سیده نعیمه زینبی | شهرآرانیوز؛ صدای انقلاب که بلند شد، به سراغ آدمهای خاص و به اصطلاح روشنفکران نرفت. هرکس در هرجایی که ندای آن را شنید، تلاش کرد تا با آن هم آوا شود. ندای آزادی خواهی مردمی به چهارچوب ارتش هم نفوذ کرد و بسیاری از ارتشیها را با جریان مردم همراه کرد. ستوان یکم محمد محتشمی پور یکی از نیروهای ارتشی است که در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی کنار مردم بود و از نفوذش در این سازمان نظامی برای پیشبرد اهداف مردمی انقلاب اسلامی استفاده کرد. او اکنون در آستانه ۷۴ سالگی هنوز به خوبی خاطرات آن روزهای انقلاب اسلامی را که بخشی از آن را در کتاب «عکاس لشکر خراسان» چاپ کرده است، به خاطر دارد و از بازخوانی اش لذت میبرد.
انقلابیگری در میان محدودیتهای ارتش به همین راحتی نیست. محتشمی پور که از سال ۱۳۴۲ امام (ره) را شناخته و آرام آرام با آرمانهای ایشان همراه شده، همه تلاشش را کرده است تا از موج خروشان انقلابیها جا نماند. او در تنگنای مالی تصمیم گرفت ارتشی شود و از اینکه نمیتوانست به راحتی مناسک مذهبی اش را به جا بیاورد، ناراحت بود. توزیع ناهار در ماه مبارک رمضان و مخالفت با برگزاری نماز باعث میشد که بروز مذهبی بودن به همین راحتی نباشد، چه برسد به انقلابی بودن.
انتقال او به مشهد زمینه حضورش در فعالیتهای مبارزاتی را فراهم کرد. ۱۷ مهر سال ۱۳۵۱ نقطه عطف فعالیتهای انقلابی محتشمی پور شد تا پس از آن استوارتر در مسیر انقلاب اسلامی قدم بردارد. مسجد صاحب الزمان (عج) و شهیدهاشمی نژاد دو کلیدی بودند که او را به افراد انقلابی وصل میکرد. نگرانی از سوی ارتش همیشه همراهش بود، اما نمیتوانست دست از آگاه سازی ارتشیها بردارد. اوایل خدمتش در مشهد احتیاط بیشتری میکرد، اما هرچه زمان به وقوع انقلاب اسلامی نزدیکتر شد، دل و جرأت او هم برای همراه کردن دیگران بیشتر شد.
محتشمی پور در اقدامی دوسویه، خبرهای ارتش را به میان انقلابیها میآورد و پیام انقلابیها را به ارتشیهای مشتاق میرساند. او و چندتن دیگر در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، همه تلاششان را میکردند تا اعلامیههای امام (ره) را به داخل پادگان ببرند و آنها را با هر سختی که بود، در میان ارتشیها توزیع کنند؛ اتفاقی که نباید با شناسایی شان همراه میشد. سرویسهای بهداشتی، آبخوری ها، تختهای استراحت و هرجایی که میشد اعلامیه را آنجا قرار داد، از نگاهشان دور نمیماند.
نیمه شب یا در ساعات خلوت با وجود ترسی که در وجودشان رخنه کرده بود، جانشان را کف دستشان میگرفتند تا اعلامیهها در پادگان توزیع شود. گاهی هم با کلام سعی میکردند اشتیاق آگاهی را در دل دیگران بیدار کنند. زمان حکومت نظامی فعالیت ارتشیهای انقلابی بیشتر میشد. از میان افراد، آنهایی را که قابل اعتمادتر بودند، شناسایی میکردند و به جلسات فرا میخواندند. حتی وقتی کار رصد انقلابیها به نیروهای ارتش سپرده میشد، ارتشیهای دل سپرده به انقلاب اسلامی، موضوع را سربسته به گوش انقلابیها میرساندند و آنها نیز مراقبت میکردند تا به چنگ مزدوران رژیم نیفتند. این فعالیتها باعث میشد موج خاموش انقلاب در میان بدنه ارتش پیشروی کند و بعدها خودش را نشان بدهد.
محتشمی پور این را هم تأکید میکند که آن زمان نیروهای ارتشی زمینه مذهبی داشتند و به همین دلیل خیلی راحت ارتش به مردم پیوست: «شاه امیدوار بود که ارتش را روبه روی ملت قرار بدهد، ولی وقتی پای حکومت نظامی وسط آمد، عکس آن ماجرا اتفاق افتاد.» در ارتش سه موضوع بود که باعث شد این نهاد نظامی از دستور شاه تبعیت نکند. اختلاف طبقاتی شدید میان افسران و بدنه ارتش، آنها را از هم دور میکرد. باشگاه، غذا و فروشگاه افسران جدا بود. بسیاری از درجه داران و افسران ارشد به ردههای پایینتر احترام نمیگذاشتند. حضور نیروهای آمریکایی دومین موضوع بود.
وقتی سرباز آمریکایی وارد پادگان میشد، فرمانده ارتش باید به استقبال او میرفت. در ارتش فقط افسران ارشد شاهنشاهی بودند و نگاهشان با بدنه ارتش تفاوت داشت. بیش از ۹۰ درصد ارتش با اهداف انقلاب اسلامی همراه بودند و بسیاری از آنها نیز فعالیت انقلابی داشتند. به همین دلیل وقتی حضرت امام (ره) مبارزه اش را علنی کرد، این افراد که در خانواده مذهبی رشد کرده بودند، به راحتی پذیرفتند و روبه روی مردم قرار نگرفتند.
حکومت نظامی که ارتش را به صورت مستقیم روبه روی مردم قرار میداد، موضوعی نبود که به همین راحتی ارتشیها آن را بپذیرند. گردان محتشمی پور نیز مأموریت داشت که در محدوده کلانتری ۵ در میدان سعدی مستقر شود. محتشمی پور از رضایت نداشتن ارتش برای دخالت در آماده باش میگوید: «در پادگان نمیشد علنی حرف از انقلابی بودن زد، ولی حتی در ردههای بالا هم بسیاری از افراد همراه جریان مبارزه مردمی بودند. من روز هفدهم شهریور بی سیمچی بودم. فرمانده لشکری داشتیم که بسیار مذهبی بود.
خاطرم هست که دو ساعت و سی دقیقه، مأموری که در پمپ بنزین بود، با فرمانده کلنجار رفت تا اجازه تیراندازی بگیرد، ولی راضی نمیشد، تا وقتی که به او گفتند عدهای با سلاح سرد به ما حمله کرده اند، او گفت از خودتان دفاع کنید. آن روز دو نفر شهید شدند و او بسیار ناراحت شد. البته او درنهایت باز هم دستور تیر مستقیم نداد و فقط گفت از خودتان دفاع کنید.»
او درباره همکاری نکردن بدنه ارتش با ساواک نیز بیان میکند: «ارتش پنج ماه و پنج روز در حکومت نظامی شرکت داشت، ولی فقط پنج تن از ارتشیها دستشان به خون آغشته شد. بسیاری از ارتشیها نیز این آمادگی را داشتند که اگر دیگر هم رزمانشان به سوی مردم تیراندازی کنند، از مردم دفاع کنند. حتی توپخانه لشکر که چندین گردان داشت، در این پنج ماه آن اتفاقی را که حکومت انتظار داشت، رقم نزد.
در زمان تظاهرات نیروهای ساواک همه تلاششان را کردند تا ارتش با همه قوا وارد میدان
شود، اما این اتفاق نمیافتاد. محتشمی پور درباره کسانی که وارد درگیری با مردم میشدند، میگوید: افراد معلوم الحالی در ارتش، در اختیار رژیم بودند. وقتی ما احساس میکردیم که کسی ممکن است از بیرون رودرروی مردم قرار بگیرد، با تهدید و سؤال به او میفهماندیم که انقلابیها با او برخورد میکنند. برخی از ارتشیهای خودفروخته نیز به همین دلیل جرئت تیراندازی به سمت مردم را نداشتند.
پس از واقعه ۱۰ دی، آیت ا... طبسی در مسجد گوهرشاد سخنرانی کرد و دستورامام خمینی (ره) خطاب به نظامی ها، مبنی بر ترک پادگان را قرائت کرد. آن زمان محتشمی پور با رابطهای انقلابی در یک مغازه قرار میگذاشت و اطلاعات بیرون را به پادگان منتقل میکرد. رابط به او دستور خروج از پادگان را رساند. او آن شب همراه خانواده اش با وسایل اولیه از خانه بیرون رفت و آنها را سر کوچه داخل خودرو گذاشت و به خانه آیت ا... مرعشی که در آن جلسه علما بود، رفت تا کسب تکلیف کند. او تعریف میکند: «حدود دوسه ساعت طول کشید تا آیت ا... خامنهای بیرون آمدند و جواب من را دادند. خاطرم هست پرسیدم تکلیف ما چیست؟ گفتند: وظیفه تان ترک پادگان است. از ایشان خواستم که فکری برای امنیت خانوادهها کنند تا کارکنان ارتش با اطمینان بیشتری پادگان را ترک کنند. ایشان در جواب به ناامنی خانواده خودشان و دیگر مبارزان اشاره کردند.»
او از آنجا بیرون آمد و شب را به منزل یکی از دوستان انقلابی رفت. سپس منزلی در ته پل محله در اختیار آنها گذاشته شد تا مدتی را پنهانی زندگی کنند: «آن روزها با احتیاط و هراس زیاد همراه با همسرم به تظاهرات مردم میپیوستیم. همسرم زمانی که میخواست با سه فرزندم به خانه بازگردد، چندبار مسیرش را عوض میکرد و به خانههای مختلف سر میزد تا کسی تعقیبش نکند، تا جایی که یک بار پسرم به همسرم گفته بود تو چرا نشانی خانه را یاد نمیگیری؟!»
تصمیم برای ترک پادگان خیلی سخت بود، ولی محتشمی پور سرانجام تصمیمش را گرفت: «۲۵ دی با دو تن از دوستان خداحافظی کردم و بیرون آمدم. من پس از چندروز متوجه شدم ۱۰ تن از کارکنان در واحد ما از ارتش فرار کرده اند. دیگر بخشها هم همین طور بود.»
او پس از پیروزی انقلاب خیلی زود به ارتش بازگشت تا این بار زیر پرچم ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت کند.