آفتاب نشین کوی شماییم، حضرت خورشید! این عنوانی است که برای ما از هرچه بخوانند و بخواهند که به تعظیم بخوانندمان، عزیزتر است. در تعریفی چنین است که میتوان نور نوشید و بی سنگینی سایه ها، در آفتاب جانی تازه یافت. در این خوانش است که خود را از شما میدانیم و شما را از خود. کوچکیم، اما بزرگی، چون شما داریم.
ناتوانیم، اما توانایی، چون شما دست بر سر ما دارد. همین است که حالت بچه به پدر را بیش از دیگران احساس میکنیم. اگر کسی به رویمان دست بلند کند، خود را به شما میرسانیم تا بدانند چه پشتوانهای داریم. روزهای انقلاب را یادمان هست.
حرم شده بود کانون حق خواهی مردم. یادمان هست مثل خورشید که از مشرق طلوع میکند، از مشرق حرم بر شهر میتافت انوار انقلاب اسلامی. با سلاحی که شما در باور ما گذاشته بودید، به همان منهج و روش شما به میدان شدیم، اما با گلوله جوابمان را دادند.
به شما روی آوردیم که حکایت آهو در چشمان همه کسانی موج میزد که از هجوم گلولهها به حرم پناه آوردند، اما تفنگ به دستان طاغوت، ادب صیاد نداشتند که گلوله بر جان مردم نشاندند و بر پیشانی ورودی صحن که برای مردم از جان عزیزتر بود.
زدند؛ هم به مردم و هم به حرم و ما گفتیم اگر تیرهای برجان نشسته را فراموش کنیم، زخم نشسته بر پیشانی ورودی صحن را از یاد نخواهیم برد و نبردیم هم، بلکه با غیرتی مضاعف به میدان شدیم و شکستیم دستهایی که به ماشه رفته بود. نمیدانستند که شلیک به حرم، ما را به غیرتی میرساند که اگر جنگ جهانی هم به پا شود، از پا نمینشینیم.
زده بودند تا بگویند بزرگشان را زدیم. بزرگ را که بزنند، همه میشکنند. این بار، اما اشتباه کردند. محاسبه شان غلط بود. به حرمت بزرگمان، آنان را از تخت به زمین کشیدیم. مجسمه هایشان را درهم شکستیم. تانکها را خاموش کردیم تا صدای شما به گوش همه برسد. چنین بود که شکستیم شان و قرار شد که برای همیشه، حکم، حکم شما باشد.
حرف، حرف شما باشد و زندگی رونقی بگیرد که پسند شماست. گفتیم همچنان که جغرافیای بوم زیست خود را با حرم تعریف میکنیم، زندگی خود را هم طوری بنا خواهیم نهاد که با محوریت امامت باشد. حرف آن روز این بود. قطرات خون شهدا هم امضای عهدنامهای چنین بود، اما اینکه چقدر توانستیم عمل کنیم، قصه دیگری است که برخی فصل هایش به غصه مان میکشاند.
کوتاهی و «هرچه هست، از قامت ناساز و بی اندام ماست.» معترفیم و میدانیم این را نیز؛ «ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست». به قصور خویش واقفیم و میخواهیم این وقفه را بشکنیم و به وقوفی تازه در حضرت شما برسیم. مشهدی بشویم به معنای دقیق و تمام ساحتی کلمه تا وقتی فردی از میان ما به شهر دیگر هم میرود، مردم در او نور شما را ببینند. قرار انقلاب اسلامی هم ساختن انسان در تراز رضوی بود و هست هنوز.
حالا اگر حکایت ما و این سطح زندگی مثل قصه پای زخمی مان و بازماندن از قافله شهادت است، خود حکایتی است که باید گره از آن بگشاییم و برای رسیدن به جای بایسته بکوشیم. ان شاءا... در روشنای انوار شما به این سمت حرکت خواهیم کرد.
شکرانه سلطانی، چون شما، این است که بر خویش تسلط پیدا کنیم و نگذاریم دنیا ما را به هرسو که میخواهد بکشاند، بلکه ما باید بتوانیم دنیا را در مسیر شما با خویش همراه کنیم. باید مزرعهای بسازیم از آن که گلهای رضوی به بار بنشیند. چنین شود ان شاءا..!.