فاطمه شوشتری|شهرآرانیوز؛ نام فاطمه سلیمی بهعنوان نقاش مشهدی چندان شناختهشده نیست، اما هنرش که از شرق به غرب و از شمال به جنوب ایران رفته است، چرا. از آن نظر که او بهجای تکنیکهای رایج نقاشی، تصمیم گرفت از شیوهای روبهانقراض برای بیان هنرش استفاده کند و پس از آن بهعنوان نخستین نقاش مشهدی ادوات ورزشی زورخانه شناخته شد؛ ادواتی مانند میل، ضرب و تختهشنا که از سالهای دور نقاشی روی آن حذف شده بود و فقط رنگ میخوردند.
حال او تنها زن نقاش شهرمان است که کارش رنگ و نقش دادن به ابزارهای پهلوانی است. آثارش هم علاوه بر زورخانههای کرمان، بسطام، مازندران، تهران و... در چند زورخانه مشهد ازجمله «شهدا» و «استاد ریاحی» دیده میشود. به محله پایین خیابان رفتیم در مغازهای حوالی چهارراه مقدم که آثارش در آنجا دیده میشودبا این هنرمند گفتگو کردیم.
تحصیلات دانشگاهی ندارم و تا سال ۱۳۷۲ که دیپلم نقاشی گرفتم، نقاشیهایم بهصورت سرگرمی و محدود به امور آموزشی مدرسه بود. چون از سنین کودکی هنرم را در میان مدادرنگیها و دفتر نقاشی پیدا کرده بودم، همان روزهای بعد از دیپلم ازدواج کردم و به تشویق همسرم که به هنر علاقهمند بود، آموختن در کلاسهای نقاشی آموزشگاهها را شروع کردم. با حضور در این کلاسها سبکهای مختلف را با توجه به سلیقه استادان تجربه کردم.
مثلا یکی از استادان میانه چندانی با مدرنیسم نداشت و بچهها را به ریزهکاری در نقاشی و کار کلاسیک تشویق میکرد. استاد دیگری ما را به سمت کار مدرن میکشاند و.... به همین دلیل سبکهای مختلف را آموختم و بسته به سفارشهایی که میگیرم، یکی از آنها را پیاده میکنم. البته که علاقهام بیشتر به کشیدن نقاشی طبیعت و با هدف تلنگرزدن به آدمها برای حفظ بهتر آن است. اکنون هم بعد از ۲۸ سال کار مداوم نقاشی، بیشترین تمرکزم روی طرحزدن برای ادوات ورزش زورخانه است که زمین تا آسمان با نقاشی روی بوم فرق دارد.
شنیده بودم که چنین هنری وجود دارد، اما آشنایی نداشتم و نمونه آن را هم در مشهد ندیده بودم، تا اینکه همسرم، غلامرضا عامریمنش که خیاطی داشت و کتوشلواردوز بود، بهدلیل عشق به زورخانه، این کار را باوجود سود خوبش کنار گذاشت و دوختودوز لباسهای باستانی را در کارگاهش شروع کرد. البته خودش باستانیکار بود و از کودکی با پدرش همیشه زورخانه میرفت. به همین دلیل با همه وسایل این رشته آشنایی داشت. او سال ۱۳۸۹ کارگاه جدید را راهانداخت و دوسه سال بعد به من پیشنهاد داد تا نقاشی روی میل، ضرب و تختهشنا را انجام بدهم.
گویا در سفرهایی که به زورخانه و باشگاههای شهرهای مختلف برای بستن قرارداد طراحی و دوخت لباس باستانی داشت، چند نمونه دیده بود. پس از آن به مطالعه درباره این تکنیک پرداختم و متوجه شدم شیوهای است که در برخی شهرها انجام میشود و در گذشتههای خیلی دور هم بهصورت محدود در حد کشیدن چند خط رنگی روی میل وجود داشته است، اما در مشهد نه. حتی در گروه هنرهای تجسمی مشهد که اعضای نقاش زیادی دارد، این ایده را مطرح کردم تا ببینم اگر کسی انجام داده، چه روشی داشته است، اما کسی اینکاره نبود.
من بهشدت به نقاشی وابسته هستم و این کار هم بخشی از همین هنر بود. با تمرین زیاد و روشهای ابتکاری توانستم شیوه کاری برای خودم ابداع کنم. خوب یادم هست در اولین کارهایم که طرح پهلوانتختی را روی کاغذ پیاده کردم و شروع به کشیدنش روی استوانه میل کردم، موقع رنگآمیزی همه رنگها جذب چوب شد و حتی رنگ روی رنگ زدن هم بهترش نکرد.
بعد از کلی خرابکاری برای صافکردن سطح چوب میل و تختهشنا و پوست ضرب، از سمباده استفاده کردم. بعد برای اینکه رنگ خوب روی چوب بنشیند، به آن چسبچوب میزدم. خشک که میشد، نقاشی را روی آن پیاده میکردم و بعد از خشکشدن رنگها جلابخش میزدم. با این روشها دیگر رنگها جذب چوب و پوست نمیشد و همچون رنگ روی بوم میدرخشید.
نقاشی روی این وسایل، بهخصوص میل، کار بسیار دشواری است. چون حالت استوانهای دارد. زمانی که روی کاغذ یا بوم نقاشی میکنیم، به آنچه انجام میدهیم، مسلط هستیم و پس از طراحی و رنگکردن کلیات طرح، نوبت به جزئیات و قلمگیری و... میرسد، چون سطح کار صاف نیست، نقاشی کردن دشوار است. البته این کار در کشیدن چهره سختتر میشود. چون صورت به دونیم استوانه میافتد و رعایت قالب و اندازه اجزای صورت سخت و زمانبر است.
برای نقاشی روی بوم علاقه خاصی به مخلوقات زیبای خدا مثل پرندهها، گلها و حتی انسان در طبیعت دارم که در بیشتر کارهایم دیده میشود، اما در نقاشی روی وسایل زورخانه، چون همسرم این ورزش را سالها انجام داده است و از همهچیز آن سردرمیآورد، طرح میدهد. حتی انتخاب رنگها هم با مشورت او انجام میشود.
بهعنوان نمونه من هیچوقت از رنگهای دلخواه خودم نمیتوانم در رنگآمیزی میل و ضرب و تختهشنا استفاده کنم. چون مردها در زورخانه بیشتر به رنگهای سبز و قهوهای و آبی و نارنجی و قرمز علاقه دارند. برخی سوژهها سفارشی و در مواردی هم انتخابی است. درمجموع بیشتر طرحها شامل شمشیر حضرتعلی (ع)، حضرتعلی (ع) و شیر، رستم و سهراب، سربازان هخامنشی، سرو، بتهجقه، شاخبهشاخ دو پهلوان، پهلوانتختی، آرش کمانگیر و بستن بازوبند پهلوانی است.
زورخانههایی که در مشهد از آنها بازدید کردم، خالی بود، اما در کرمان و چند شهر دیگر موقع ورزش باستانیکارها جزو تماشاگران بودم. البته این را هم بگویم که بیشتر بهواسطه کار همسرم که بزرگترین تولیدکننده لباسهای باستانی شرق کشور است و حتی در برنامه «عصر جدید» لباس تن باستانیکارها، طراحی او و دوخت کارگاهش بود، تا پشت در زورخانه خیلی از شهرهای ایران رفتم. همچنین بهواسطه این کار، با خانوادهام سر سفره پهلوانها و باستانیکارهای زیادی نشستهام. اینکه در تاریخ ثبت شده که زورخانهایها سفرهدار و مهماندار بودهاند، حقیقی است. چون من و همسرم به هر شهری که میرویم، اگر کسی از باستانیکارها متوجه حضورمان شود، حتما یک وعده دعوتمان میکند تا سر سفرهاش بنشینیم.
فاطمه سلیمی ۴۴ ساله در ۲۸ سال فعالیت هنری، ۱۲ نمایشگاه هم برپا کردهاست؛ نمایشگاههایی که دو مورد آن انفرادی و ۱۰ مورد هم گروهی بودهاست. آنطور که خودش میگوید، علاقه مردم به هنر زیاد است، اما، چون برای هنر اصیل باید هزینه بیشتری بدهند، به تعریف و تمجید بسنده میکنند و ترجیح میدهند تا در خانههایشان بنرهای نقاشی بچسبانند، اما پول برای بوم نقاشی ندهند.
آنقدر با انرژی صحبت میکند که گویی در همه مدت گفتگو لبخندی دائمی بر صورتش نقش بسته است. شاید لبخند رضایت از موفقیتهایی که تاکنون به دست آورده و شاید لبخندی به نشانه امیدواری است. امیدواری از بهسرانجامرسیدن فکرهایی که در سر داشته و کارهای مهمی که بهواسطه هنرش انجام داده است. میگوید: بزرگترین و مهمترین اثری که نقاشی در زندگی من داشته، آرامشی است که برایم به ارمغان آورده.
از طرف دیگر باعث شده است تا دغدغههایم را از کنج خانهام بیان کنم. بهعنوان مثال من همیشه دغدغه حفظ محیطزیست را داشتهام و تا پیش از کرونا برای نشاندادن طبیعتی که هنوز دستکاری نشده است، با گروههای مختلف به محیط آزاد میرفتم تا با نقاشی پرندهای در آسمان یا شاخه درخت و... نشان بدهم که طبیعت با این خلقتهایش زیباست.
همچنین معتقدم هنر نقاشی باید برای بیان موضوعی باشد؛ مثلا در طرحهایی که روی وسایل زورخانه اجرا میکنم، شمشیر حضرت علی (ع) نمادی از جوانمردی ایشان است و اگر بتهجقه میزنم، هنر اصیل ایرانی را نشان میدهم. البته این را هم بگویم که فروش این موارد تا پیش از کرونا خوب بود. یعنی همین که یک میل را تمام میکردم، سفارش بعدی میرسید، اما با آمدن کرونا فروش اندک شد و من هم کمکار شدم.
از تصویر و قصههایی که از عشایر شنیده است، میگوید؛ از زندگی منحصربهفرد آنها و داستان «بخارای من، ایل من» در کتاب ادبیات دبیرستان که از همان زمان در گوشه ذهنش ثبت شده است: «مثل الان اینترنت همهگیر نبود. با استفاده از تصویرهایی که این داستان میداد و آنچه در تلویزیون دیده بودم و یادم مانده بود، کشیدن مجموعه تصاویر عشایر را شروع کردم. بومهای زیادی کشیدم و سال ۱۳۹۶ درنمایشگاههای مشهد به نمایش گذاشتم. شاید باورتان نشود که تا امروز چنین استقبالی از نقاشیهایم ندیدهام و بیشتر آنها به فروش رفت.»