همیشه با خود میگویم شهرهایی که «حرم» ندارند، چه میکنند؟ آدرس مشخصی که به هم میدهند، چیست؟ اگر کسی گم شد، سرخط آشنایی و پیدایی او کجاست؟ به کجا که برسد، خود را پیدا میکند؟ به اینها که فکر میکنم، میگویم خوش به حال مشهد که حرم دارد!
خوش به حال مشهدیها که کانون نوری چنین دارند که در شب هم راه را نشانشان میدهد! خوش به حال همه کسانی که در این فضا، تنفس میکنند! یک «خوش به حال» اساسی را هم باید برای کسانی کنار گذاشت که قرب جغرافیایی را به قربت معرفتی تبدیل میکنند و همان طور که در «شهر»، خود را با «حرم» تعریف میکنند، در «شرع» و معرفت هم به نسبتی روشن با «امام» میرسند.
اینان خود به قبله نمایی تبدیل میشوند که راه دیگران را به سوی سعادت هموار میکند. خود دستی میشوند برای گرفتن دست دیگران و عجب «خوش به حالی» باید گفت به آنانی که به این حال خوش میرسند. این میتواند همان نعمت تام وتمام الهی باشد که روزی بندگان میشود تا آنان را به برترین جایگاه ایمانی برساند.
ما را هم از همان اول به این آموزه درس داده اند که هر نعمتی را شکری باید. وقتی برای «هر نفسی که فرو میرود»، دو شکر باید کرد به ازای «ممد حیات» و «مفرح ذات» بودن، به ازای هر جلوه از عشق هم حتما چند «شکر» باید به جا آورد.
اگر نفسها انسان را حیاتی چندده ساله میبخشد، عشق، انسان را به جاودانگی میرساند. آنچه باید در یاد داشت، این است که شکر همه نعمت ها، تنها سجده و پیشانی بر زمین ساییدن نیست. این اولین تصویر از قدردانی است، در مرحله بعد و درکنار این جلوه نخستین، شکر هر نعمت باید از جنس نعمت باشد، در غیر این صورت گاه راه به کفران نعمت خواهد برد. اینکه میگوییم شکر نعمت باید از جنس نعمت باشد، برای تکثیر نعمت است.
دست به آسمان بردن و سر بر زمین ساییدن به تنهایی اگر چه تصویری احترام برانگیز میان خلق و خالق است، مردمان دیگر را بهرهای که باید نمیرساند، لذا باید به سمتی برویم که دیگران را هم بر سفره نعمتی که خدا میدهد، جایی و جایگاهی باشد.
بر این اساس است که میگوییم آن را که مال افزون است، شکرانه از جنس انفاق و «شکرانه بازوی توانا، بگرفتن دست ناتوان است»، به این است که مشتاقان زیارت حضرت شمس الشموس (ع) را به میهمانی بخواند و به میزبانی شان، شکر نعمت همسایگی با خورشید را ادا کند.
ما مشهدیها هرکداممان میتوانیم خانه خود را خانه ارباب بدانیم و -لااقل- خویشاوندانمان را که در جای دیگری زندگی میکنند، هرازگاهی میزبان باشیم تا آنان هم بتوانند حلاوت زیستن در بهشت را تجربه کنند.
آنان را به حرم ببریم تا «مرکز» را بشناسند و دربرابر هر وسوسه و رفتاری که «گریز از مرکز» را نتیجه میدهد، بایستند. بیایند و مشهدی شوند و به شهود برسند تا هیچ چیز نتواند آنان را از درک شهد و شهود و شهادت بازبدارد.
من -به نوعی- معتقدم که ما دربرابر مشهدی بودن خویش مسئولیم. تکلیف داریم که نه فقط راوی جغرافیای حرم که سفیر معرفتی امام رضا (ع) هم باشیم. یعنی باید خود را چنان پرورش دهیم که در منهج رضوی، حق گام نهادن داشته باشیم و در هندسه این مکتب، جایی و نقشی برای ما تعریف شده باشد.
شکر نعمت یعنی اینکه با زیستن به سبک امام، خود را در شمار امت تعریف کنیم. نسبت امام و امت همان است که در نماز میبینیم؛ هرچه امام انجام میدهد، ماموم هم تکرار میکند. شکوه نمازجماعت هم در همان تکرار، تکثیر میشود. این هم درسی است برای همه گستره زندگی تا رضوی باشد.