زهرا بیات | شهرآرانیوز - چهاردهم مهر ۱۳۲۸ پسری در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد چشم به جهان گشود. نامش را علی گذاشتند. دوره ابتدایی را در مدرسه حوضامیر و دوره متوسطه را در مدرسه حاج تقی آقابزرگ در رشته طبیعی ادامه داد، ولی دیپلمش را نگرفت و به سمت کار رفت. با دوستی مغازهای وقفی اجاره کردند و به بافندگی مشغول شدند. در سال ۱۳۵۳ با فاطمه اصغرپور پیمان ازدواج بست که ثمره آن تولد دو پسر بود به نامهای محمدصادق (۱۳۵۵) و ناصر (۱۳۵۹).
با بالاگرفتن اعتراضات مردمی علیه نظام شاهنشاهی، او نیز به جمع مبارزان پیوست. انقلاب که پیروز شد، گفت «حالا آزاد نفس میکشم، انگار گلویم را گرفته بودند.» با تشکیل بسیج، وارد این نهاد شد و سپس به کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پیوست که تازه تأسیس شده بودند. او مقلد حضرت امام خمینی (ره) بود. میگفت «پیرو خط امام (ره) باشید.» برای همین با شروع جنگ تحمیلی باوجوداینکه سالها قبل در رژیم شاهنشاهی از رفتن به سربازی خودداری کرده بود، به انگیزه دفاع از اسلام و انقلاب به ندای امام عزیزش لبیک گفت و به جبهههای حق علیه باطل شتافت.
البته او پیش از آن در غائلههای کردستان، گنبد و طبس حضور یافته بود و عراق که به خاک ایران حمله کرد، جزو اولین کسانی بود که برای دفاع از کشور روانه خوزستان شد و در سحرگاه ۲۱ دی ۱۳۵۹، زمانی که در بلندیهای ا... اکبر بود، با اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید. پیکر مطهر این فرمانده گردان پس از انتقال به مشهد، در حرم مطهر امام هشتم (ع) به خاک سپرده شد.
علی بسیار ساده زندگی میکرد و دیگران را هم به سادهزیستن دعوت میکرد. به افراد زیادی کمک میکرد و تا جایی که میتوانست، مشکلات مردم را حل میکرد. محرم راز همه بود. برای عروس و دامادها جهیزیه تهیه میکرد و چندنفر از کارگرانش را هم خودش داماد کرده بود. زمانی هم که به خانه میآمد، در کارهای خانه کمک میکرد. به پدر و مادرش نیز بسیار احترام میگذاشت. خیلی مؤدب بود. هرگز پایش را جلو آنها دراز نمیکرد. دوزانو مینشست و برای ورود به اتاق اجازه میگرفت.
درباره تربیت فرزندان بسیار حساس بود. میگفت «یک شرط دارم و اینکه بچهها را خوب تربیت کنی که در راه اسلام و امام (ره) باشند، تا در روز قیامت با من باشید.» همچنین میگفت «هروقت میخواهید برای بچهها قصه بگویید، از سرگذشت امامان (ع) و شهادت آنها بگویید.» زمانی که از جبهه برمیگشت، با بچهها بازی میکرد، ولی زیاد خود را به آنها وابسته نمیکرد و میگفت «اگر به آنها وابسته شوم، زمانی که به شهادت میرسم، بیتابی میکنند و تو را اذیت میکنند.»
امام خمینی (ره) را خیلی دوست داشت. زمانی که امام خمینی (ره) در تلویزیون صحبت میکردند، با احترام و دوزانو مینشست و گوش میداد. میگفت «هرچه امام (ره) بگوید، باید عمل شود.» یکبار که به دیدار امام (ره) رفته بود، از ایشان خواسته بود که برایش دعا کنند تا به شهادت برسد. امام (ره) نیز گفته بود «خداوند اجر شهادت را به شما بدهد.» کتابهای تفسیر امام خمینی (ره) و آیتا... آشتیانی، آیتا... دستغیب، شهیدمطهری و دکتر شریعتی را مطالعه میکرد. قبل انقلاب آنها را در کارتنی در زیرزمین پنهان کرده بود تا دست سازمان امنیت نیفتد.
به حق و حقیقت احترام میگذاشت. میگفت «دین اسلام را نباید فقط در رفتار و گفتار بدانیم. اسلام دینی روشن است. باید با همه وجود لمسش کنیم. باید بهدنبال حق و حقیقت باشیم و به عدالت قضاوت کنیم. باید حق مظلوم را بگیریم.» در پشت جبهه اسلحه را خیلی سریع بازوبست میکرد. افسران ارتش میگفتند «علی اسدزاده حیف است، او را به خط مقدم نفرستید، باید نیروها را آموزش و تعلیمات جنگی بدهد.»، اما او خودش میخواست در خط اول مبارزه باشد.
زمانی که ایشان به جبهه میرفت، من بسیار گریه میکردم. یکبار گفت «من نمیروم، ولی روز قیامت به حضرت زهرا (س) میگویم که شما نگذاشتید به جبهه بروم.» با من بسیار صحبت کرد تا راضی شدم.
آرزو داشت که در راه حق و راه خدا کشته شود و خدا خواست که در راهش شهید شود. میگفت «من طاقت ندارم که دشمن در خانه باشد و هر کاری خواست انجام دهد. اگر در خاک ما باشد، دین ما را از بین میبرد. همانگونه که امام حسین (ع) و امام خمینی (ره) فرمودهاند اگر دین دارید، سرور خودتان هستید. مملکت متعلق به شماست، وگرنه زندگی بر شما تنگ است.»
فاطمه اصغرپور، همسر شهید
نوارها و نامههای امام خمینی (ره) را میآورد خانه و آنها را مطالعه و تکثیر میکرد. جلسات مخفیانهای هم پیش از پیروزی انقلاب با آقای خامنهای داشتند که گاهی در خانه ما برگزار میشد. من، چون محرم رازش بودم، گاهی کارهایی هم به من میسپرد. مثلا یکبار خواست که در سال ۱۳۵۶ با عدهای از خانمهای دیگر مشهد در یک راهپیمایی شرکت کنم. ۱۷ دی که روز اعلام فرمان کشف حجاب بود، بهعنوان روز آزادی زنان معرفی شده بود. دخترها و پسرهای دبیرستانی باید به میدان شهدا میرفتند و این روز را جشن میگرفتند.
برادرم گفت «چون این مأموریت خیلی حساس و مهم است، وصیتنامهات را هم بنویس.» قرار بود خانمها جایی جمع شوند و از آنجا با یک راهپیمایی بهطرف میدان شهدا حرکت کنند. روی پرچمی نوشته بودند «ما زنان مسلمان مشهد، خواهان استقلال، آزادی و حکومت اسلامی هستیم.» نرسیده به شهدا مأموران که متوجه شده بودند، به راهپیمایی حمله و پرچم را پاره کردند. آن روز موفق شدم از چنگ مأموران فرار کنم. خیلی مواظب بودم تا کسی از جلسه برادرم و کارهایش بویی نبرد، مبادا ساواک متوجه شود و اورا دستگیر کند.
یک روز عکس قشنگی از خودش را در دست داشت. گفتم: این عکس برازنده کجاست؟ گفت «برازنده تابوت من است.» خیلی گریه کردم. گفتم با این حرفها آزارم نده. گفت «میخواهم شما را آماده کنم تا زمانی که به شهادت رسیدم، شوکه نشوید.»
فاطمه اسدزاده، خواهر شهید
... راجع به خودم نمیدانم که به چه نحوی با این دنیا متارکه میکنم، ولی خیلی زیاد دوست دارم که شهید راه اسلام و تشیع علوی گردم و در راه سرور شهیدان (امام حسین (ع)) که برای آباد کردن دین جد بزرگوارش حضرت محمد (ص) شربت شهادت را نوشیده بود، باشم؛ و از کلیه برادرانم میخواهم که مرا عفو کنند. اگر میخواهید خود را بیازمایید، عملا و مستقیم رو در روی کافر و منافق بایستید، اگر میخواهید آزاد زندگی کنید و زیر بار ستم نروید. چون کسانی را که به ظلم و ستم کشیدن خو گرفته اند را، خداوند محاکمه میکند. اگر میخواهید از خداوند متعال پیروی کنید، از هوای نفس بپرهیزید. من رفتهام تا که هل من ناصر ینصرنی امام حسین (ع) را لبیک گویم.
بخشی از وصیت نامه شهید
***
ا... اکبر نام کوهی است در محدوده شهرستان دشت آزادگان که ۷ کیلومتر طول و بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ متر عرض دارد. مرتفعترین تپه آن ۵۵متر از سطح زمین ارتفاع دارد و بعد از ارتفاعات میشداغ مرتفعترین عارضه دشت آزادگان محسوب میشود. با شروع جنگ این تپهها به عنوان عارضهای حساس مورد توجه ارتش عراق قرار گرفت و تیپ ۳۵ لشکر ۹ زرهی ارتش عراق پس از تصرف پاسگاههای سوبله و چزابه و پس از دو روز توقف در اطراف بستان، به سمت تپههای ا... اکبر به حرکت درآمد و سرانجام در ۴ مهرماه این تپهها را اشغال و بلافاصله بر روی آن استحکاماتی ایجاد کرد. این ارتفاعات تا ۳۱ مرداد ماه ۱۳۶۰ که برای همیشه آزاد شدند، بیشتر در تصرف عراق بودند.