بهشتی-ریاحی|شهرآرانیوز؛ وعدهمان مسجد امامرضا (ع) در محله الهیه است، به قصد شنیدن حرفهایی آمدهایم که از ۴۳ سال قبل برمیخیزند؛ زمانی که ما هنوز نبودیم. دربارهاش، اما بارها شنیدهایم و این شنیدهها پایان ندارد. هر ایرانیای که در زمان انقلاب اسلامی، دلش برای آزادی وطن میتپید هنوز از آن دوران حرفی برای گفتن دارد. ما پای صحبت تعدادی از این آدمها در مسجد امامرضا (ع) نشستیم. روایت علیرضا اسدی ما را به تهران انقلابی و ماجرای پادگان دوشانتپه برد و همراه عباسعلی به خاطرات او از شهر قوچان رفتیم، وقتی در سن نوجوانی همراه برادرش در آن شهر کوچک کارهای بزرگی انجام میدادند تا انقلاب اسلامی به پیروزی برسد.
حاجخانم اشرفالسادات میرسیار هم برایمان حرف زد؛ حرفهایی به نمایندگی از بانوان فعال انقلابی آن زمان و دست آخر حجتالاسلام سیدجواد سیستانی از همراهی حوزویان در انقلاب اسلامی گفت. همه این خاطرهها را که حالا میشنویم نقلهای متفاوتی از رویدادی بزرگ است که در تاریخ ثبت شده است و حالا راویان محلی از دریچه نگاه خودشان آن را برایمان بازگو میکنند.
در آستانه ۷۵ سالگی شمایل یک ارتشی را حفظ کرده است. با ظاهری آراسته و رأس ساعت میرسد. خوشصحبتیاش بر جمع حاضر آشکار است و همین مایه اصرار دیگران است که او سر صحبت را باز کند.
«جاءَالحَق و ذَهَقَالباطِل» آغازیست بر کلام علیرضا اسدی که سعی دارد با این جمله تمام حس و حال خود را درباره انقلاب اسلامی در سال ۵۷ بیان کند.
در سال ۴۹ وارد نیروی هوایی ارتش شده و در طول خدمت خود هواپیماهای زیادی را اورهال کرده است. از درگیریهای خیابانهای تهران در روزهای انقلاب تا خاکریزهای میدان جنگ هشت ساله دفاع مقدس را دیده و اکنون بازنشسته است. با هیجان از روزهای انقلاب سخن میگوید، چرا که در این رویداد تاریخی نقشآفرین بوده است.
از همان روزهای اول خدمت وارد دسته انقلابیهای نیروی هوایی ارتش شده است. قبل از اینکه به صحبتهایش ادامه دهد دو کف دستش را روی هم میکوبد تا توجه همه را جلب کند و بعد میگوید: ورودم به ارتش در تهران بود. من در دستهای از بچههای انقلابی وارد شدم، مرتب جلسات میگذاشتیم از داخل پادگان گرفته تا خانههای شخصی. سکوتی میکند، سرش را تکان میدهد، علیرضا اسدی غم بر دل آمده را فرو میخورد و ادامه میدهد: تعدادی از ما را نیروهای شاهنشاهی گرفتند یا اخراج کردند، ولی برای ما مسیر ادامه داشت. ما انسانهایی بودیم که خواهان اصلاح کمبودها و حذف رژیم ظالم بودیم.
این فعالیت علیرضا اسدی و دوستانش در کنار خدمت نظامیاش که از مرزها و آسمان ایران صیانت میکردند ادامه داشته است؛ آن هم برای آگاهیدادن به جامعه تا اینکه در روزهای رستاخیز انقلاب او و جمعی از همافران نیروی هوایی ارتش سردمدار یک حرکت تاریخی میشوند: ۲۰ بهمن ۵۷ بود از مأموریت دزفول به تهران و پادگان دوشانتپه برگشته بودیم، در اتاق تیوی مشغول تماشای اخبار شدیم، در جریان پخش فیلم مراسم استقبال از امام خمینی (ره) با صلوات ابراز احساسات کردیم.
نیروهای گارد شاه در بین دو ساختمان پنجطبقه ما را محاصره کردند، زد و خورد و تیراندازی شد، با هنرجوها درِ اسلحهخانه را شکستیم، اسلحهها را برداشتیم و نیروی گارد را دور کردیم مردم هم به ما پیوستند و تا گرفتن چند پاسگاه پیش رفتیم.
این رویداد در تاریخ انقلاب اسلامی با عنوان همراهی ارتشیان با مردم، ماندگار شده است. علیرضا اسدی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم تا استقرار دولت، مسئول حفاظت از نهادهایی مانند صداوسیما بوده است. او در تمام طول دفاع مقدس در منطقه دزفول حضور داشته است و در این مدت با شهیدان اردستانی و ستاری سابقه همکاری داشته است.
در روزهایی که آتش انقلاب روز به روز شعلهورتر میشد تا ریشه رژیم دیکتاتوری پهلوی را بسوزاند دو برادر نوجوان در قوچان در توزیع اعلامیهها مشارکت داشتند. عباسعلی عفتی بازنشسته فرهنگیِ این روزها، در سال ۵۶ فقط ۱۷ سال داشت و برادرش ابوالفضل دو سال از او بزرگتر بود. این دو برادر با همراهی چند نیروی انقلابی راه دسترسی به اعلامیههای امام خمینی (ره) از مشهد و رساندن و پخش آنها در شهرقوچان را به خوبی یاد گرفته بودند.
عفتی در ابتدای کلام لحظاتی به یاد برادرش ابوالفضل که بعدها در عملیات فتحالمبین شهید شده است بغض میکند و اینگونه از آن روزها یاد میکند: کار در آن شهر کوچک سخت بود همه یکدیگر را میشناختیم و امکان داشت از معلم گرفته تا هممحلی ما را به ساواک لو بدهند، اما باکی نبود. دستش را بلند میکند و به نشانه قدرت میگوید: بچههای محله ما نترس بودند.
او دوست ندارد بین کلامش وقفه بیفتد سریع ادامه میدهد: یک اعلامیه به دست ما در قوچان میرسید. دستگاه کپی هم نبود. برگه و کاربن جورکردن همانا و شب زندهداری تا صبح همانا! با هر کاربن پنج برگه را مینوشتیم. صدایش را نازک میکند گویی که میخواهد به آن روزهای نوجوانی برگردد: پدرم میآمد میگفت برای چه نمیخوابید؟ میگفتیم درس داریم باباجان! تعجب میکرد که از کی تا حالا درسخوان شدهایم!
عباسعلی عفتی برای ادامه صحبت شانههایش را جمع میکند، به دو طرف نگاهی میکند، میخواهد استرس آن روزها را منتقل کند: ابوالفضل سرباز بود، اعلامیهها را میبرد داخل پادگان! میگرفتنش حکمش اعدام بود! من کار راحتتری داشتم. بین زنگ تفریح لای کتاب هر کدام از بچهها چند اعلامیه میگذاشتم. میخندد: همهاش تا شب در شهر پخش میشد.
دستور امام خمینی (ره) برای فرار سربازان از پادگانها برای تضعیف رژیم پهلوی، افکار انقلابی جدیدی در ذهن عباسعلی عفتی و برادرش ایجاد میکند. ابوالفضل مأمور هماهنگی با سربازان شهرهای دور در پادگان قوچان میشود و برادر کوچکتر هم با موتور به بیابانهای اطراف پادگان میرود و سربازان را به خانه میآورد و بعد از دو سه روز پذیرایی به آنها لباس میدهد و راهی دیارشان میکند.
مرور شعارهای انقلابی بخش پایانی صحبت عباسعلی عفتی است، مشت گره کردهاش بالا میآید، صدایش میلرزد، او روزهای پایانی منجر به انقلاب را در مشهد گذرانده است: شعارهایی مثل «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» خیلی هوشمندانه بودند، همراه با شعار پا هم به زمین میکوبیدیم، مو به تن آدم سیخ میشد، ساختمانهای اطراف در بالاخیابان میلرزید.
مناجات قبل از اذان مغرب از بلندگوی مسجد به گوش میرسد، اشرفالسادات میرسیار با شنیدن این نوا به سقف مسجد نگاهی میاندازد و با ذکری زیر لب، گفتگو با ما را آغاز میکند. او دختر روحانی معروف کوچه سرشور «حاجآقا فاضل» بوده است. فعالیت این بانوی انقلابی که این روزها ساکن محله الهیه است از یک کنجکاوی کودکانه شروع شده است.
میرسیار در تعریف فعالیت انقلابی خود میگوید: بچه بودم که متوجه شدم بزرگترها به خانه حاجآقای عابدی که از انقلابیون مشهدی در کوچه سرشور بود رفت و آمد میکنند. من هم از سر کنجکاوی میرفتم. همیشه بعد از مراسم، بزرگترها دور هم مینشستند و پچپچ میکردند. کمکم فهمیدم که اینها درباره مسائل کشور گفتگو میکنند. بعد هم که آدمها را شناختم فهمیدم رهبر معظم انقلاب هم آنجا رفت و آمد میکنند.
لرزش ادامهدار چادر اشرفخانم نشان از دستان لرزان او زیر چادر در آستانه ۷۷ سالگی است، با این حال برای بیان خاطرات روزهای انقلاب و توزیع اولین اعلامیهها پرانرژی است: هفت سالم بود، خیلی خواندن و نوشتن سرم نمیشد، میرفتم خانه حاجآقا عابدی، اعلامیهها را میگرفتم، زیر چادرم قایم میکردم و میبردم از لای در خانه همسایهها میانداختم داخل! بعد که این کار را بیشتر انجام دادم خوشم آمد و بعد از مدرسه میرفتم و اعلامیهها را میگرفتم برای پخش.
بزرگ شدن با روحیه انقلابی در کنار انقلابیون نامدار مشهد از اشرفالسادات کنجکاو بانویی انقلابی و شجاع میسازد، به حدی که تمام فعالیتهای انقلابی را دوشادوش مردان شهر انجام میداده است: یکشنبه خونین مشهد روز عجیبی بود. خودم را به بیمارستان امام رضا (ع) رساندم و با عنوان پرستار انداختم داخل بیمارستان. هر کاری از دستم برمیآمد از پانسمان گرفته تا غذا دادن به مجروحان را انجام دادم. کمی تأمل میکند و تکرار میکند: روز عجیبی بود، زخمی زیاد بود.
بانوی انقلابی کوچه سرشور از روزی که با مفهوم انقلاب آشنا میشود، علاقه زیادی به امام خمینی (ره) پیدا میکند. وقتی خبر بازگشت امام (ره) را میشنود خیلی خوشحال میشود، این خشنودی الان هم در چهره او هست، از زیر ماسکش هم میشود لبخندش در یادآوری آن روزها را تصور کرد: خانه پدرم تلویزیون نبود، حاجآقا فاضل استفادهاش را درست نمیدانست، همسرم هم به تبعیت از پدرم نگرفت، روزی که خبر بازگشت امام (ره) را شنیدم، از همسرم خواستم هر طور شده تلویزیون بگیرد تا مراسم را ببینم، تلویزیون را آورد، شکلات و شیرینی گرفتم، همسایهها را دعوت کردم آمدند خانه ما با یک تلویزیون ۱۴ اینچ سینما شد که بازگشت امام (ره) را در کنار هم دیدیم.
در آستانه اذان مغرب نوبت به صحبتهای طوبی سعادتی میرسد، بانویی که در پانزده سالگی در بیشتر تظاهرات ۶ ماه آخر منجر به انقلاب در مشهد حاضر بوده است. صحبتهایش را با لهجه شیرین شمال خراسانی شروع میکند و میگوید: من در مهر ۱۳۵۷ راهی مشهد شدم، قبل از آن در اسفراین با فعالیتهای انقلابی آشنا بودم و خبرها را کم و بیش میشنیدم، اما اینجا کانون اتفاقات بود و خیلی شور و هیجان اتفاقات انقلابی بیشتر بود، مردم هم بیشتر همراه و همدل بودند، چون هماهنگیها بهتر انجام میشد.
طوبیخانم در ادامه و در حالی که مدام نگاهش به ساعت مسجد است که به موقع به نماز جماعت برسد میگوید: من با مادربزرگم از خانهاش که در طلاب بود راهی میدان شهدا میشدیم که راهپیمایی از آنجا شروع میشد. خیلی از روزها پیش میآمد که این مسیر طولانی را پیاده میآمدیم تا خودمان را به تظاهرات برسانیم. در آن ۵ تا ۶ ماه اخیر که انقلاب شد در بیشتر راهپیماییها با مادربزرگم شرکت میکردیم.
هرچه حکومت پهلوی به روزهای پایانی خود نزدیکتر میشد، عناد آن حکومت با امام خمینی (ره) و تصاویر ایشان بیشتر میشد، این را در خاطرات طوبی سعادتی بیشتر میتوان درک کرد: در میان حجم زیاد تظاهرات که در اطراف حرم شکل میگرفت، یک روز در حال خارج شدن از حرم بودیم که دیدم هر کدام از شهروندان به سویی فرار میکنند و کسبه درهای مغازهها را میبندند.
وقتی با مادربزرگم جلوتر آمدیم، متوجه شدیم نیروهای گارد ریختهاند داخل مغازههایی که عکس امام (ره) را دارند عکسها را میکندند و شیشهها را میشکستند، بعضیها فرار میکردند، ولی خیلی از مردم برای ایستادن پای امام خود، باکی نداشتند و توسط گارد به خاک و خون کشیده شدند.
برپایی نماز جماعت به امامت حجتالاسلام سید جواد سیستانی در مسجد امام رضا (ع) توقفی در مصاحبه ما ایجاد میکند. یاران انقلابی دهه ۵۰ که روزی در کنار هم در صفهای تظاهرات حاضر بودند، اینجا برای اقامه نماز در صفوف آقایان و خانمها کنار هم میایستند. بعد از پایان فریضه نماز برای گفتگو همراه حجت الاسلام سیستانی میشویم. این روحانی محله الهیه در سال ۵۷ طلبهای جوان بوده که همراه سایر حوزویان در تظاهرات حاضر میشده است.
در آغاز کلام با همان حالت منبری خود و با تحرک زیاد دستانش، خاطرهای از حضور در تظاهرات ۱۹دی سال ۵۶ مشهد را بیان میکند و میگوید: همراهی حوزویان برای پاسداری از جایگاه امام (ره) نقش ویژهای در انقلاب اسلامی۵۷ داشت. بعد از توهین روزنامه اطلاعات در ۱۷دی ۵۶ به حضرت امام (ره) مدرسان حوزه و طلاب دست به اعتراض و تجمع زدند. در مشهد این تجمع ۱۹دی و در میدان شهدا رقم خورد که اتفاقات زیادی را هم به همراه داشت و ما رفته بودیم که از جایگاه امام (ره) دفاع کنیم. این همدلی طلاب برای حمایت از چهرهای که انقلاب مردمی را رهبری میکردند، مهم و سرنوشتساز بود.
امام جماعت مسجد امام رضا (ع) در ادامه خاطرهای از یکشنبه خونین مشهد را بیان میکند: ما در راهپیمایی حاضر شدیم و به سمت استانداری رفتیم، در چشم بههم زدنی همه چیز به هم ریخت و شلوغ شد، نفرات زیادی کشته شدند. ما رفته بودیم که حرفمان را برای دفاع از انقلاب بگوییم، آنجا شعارهای تندی علیه محمدرضا پهلوی هم داده شد.
نوع فعالیت حوزویان در مشهد و پخش اعلامیهها بخش پایانی صحبت حجتالاسلام سیستانی است: علاوه بر اعلامیهها و بیانات امام (ره)، شخصیتهای برجسته انقلاب در مشهد مانند آیتا... شیرازی، حاجمیرزا جوادآقای تهرانی، مرحوم آیتا... واعظ طبسی و دیگران با انتشار اعلامیههایی سهم ویژهای در اتفاقات انقلاب در مشهد داشتند، ما حوزویان در سنین و جایگاههای مختلف با پخش این اعلامیهها و گفتگو با مردم در آن زمان سعی میکردیم تا میتوانیم افراد بیشتری را جذب نهضت کنیم.