وقتی فیلم‌های اجتماعی شبیه هم می‌شوند | نقدی بر فیلم «نبودنت»؛ ساخته کاوه سجادی‌حسینی آموزش داستان نویسی | رج‌های ناتمام (بخش دوم) ماجرای حاشیه‌های اجرای «ترور» ساعد سهیلی در مشهد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ کنسرت «ریچارد کلایدرمن» در ایران + فیلم مروری بر کارنامه هنری داریوش فرهنگ به بهانه سالروز تولدش درگذشت غم‌انگیز سلین‌ حسین‌پور، بازیگر هفت‌ساله مهابادی + علت و فیلم معرفی داوران بخش تئاتر صحنه‌ای جشنواره تئاتر مقاومت + عکس صحبت‌های معاون سیما درباره ساخت چند مجموعه تاریخی جدید «علی دهکردی» در جمع بازیگر سریال «مهمان‌کُشی» «هرچی تو بگی»، در راه چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر دنباله «میلیونر زاغه‌نشین» ساخته می‌شود نقد و بررسی کتاب «ناخن‌کشیدن روی صورت شفیع‌الدین» در کافه‌کتاب آفتاب «حلقه عشاق» به یاد رضا مافی | گزارشی از یک نمایشگاه نقاشی خط در مشهد پیام وزیر ارشاد به هنرمندان پیشکسوت شاعر پادشاه فصل‌ها، پاییز‌های مشهد را دیده بود
سرخط خبرها

یادی از ۴ شهید خانواده تقوی که برای انقلاب اسلامی‌ جان عزیز را فدا کردند

  • کد خبر: ۹۷۶۰۰
  • ۱۱ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۰:۲۱
یادی از ۴ شهید خانواده تقوی که برای انقلاب اسلامی‌ جان عزیز را فدا کردند
حاج‌حسین تقوی، پدر ۴ شهید، شش سال پیش در هشتاد‌و‌سه‌سالگی آسمانی شد و کوکب تقوی، مادر شهیدان، نیز پنچشنبه گذشته در هشتاد‌و‌هشت‌سالگی دار فانی را وادع گفت، اما عالیه تقوی، خواهر سه شهید جمال، خالد و عادل الحداد و همسر شهید محمد خلیفاوی، در قید حیات است؛ آنچه می‌خوانید، روایت اوست از چهار شهید خانواده‌اش.

نرجس محمدی | شهرآرانیوز - خانواده ایرانی‌الاصل تقوی در دوران انقلاب اسلامی ساکن عراق هستند و از‌جمله طرفداران انقلاب اسلامی ایران و امام‌خمینی (ره) به شمار می‌روند. همین طرفداری سبب می‌شود سه فرزند (عادل، خالد و جمال) و داماد این خانواده (محمد خلیفاوی)، توسط دولت بعث عراق در نجف بازداشت شوند و پس از شکنجه‌های فراوان در زندان ابوغریب بغداد، اول شهریور‌۱۳۵۹ به شهادت برسند.

حاج‌حسین تقوی، پدر این شهدا، شش سال پیش در هشتاد‌و‌سه‌سالگی آسمانی شد و کوکب تقوی، مادر شهیدان، نیز پنچشنبه گذشته در هشتاد‌و‌هشت‌سالگی دار فانی را وادع گفت، اما عالیه تقوی، خواهر سه شهید جمال، خالد و عادل الحداد و همسر شهید محمد خلیفاوی، در قید حیات است؛ آنچه می‌خوانید، روایت اوست از چهار شهید خانواده‌اش.

از ایران تا عراق

ما از سمت مادری اصفهانی و از سمت پدر تبریزی هستیم. آنچه از پدر و مادرمان شنیدیم، این بود که پدربزرگ و مادر‌بزرگ ما در زمان قدیم، همراه با کاروان برای زیارت به شهر نجف مشرف می‌شوند. در همین زمان به‌دلیل اتفاقات سیاسی یا موارد دیگر، گویا مرز‌ها بسته می‌شود و آن‌ها در همان‌جا ماندگار می‌شوند. با اینکه سجل (شناسنامه) شاهنشاهی داشتند، اجازه خروج از کشور را به آنان ندادند. آن‌ها نیز همانند سایر اهل کاروان، در همان نجف ساکن شدند و زندگی خود را آغاز کردند.

یار امام (ره)

خانواده من بسیار مذهبی و سیاسی بودند. پدرم از تاجران سرشناس نجف و از یاران و نزدیکان امام راحل در این شهر بود. من در سال‌۱۳۵۹ حدودا بیست‌و‌سه‌ساله بودم و لیسانس ریاضی گرفته بودم. همسرم نیز دانشجو بود و در یک شرکت دولتی کار می‌کرد. یک نوزاد سه‌ماهه داشتم و در مرخصی زایمان به سر می‌بردم. منزل ما بغداد بود، اما به دلیل زایمان، سه ماهی در نجف و در منزل پدر بودیم. موقع امتحانات همسرم فرا‌رسیده بود، پس به بغداد برگشتیم. شب دومی که برگشته بودیم، نصف شب، شش مرد قوی‌هیکل مسلح در خانه را شکستند و وارد منزل ما شدند.

همسرم، من و نوزادم را دستگیر کردند و با خود بردند. من و فرزندم، احمد، را جداگانه زندانی کردند. نمی‌دانستم چه خبر است. بعد از پیگیری‌های متعدد متوجه شدم همسرم و سه تن از برادرانم، از مجاهدانی هستند که به فرمان امام راحل مسئول انتقال پیام‌های ایشان به سایر مردم بوده‌اند. در همان سه‌ماهی که من منزل پدرم بودم، منزلمان تبدیل شده بود به پایگاهی برای پخش اعلامیه‌های امام (ره) و انتقالشان به ایران.

چهار شهید از یک خانواده

پس از دستگیری، سه برادر و همسرم را در دیگ آب‌اسید انداختند و هر چهار نفر را شهید کردند و ما سال‌هاست هیچ مزاری از شهدای خود در ایران و عراق نداریم.

من فرزند اول خانواده بودم؛ هفت برادر و چهار خواهر داشتم. در همان شب هولناک پدر، مادر، برادران و خواهران، حتی برخی اقوام و خویشان ما را دستگیر کرده بودند. در کل هر کسی را که به‌صورت مستقیم یا غیر‌مستقیم درباره انقلاب اسلامی ایران فعالیتی داشت، همه را شناسایی و دستگیر کرده بودند. من ۱۸‌ماه با فرزندی خردسال در زندان ابوغریب اسیر بودم. فرزند دیگری که باردار بودم، همان ماه‌های اول به‌واسطه شکنجه‌هایی که شدم، سقط شد. آن‌طور‌که فهمیدم، سه برادرم به نام‌های جمال، خالد و عادل و همسرم را همان‌جا پس از دستگیری در دیگ اسید انداخته و به شهادت رسانده بودند.

همیشه تحت نظر بودیم

پس از آزادی از زندان، از بقیه اعضای خانواده‌ام خبری نداشتم. به مدیریت اطلاعات عراق مراجعه کردم و توانستم مادر، خواهر و برادران کوچکم را در زندان پیدا کنم. بعد از مدتی آن‌ها هم آزاد شدند. مدت‌ها بعد، از من خواسته شد در مدرسه‌ای معلم شوم. پذیرفتم، اما به‌مرور خواستند که دانش‌آموزانی را شناسایی کنم که مذهبی و شیعه بودند؛ به زبان ساده‌تر می‌خواستند برایشان جاسوسی کنم، اما من قبول نکردم.

شخصیت خانوادگی ما این‌طور نبود. پدر‌بزرگ و پدرم از مردان سرشناس، مؤمن و متدین نجف بودند. در آن دوران، پدرم به سوریه نیز رفت‌و‌آمد داشت، اما اینکه چه کاری می‌کرد یا چه فعالیتی داشت، من مطلع نبودم. در آن روز‌ها من با شهید بنت‌الهدی صدر، دختر آیت‌ا... سیدحیدر صدر و خواهر آیت‌ا... شهید سید‌محمدباقر صدر، در نجف همکار و دوست بودیم. خانه ما بعد‌از شهادت برادران و همسرم همیشه تحت نظر نیروی‌های عراقی بود.

رها شدیم در میدان مین

چند وقتی از شروع جنگ می‌گذشت. یک روز به ما گفتند باید برای بازجویی بیایید کربلا. یادم است که پدرم نبود؛ احتمالا سوریه بود. من و فرزندم به‌همراه مادر و خواهران و برادرانم که همگی کوچک بودند، رفتیم کربلا. تعداد زیادی از خانواده‌های ایرانی را برای بازجویی آورده بودند.

به‌یک‌باره و بدون هیچ اطلاعی، همه ما را که ریشه ایرانی داشتیم، بردند و در مرز استان کرمانشاه رها کردند. حتی به ما فرصت ندادند با اقوام و فامیل خداحافظی کنیم یا لااقل چند‌وسیله برداریم. بدون هیچ مقدمه‌ای وارد ایران، سرزمین مادری و پدری خود، شدیم. به ما گفتند فقط همین مسیری را که رد‌پا دارد، بروید، در غیر این صورت روی مین می‌روید!

پدرم را در ایران یافتیم

مادرم با اینکه عربی بلد بود، در عراق با مادر و پدرش فارسی صحبت می‌کرد، اما من اصلا فارسی بلد نبودم. بعد از مدتی به‌سختی پدرم را در ایران پیدا کردیم. در ایران بود که متوجه شدیم یکی از پایگاه‌های اصلی انتقال اعلامیه‌های امام بین مردم عراق و ایران، پایگاه خانوادگی ما بوده و این‌کار توسط همسر و برادرانم انجام می‌شده است.

مجاهدت ورای مرز‌ها

امام راحل در نجف بسیار محبوب بود و هست. عاشقان زیادی در نجف دارد. تعداد زیادی از مردم عراق و ایرانیان ساکن این کشور به‌خاطر اسلام و انقلاب اسلامی ایران، جان خود را فدا کردند که امروز هیچ نشانی از آنان در تاریخ نیست. از خانواده همسرم بیش از ۱۲‌نفر که همه اصالتا عراقی بودند، به‌خاطر حمایت از انقلاب اسلامی ایران در آن دوران شهید شدند، اما به خاطر فشار رژیم بعث عراق به شیعیان و نبود سازمانی مانند بنیاد شهید ایران، هیچ اسناد و مدارکی درباره آنان جمع‌آوری نشده است.

پس از ۲۵‌سال و بعد از آنکه صدام اعدام شد، مجددا به عراق رفتیم و اقوام و خویشان خود را پیدا کردیم، اما به‌دلیل اینکه بزرگ‌تر‌های فامیل فوت کرده‌اند، متأسفانه هیچ رد و نشانی از شهدای آنان باقی نمانده است و خانواده‌های آنان نیز هیچ خدماتی از‌سوی دولت عراق در این سال‌ها دریافت نکرده‌اند.

قدر انقلاب را بدانید

در نجف زندگی می‌کردیم. به یک‌باره چند مرد وارد حیاط خانه ما شدند. کابل برق را از روی دیوار کشیدند، چند‌لایه کردند و مادرم را کتک زدند. بعد هم همه ما را بردند. زندان‌ها و شکنجه‌ها را به یاد می‌آورم. حتی قادر به گفتنش نیستم، اما از وقتی وارد ایران شدیم، زندگی ما به‌مرور ثبات گرفت و به آرامش رسیدیم. خاطرات آن روز‌ها هرگز از ذهن ما نمی‌رود. روز‌های دشواری بود؛ به‌همین‌دلیل انتظار داریم نسل جوان جامعه بداند این انقلاب با خون شهدای بسیاری شکل گرفته است.
برادر کوچک شهیدان تقوی

شهیدان راه خمینی (ره) در عراق

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->