرفکننده سابق خودش یک علامت مثبت به خانواده است برای بازگشت. عضوی داشتیم که خانوادهاش به او گفته بودند که برو به دوستان و انجمنتان بگو که بیایند و ثابت کنند که تو ترک کردهای. ما هم گفتیم رفتار این آدم باید او را به شما ثابت کند نه تأیید و تکذیب ما. یکی دیگر از بچهها هم چنین وضعیتی داشت. خانواده به قدری از دست او عاصی بودند که حکم جلبش را گرفته بودند و فقط میخواستند او را بیندازند زندان و به قول معروف حالش را بگیرند. اما خودش را چنان ثابت کرد، که دوباره به زندگی برگشت و همان آدمهایی که میخواستند سر به تن او نباشد، در به در دنبالش میگشتند که او را دوباره به خانه برگردانند.
مرتضی: همینقدر که من میپذیرم مصرفکننده بودم و در زندگیام مدت زیادی خدا حضور نداشته، خودش یک گام برای جبران خسارت است. یکی از شیرینترین کارهایی که انجام میدهیم، نوشتن همه خسارتهایی است که در طول مدت مصرف به این و آن زدهایم و حالا باید آنهایی را که توان داریم رفع و رجوع کنیم.
حمید: ما در دنیای منطقها زندگی میکنیم و برای همین هضم و درک بعضی از چیزها سخت است. عقل میگوید اگر به کسی خسارت زدی، منطقی نیست که بروی از او وقت بگیری، جلوی رویش بنشینی و بگویی که من فلان کار را کردهام. چون ممکن است با تو برخورد کنند، روابطت را خراب کنند و هزار قصه دیگر. اما برای من که در انجمن، اعتیادم به الکل را ترک کردم و دارم راهی معنوی را پشت سر میگذارم، این قضیه کاملاً برعکس است. خودِ ما در یک برهه از زمان به این باور میرسیم که باید برویم جبران خسارت کنیم و حلالیت بطلبیم. برای ما به هیچ عنوان مهم نیست که تنبیه شویم یا نه. چون گفتم به آن باور رسیدهایم و باید انجام شود.
رابطه بچههایی که وارد انجمن میشوند و ترک میکنند تا کی باید با شما ادامه داشته باشد؟ اگر این ارتباط قطع شود دوباره ممکن است فرد وسوسه شود و برود سراغ الکل؟
الیاس: بگذارید از تجربه خودم برایتان بگویم. وقتی شروع کردم به قدم برداشتن برای ترک، فکر میکردم که میروم و یک دورهای را میگذرانم و بعد از هوشیاری از جمع جدا میشوم. تازه فهمیدم برنامه اینجا ۲۴ ساعته است یعنی تا زمانی که میخواهم هوشیار بمانم، باید این برنامه را ادامه بدهم. من در ۲۲ سالگی باور کرده بودم که نمیشود بدون مشروبات الکلی زندگی کنم، اما امروز کاملاً برعکس شده است. ما کسی را داشتیم که ۳۳ سالِ تمام پاک بود؛ از انجمن رفت بیرون و خیلی طول نکشید که دوباره شد همان آدم ۳۳ سال پیش. اینبار به قدری مصرف کرد که سر از قبرستان درآورد.
حمید: ببینید ما یک نوری را وارد زندگیمان کردهایم، عقل حکم میکند که دیگر راه را برای ورود آن نبندیم. ما بدون نور چقدر میتوانیم طاقت بیاوریم؟ احساسی که ما در انجمن داریم در هیچکجای دیگر نمیتوانیم تجربه کنیم.
مرتضی: بگذارید این را هم من به صحبتهای بچهها اضافه کنم که اگر کسی جمع را ترک کند و پایش بلغزد، هیچوقت از سمت ما طرد نمیشود. اینطور نیست که دیگر تحویلش نگیریم و حتی در جمع خودمان راهش ندهیم. این بچهها هر زمانی که برگردند آغوش جمع برایشان باز است و کاری به این ندارند چرا رفته و حالا چرا برگشته است؟